جلسهٔ ۳۲
یونگ - نگاهی دوباره به نظریه فروید و مقایسههایی با نظریه یونگ
در این جلسات آنچه از نظریهی یونگ حذف شد بیشتر حواشی و آنچه از نظریهی فروید حذف شد قسمت اصلی نظریهاش که به تقسیمبندی و بررسی بیماریهای روانی میپردازد بود.
سهگانهی فرویدی در نظریهی یونگ چه میشود؟
در کارهای یونگ ارادتی به سهگانهی فرویدی - اید/سوپرایگو/ایگو - یا کودک/بالغ/والد ارادت دیده نمیشود. اساس نظریهی یونگ برخلاف نظریهی فروید رشد هست.
دیدگاه فروید: اساس روان که منبع انرژی روانی -لیبیدو - هست id خوانده میشود. id صرفا بهدنبال لذت یا بهمعنایی رسیدن به مینیمم انرژی است. این ایده به نوعی reduction به علوم پایه است. هدف id لذت بردن است،
- اما جهان واقعی و حتی منابع درونی مانع لذت بردن بیحصر میشود، به معنایی بعضی از خواستهها با هم تناقض دارند. بنابراین اید باید به خواستههایش سر و شکلی بدهد.
- سوپرایگو که متشکل از پدر و مادر در درجهی اول و فرهنگ و جامعه و تمدن یا هرچیزی که قواعدی گذاشته که باید از آنها اطاعت شود.
در نتیجه id به علت وجود اصل واقعیت و امرونهیهای بیرونی مجبور است برای بهینه کردن لذت بردن خود سعی میکند که معقول عمل کند و این به بوجود آمدن ایگو میانجامد.
مراحل رشد
لذت مراحل رشدی دارد که به منابع لذتی که در جسم وجود دارد برمیگردد. در سالهای اول منبع لذت در دهن بعدا به مقعد و در آخر به عضو تناسلی متقل میشود. بنابراین به یک معنای خیلی ابتدایی انتقال منبع لذت میتوان گفت در تئوری فروید رشد وجود دارد.
fixation
مفهوم بسیار جالبی در تئوری وجود دارد به نام fixation که فوقالعاده مهم و حتی اهمیت این مفهوم را میتوان به خارج از نظریه فروید گسترش داد.
مکانیسمهای دفاعی فروید هم یکی دیگر از قسمتهای بسیار جالب فروید هستند. برای مثال دفاعهای که ایگو از خودش میکند به شکل انکار کردن.
معادل سهگانه فروید در تئوری یونگ
سهگانی فروید با یک تفاوتهایی در کارهای اریک برن به نام کودک/بالغ/والد شناخته میشود. سهگانهی کودک/بالغ/والد به نوعی به چیزهای واقعیتری اشاره میکند.
آیا این سهگانه در نظریهی یونگ هم جای میگیرد؟ مسلما یونگ نمیتواند با این ایده که اساس روان یک موجود ظلمانی بدون شعور به نام اید است که فقط بهدنبال لذت بردن میباشد موافق باشد. مرکز واقعی وجود انسان از دیدگاه یونگ self است. توجه کنید که شاید دیدگاههای فروید واقعیتر بهنظر رسد چرا که معمولا هرآدمی کاری که میکند که از آن لذت میبرد. میتوان self را جایگزین id کرد. اولا در سنین کودکی که خودآگاهی وجود ندارد self مسئول همه چیز است و ثانیا میتوان تصور کرد که با زیاد شدن سن منابع لذت جدیدی در اختیار روان قرار میگیرد که لزوما موارد خیلی سطح پایین جسمانی نیستند، مثلا میتوان بهصورت تعادل هورمنها آنها رو نسبت داد. self بهدنبال یک تعادل دینامیک همراه با رشد است.
اگر قبول کنیم که مکانیسمهای روانی ما طوری طراحی شدهاند که اگر خواستههای self عملی بشود ما بیشترین لذت را میبریم آنوقت به معنای یونگی self میتواند جایگزین id شود و اصل لذت را میتوانیم حفظ کنیم. در ابتدا رشد توسط خوردن و رشد فیزیکی تامین میشود بنابراین کودک به طور کامل به اوج لذت میرسد - حالت کودکی را فروید به تصویر میکشد که یک کودک که شیر خورده و سیر شده دارد به خواب میرود. پس ایدهی لذت دینامیک باید جایگزین لذت استاتیکی فرویدی شود چرا که منابع لذت با رشد تغییر میکنند.
تصور یونگی به این شکل است که انسان که مرکزش self هست وارد جهان میشود و میخواهد رشد کند -که معادل لذت بردن است- حالا فرهنگ و والدی در بیرون وجود دارد که مخالف مقتضیات رشد و خواستههای self را تحمیل میکند. واقعیتهایی در جهان خارج وجود دارد که مانع این است که self به خواستههای خودش برسد.
یکی تفاوتی وجود دارد id میخواهد برای خودش لذت ببرد و ممکن است این لذت بردن با لذت بردن idهای دیگر در تعارض باشد. اما ذاتا تعارضی بین خواستههای self و جهان طبیت وجود ندارد بلکه فرهنگ بشری و جهان انسانی که از اون چیزی که باید باشد منحرف شده است با خواستههای self تعارض ممکن است داشته باشد.
در دیدگاه فروید چندان هماهنگی خواستههای درون و بیرون اصلا مطرح نیست. اما میتوان خواستهی اساسی self را هماهنگی درون و بیرون دانست. بنابراین super-ego بیشتر از اینکه به واقعیتهای طبیعی اشاره کند به واقعیتهای انسانی اشاره میکند.
در اثر تعارضاتی که بوجود میآید یک مرکز تصمیمگیری - ego -باید باشد که در برابر خواستههای درون و خواستههای بیرون میانجیگری کند. این دیدگاه که منشا جزیرهی خودآگاهی که از اقیانوس ناخودآگی بیرون میاید همین تعارضات باشد با نظر یونگ تناقضی ندارد - هرچند که یونگ همچین دیدگاهی ندارد.
فرهنگ یونیورسال
id خیلی موجودی سادهتری هست تا self. بنابراین اگر یونگی نگاه کنید ego برای میانجیگری خواستههای self با والد فرآیندهای پیچیدهتری باید انجام دهد چرا که همینقدری یک فرهنگ قوی در بیرون وجود دارد که امر و نهی میکند، مرکز روان هم فرمانهایی میدهد. وقتی مرکز روان را self میگیرید یونگ به این معتقد است که میتواند فرهنگی وجود داشته باشد که این خواستههای self در آنها متجلی شده باشد - به علاقهی یونگ به فرهنگهای چینی و هندی فکر کنید که متمرکز روی رشد فردی هستند. در نقطهی مقابل نمیتوان گفت فرهنگی برای id وجود دارد که خواستههایش را متجلی کند مگر اینکه بگویید فرهنگ آزادی مطلق که به نوعی وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد چرا که با تمدن و جامعه ناسازگار است. بنابراین فرهنگها را از دیدگاه هماهنگی با خواستههای self رتبهبندی کرد. یونگ معتقد است که فرهنگ شرقی به فرهنگ غربی ارجحیت دارد چرا که در فرهنگ غربی مفهوم رشد فراموش شده. در آنجا نظام اجتماعی است که فرهنگ را میسازد. غربیها پیشرفت میکنند چرا که انسانها به عنوان پیچومهرههای نظام اجتماعی مطرح هستند.
حتی میشود گفت که چون خواستههای self، یونیورسال هستند میتوان یک فرهنگ بشری یونیورسال متصور شد. این ایده که یک فرهنگی میتواند وجود داشته باشد که بهدرد همهانسانها بخورد و چیزی است که قابل کشف و بیان است و تا حدی هم یکتا هست با مدرنیسم هماهنگ است ولی بهشدت ضد پستمدرنیسم است. در پست مدرنیسم بیشتر به اختلافهای انسانها نگاه میشود و احساس این است که نه حقیقتی وجود دارد و نه یک فرهنگ یونیورسالی که باید وجود داشته باشد. یک جور پلورالیسم نه به این معنا که هرکسی حرف خودش را بزند بلکه به این معنا که اصلا حقیقتی وجود ندارد. در پستمدرنیسم که بیشتر به اختلافها توجه میشود core مشترک انسانها پذیرفته نمیشود. بنابراین یونگ بهشدت ضد پستمدرنیسم است.
در مدرنیسم این ایده وجود دارد که حقیقت وجود دارد و با تفکر میتوان آن را پیدا کرد. از این جهت یونگ به مدرنیسم نزدیکتر است و تفاوت آن این است که مبنای خرد مدرنیسم یک خرد مردانه است آن خرد سوفیایی که سهم زنهاست از خرد وجود ندارد. یونگ داشت به سمت دوران باستان و فرهنگ شرقی میرفت. از فروید پستمدرنتر لکان است. ایدههای یونگ به دلیل گفته شده ذاتا و اساسا با پستمدرنیسم تعارض دارد. جالت اینکه حتی از لحاظ علمی تشابه بسیار در رشتهی دیانای افراد بر وجود یک core مشترک صحه میگذارد.
Ego
ایگو بین یک فرهنگ مجازی self و فرهنگ موجود در جامعه تعارضها را حل کند. در نتیجه ego از این دیدگاه از ego فرویدی که بایستی تعارضهای id بدون شعور و super-ego را حل میکرد باید پیچیدهتر عمل کند. بنابراین ego بههرحال مجبور میشود به یکسری از خواستههای بیرونی فرهنگ تن دهد - برای مثال خوردن غذای هندی تند. با این تن در دادن به خواستههای بیرونی نامطابق با درون -مثل خوردن غذاهای نامناسب - بههرحال انسان لذت میبرد و یک پدیدهای بوجود میآید شبیه fixation. در اینجا fixation اهمیت بیشتری از اهمیت آن در فروید پیدا میکند. fixation زمانی اتفاق میافتد که اون مرحلهای که باید طی میشده به درستی طی نشده و بیش از اندازه از آن لذت برده شده. مثلا در دوران دهانی خوردن کودکی، اگر لذت زیادی برده شود انسان نمیتواند به راحتی از آن دوران کنده شود و در منش بزرگسالیاش هم تاثیر میگذارد. بچهای که در فرهنگی که روی مرحلهی دهانی fix شده زندگی میکند هم به سمت fix شدن روی مرحلهی دهانی پیش میرود. ما برای رشد خود در هر سنی به یک جور غذاهایی نیاز داریم. حالا فرض کنید در فرهنگی باشیم که به غذاهای غیرمفید توصیه کند چون بههرحال از آن لذت میبرد، آن خواسته جزو خواستههایش میشود چون سابقهی لذت بردن از آن دارد. بنابراین خواستههایی در ego بوجود میآید که برایش لذتبخش هستند این خوستهها با خواستههای self در تعارض قرار میگیرد. این یک جور fixation تعمیم یافته است که نه فقط به شکل fix شدن در یک مرحله است بلکه به صورت انحراف خواستهها هم هست. self خواستههایی دارد که بهطور طبیعی باید بیشترین لذت را بدهند ولی بهعلت عادت به چیزهای دیگر از خواستههای self لذت برده نمیشود. یک منشا انحراف انسان سابقهی لذتهای منحرف است بهخاطر دستور super-ego است که خواستههای برای ego ایجاد میکند که آن را داشمن self میکند.
آرکیتایپ shadow به نوعی به id شباهت دارد ولی نمیتوان آن را در جای id در سهگانه جایگزین کرد.
سهگانه اریک برن
سهگانهی کودک/بالغ/والد به نظام یونگی نزدیکتر است.
- چیزی که فروید از خواستههای self دارد در سالهای اول زندگی با id خیلی تشابه دارد. بنابراین چیزی که فروید بهطور کلی به آن id میگوید با نگاه یونگی یک self کودکمانده است. لغت کودک برای چنین حالتی پیامآور این است که این قسمت روان میتوانسته رشد کند ولی هنوز کودک مانده بنابراین در نظام یونگی اصطلاح کودک از اصطلاح id برای self کودکمانده مناسبتر است. تا چیزی که id به آن اشاره میکند و ذات انسان و اجتنابناپذیر است.
- در نظام یونگی اگر ego بتواند خواستههای خود را به خواستههای self برساند موجود ارزشمند و رشدیافتهتری است و بنابراین اطلاق بالغ به آن که بار معنایی مثبتتری دارد تا ego. در نظام فروید همانطوری که id ارزش اخلاقی خاصی ندارد ego هم ندارد ولی در نظام یونگی self چیز با ارزشی است و بنابراین ego اگر بتواند خود را از تحمیلهای super-ego برهاند و به خواستههای self بپردازد جا دارد که نام ارزشمندتری مانند بالغ یا عاقل که یک آگاهی مثبت دارد به آن اطلاق شود یا ego که فقط آگاهی دارد.
بنابراین این سهگانهی کودک/بالغ/والد به نظام یونگی نزدیکتر و حالت اصلاح شدهتری دارد تا سهگانهی فرویدی.
تحلیل یونگی یا فرویدی؟
کدام تحلیل در چهجور پدیدههای اجتماعی یا فرهنگی بیشتر بهدرد میخورد؟ اکثر قریب بهاتفاق مردم مراحل رشدی یونگی را طی نمیکنند و در مراحل ابتدایی رشد متوقف شدهاند.
- رشد نیافتهترین آدمها کسانی هستند که دچار گسیختگی روان شدهاند.
- عدم تعادل در واقع عامل اصلیای است که رشد متوقف میشود. super-ego انسانها را از تعادل خارج میکند و در نتیجه انسان از رشد محروم میشود.
فروید بیشتر بیمارهای روانی و کسانی که دچار عدم تعادل هستند را مورد بررسی قرار داده.
جنسیت یک عدم تعادل طبیعی اصلاحیهی به یونگ
فروید که بیشتر انسانهای رشد نیافته و نامتعادل را بررسی کرده معتقد است که اکثر مشکلات روانی حول و حوش مسایل جنسی بوجود میآید. این اعتقاد فروید که یونگ از آن غافل است ایدهی درستی است. در واقع جنسیت یک جور عدم تعادل انسان است. یونگ متوجه این هست که انسان باید در درون خودش به تعادل برسد اما آنقدرها به اهمیت استثنایی آرکیتایپهای آنیما و آنیموس پرداخته نمیشود. یونگ به مسالهی جنسیت به اندازهی کافی اهمیت نمیدهد. مرد با آنیمایی که حالت یک زن رشد نیافته را دارد متولد میشود نه اینکه بهخاطر تخطی از دستورات self آنیمایش از رشد متوقف شده باشد. بنابراین این آرکیتایپهای خاص باید بیشتر مورد توجه قرار بگیرد. بیمارهای روانی مورد مطالعهی فروید حداکثر سه مرحلهی رشد فروید را طی میکنند بنابراین حادترین مشکلات این آدمها از جنسیت نشات میگیرد. در نقطهی مقابل یونگ بیشتر آدمهای سالمتری رو مورد بررسی قرارد داده در نتیجه بیشتر به محور عمودی رشد توجه میکند تا به عدم تعادلها. پس باید تصورمان این باشد که فروید احتمالا بیشتر به درد رواندرمانی میخورد همینطور برای مطالعهی فرهنگ عامیانه فروید بهتر جواب میدهد. درحالیکه آدمهای نرمال و فرهنگهای بشری متعالیتر بهتر با یونگ قابل تحلیل است. هرچهقدر که در یک اثر هنری احساسات شخصی نمود پیدا کرده باشد تحلیل فرویدی موفقتر است و هرچهقدر که حالتهای غیرشخصی و الهام که به ناخودآگاه جمعی مرتبط است نمود پیدا کرده باشد تحلیل یونگی بهتر است. برای مثال فیلم وسترن برای خودش مولفههایی دارد. وقتی یک فیلم از حالت شخصی در بیاید و به حالت ژانر یا اسطوره پیدا کند به ناخودآگاه جمعی نزدیکتر است و تحلیل یونگی برایش موفقتر.
سوال
- فعالیت آنیما در مرد باعث شور زندگی و لذت بردن از زندگی میشود. چرا به آنیما هیچ اشارهای نشده؟
- در دوران کودکی برآوردن خواستههای self بهسرعت باعث کسب لذت میشود ولی همینطور که انسان بزرگ میشود آرمانهای درستی self میتواند داشته باشد که لزوما بهسرعت لذتبخش نباشند. فکر میکنم به این موضوع هیچ اشارهای نشد. حتی بعضی از خواستههای self با زحمت جسمانی همراه هستند: مثل روزه گرفتن. تکلیف اینها چیه؟ بهنظرم چند آیهی سورهی شرح بیارتباط با سوال مطرح شده نباشد: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿٥﴾ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿٦﴾ فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿٧﴾ وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ ﴿٨﴾