سورهٔ مریم - جلسهٔ ۱۱
مضمون «تولد» در سوره مریم
جلسه قبل تقریباً یک جلسه فرعی بود ولی من در جلسات قبل از آن مطرح کرده بودم که یکی از مضامین فرعی ولی بسیار مهم سوره، ماجرای تولد انسان است. نه فقط تولد عیسی و یحیی، بلکه در سوره طوری به جزئیات تولد پرداخته میشود که میتوان گفت خود «تولد انسان» در اینجا موضوعیت دارد. همینطور به نظر میاید تعمدی وجود دارد برای اینکه تولد قسمت اول (یحیی) به زکریا و تولد قسمت دوم (مسیح) به مریم نسبت داده شوند. گویا اشاراتی به نقش پدر و مادر در تولد کودک میشود. اگر بپذیریم که این اشارات کلی اند، دیگر مهم نخواهد بود که این کودکان چه کسانی هستند.
به نظرم مقایسه ی این دو داستان اول و توجه به تفاوتها و شباهتهایشان، نه تنها مجاز است بلکه ضروریست. شباهتهای خاص دو داستان و تکرار تکیه کلامهایی، خود به خود این دو داستان را در ذهن کنار هم قرار میدهد. مثل عدم تکلم مریم و زکریا بعد از خبر بچهدار شدن، جواب فرشتهها به آنان، سخنان دو کودک و …
شرح تعبیری خاص از توحید
میخواهم تعبیر متوسطی از توحید را مطرح بکنم که البته خیلی جالب نیست اما به بحثمان مربوط است. اینکه هر اتفاقی برای من در دنیا میفتد سر و کار من صرفاً با خداست و دلیلی ندارد از سایر آدمها ناراحت شوم. همه ی انسانها و کلاً موجودات کارگزاران و نمایندگان خدا هستند و البته با توحید تناقض دارد اگر به غیر از این شکل نگاه کنم. به این نحوه ی نگاه سوئیکسیستی میگویند. حالتی افراطی از ایدهآل گراییست. یعنی من به وجود خودم مطمئنم در حالی که همه ی حواسم ممکن است اشتباه بکند. ایده ی ایده آلیسم در حالت نه چندان حادش این است که تصاویر دنیا، توسط خدا در ذهن ما ایجاد میشود و مثل یک خواب خیالیست و وجود حقیقی ندارد. سوئیکسیسم در حالت حاد، میگوید که به وجود اذهان دیگر هم اطمینان نیست. انگار من فقط وجود خودم را قبول دارم و همه ی عالم تابعی از ذهن من است. این توحیدی که بیان کردم شباهت به تعابیر سوئیکسیستی دارد. اگر بدی ای به من میرسد از من است و خوبی اگر میرسد از خداست و دیگران مهم نیستند. در این توحید یک ایراد اساسی وجود دارد و آن اینکه توحید واقعی میگوید من هم مثل بقیه ی موجودات باید محو شوم اما در این دید توحیدی، من و خدا می مانیم! درواقع توحید حقیقی این است که وقایع جهان را از دیدی ببینی که خدا میبیند نه از دید خودت. اما در این شکل خاص توحید، خودت را متفاوت از سایر موجودات میبینی. در توحید حقیقی تو گاه فراموش میکنی کدامیک هستی. درواقع توحید واقعی رها شدن از من و دیدن دنیا آنگونه که خدا میبیند است. در اینصورت دیگر به سیئه و حسنه ای که به تو خواهد رسید خیلی فکر نمیکنی و برایت پررنگ نیستند. ابولحسن ابولخیر میگوید عرفان در دوچیز است: یکسان نگریستن و یکسو نگریستن. نکتهای که رویش تأکید دارم همین یکسان نگریستن است. شبیه تئوری نسبیت انیشتن است. اینکه در جهان مهم نیست کجا باشی. تنها چیزی که در جهان دیده میشود خداست. آنچه در جهان اتفاق میفتد همه خداست، پس همه ی موجودات دارند یک چیز را تجربه میکنند.
عنصری در انسان هست به نام عنصر عقل. اینکه من منم و تو تو، مثل یک فرض اضافی در این صورت مساله است. این عقل در موقعیت های مختلف باید بهترین کار را انتخاب کند و ببیند خدا چه میپسندد. فرقی نمیکند که این سؤال را از ایکس بپرسی یا از ایگرگ. یکی از مشکلات بشر همین است دیگر. صورت مساله ای را که جوابش را میدانی، وقتی برای خودت پیش میاید حل کردنش سخت میشود. انسان کامل هم در این میان کسی است که کار درست را بفهمد و انجامش دهد. نکته ی مهم این است که قدرت انجام کار در پیدا کردن پاسخ خیلی مهم است. من خیلی وقتها شگفت زده میشوم از اینکه کسی برای مشورت با من آمده و یک راه حل بسیار ساده را نمیبیند! گویی چون توانایی اش را در خود نمیبیند این راه را کلاً نمیبیند. عقل یک عنصر همگانیست و اگر تعریف درست را به آن بدهید آنهم جواب درست به شما خواهد داد. مشکل ما این است که اولاً به عقل کل وصل نیستیم و ثانیاً صورت مساله را هم تحریف میکنیم. یک مثال ساده در این رابطه رانندگیست. اگر کسی جلوی راننده ای بپیچد، راننده عصبانی میشود و بوق و فحش راه میندازد. اما چند دقیقه بعد خودش اینکار را در مورد دیگری میکند. مشکل این است که او همیشه در ماشین خودش است و دنیا را از آن دید میبیند. تا وقتی در ماشین خودت هستی اگر جلوی کس دیگر بپیچی مشکلی برای خودت پیش نمیاید.
ما همیشه وزن را به خود و منافع خودمان میدهیم. اما اگر بخواهیم به عقل کلی وصل شویم یعنی باید تسلیم خدا شوی و در برابر عقل تسلیم شویم. تسلیم در برابر عقل یعنی قول دهیم همیشه کارهای درست را بکنیم. اگر زنگارها نباشد، عقل همواره چیزهایی را که خدا بهش داده است ارائه میکند. البته واژه ی «عقل» در فرهنگ ما به منطق نزدیک شده. در حالی که عقل در قرآن، مجموعه ای است از تفکر منطقی واحساس منطقی. این عقل، یک قسمت مردانه دارد که در تمدن و فرهنگهای ما بزرگ شده، و یک قسمت زنانه دارد به معنی عاطفه ی درست داشتن که در فرهنگ بسیار کمرنگ است.
بنابراین گفتم که آن تعبیر از توحید، کامل نیست و مسئله ی اینکه فرق رؤیا با واقعیت چیست هم در همین است. رؤیا از دید «من» است اما عالم اینگونه نیست.
آنچه برای مریم رخ میدهد خیلی هم عجیب نیست!!
از این صحبتها میخواهم نتیجهای در مورد داستان بگیرم: اینکه تجربه ی بارداری مریم فرقی با تجربه ی بارداری زنان دیگر ندارد. تفاوتهایی دارند، ولی نه در شروع و نه در انتها اتفاق خاصی نمیفتد! شما در داستان مریم حس میکنید خدا مستقیماً اینکار را کرد ولی این اتفاق دارد در تمام زنان میفتد! این یک قاعده ی کلیست که انگار همه موجودات تجارب مشترک دارند و در موقعیت یکسانی قرار گرفته اند. همه ی تولدها به گونه ای غیر عادی و عجیب هستند. همه ی اسمها از قبل انتخاب میشوند. آنچه در اینجا بیان میشود، حالت اکستریم تولد است یعنی نقش پدر در یکی و نقش مادر در دیگری پررنگ شده. یعنی چون دیدنش در حالت عادی سخت است حالت اکستریم را نشانمان داده است.
مقایسه ی دو داستان
هر دو داستان در مورد تولد یک کودک مقدس هستند. کودکی که در هر دو حالت از قبل وجود دارد ولی با تولد، به دنیا وارد میشود. یکبار صحنه ی ارتباط مرد با ملکوت و بار دیگر ارتباط زن با ملکوت نشان داده میشود. به نظر میاید طرف مقابل زکریا فرشتگانند اما در مورد مریم، اگر فرشته باشد عالی مقامترین فرشته است. داستان اول مردیست پیر و ظاهراً از زمان بچهدار شدنش گذشته، و داستان دوم زنیست جوان که ظاهراً هنوز زمان بچهدار شدنش نشده. بشارت فرزند، به هردویشان در حالت عبادت و در محراب میرسد. در مورد اول زکریا خودش درخواست میکند اما از مریم درخواست میشود. اینها همه به نقش زن و مرد در تولد اشاره دارند. هر چه زکریا میکند با کلامش میکند اما تولد مسیح را به کمترین حد نمیتوانید به خواست خود مریم نسبت دهید. این همان چیزیست که در توضیح شرقی و غربی بودن گفتهام در جلسات قبل. مرد نیازهایش را به خواست، و خواست را به کلام تبدیل میکند اما زن در همان حد نیاز میماند. مرد فعال است و زن منفعل. در فرهنگ امروزی که مرد سالار است، واژه ی منفعل بودن بار منفی دارد در حالیکه قرار است ما جاهایی فعال و جاهایی منفعل باشیم. هنر عرفا این است که در جاهایی منفعلند و خدا آنچه میخواهد با قلبشان میکند. اصلاً داستان مریم بهترین مثلاً برای القای حالات خاص به قلب انسان است. مریم قلب من است! وقتی قلب پاک شود، همانطور که خدا در مریم مسیح را دمید، در من هم حالات و ایدههایی دمیده میشود. عرفا این هنر منفعل بودن را دارند و برای همین حالتهایی خاص را تجربه میکنند. مانند بوداییها که تمام هنر را این میدانند که در نهایت، هیچ کار نکنند و البته بیراه هم نمیگویند.
نقطه مشترک دیگر این است که هر دو هنگام تولد نام دارند. سؤال جوابهایی که میشود تقریباً مشابه است. مرد بعد از اینکه بشارت میگیرد نشانه میخواهد ولی زن نه. چرا که وقتی باردار شوی دیگر نشانه نیاز نداری! اما در مورد مرد، ابهام وجود دارد. او باید از لحاظ جسمانی کاری بکند.
در هر دو به طور شگفت انگیزی بعد از تمام شدن ماجرا کلام قطع میشود. در زکریا به طور تکوینی و در مریم به طور تشریعی. درمورد زکریا به مساله وراثت هم باید توجه شود اما در مورد زن مساله وراثت خیلی کمرنگ است.
مفاهیم رمزی موجود در داستان مریم
حالا میخوام از مریم شروع بکنم و در مورد معانی رمزی آنچه پیش میاید صحبت کنم. از همان اولین آیه شروع میکنیم. در آنجا که میگوید از اهلش به مکانی شرقی کناره گرفته بود، شرقی بودن به مفهوم شرقی زنانه اشاره دارد. وقتی مریم میخواهد حامل مسیح بشود، تاکید میشود که در مکان شرقیست و انگار این شرقی بجز معنی ظاهری، معانی رمزی دیگری هم دارد. همیشه هم معانی سمبلیک همینطور باید با روال داستان همخوانی داشته باشند. اینجا هم مفهوم شرقی ای که میگویم، با مکان مریم در معبدی که عبادت صبحگاهیش را آنجا انجام میدهد همخوانی دارد.
زن وقتی میخواهد باردار شود، در مکان شرقیست و مرد وقتی میخواهد وحی دریافت کند در مکان غربیست. گویا این بچهدار شدن و دریافت کردن وحی، از لحاظ معنوی، به معنی تعادل در زن و مرد است. یعنی کسی که به تعادل نرسیده باشد، به این درجات معنوی و حالات عرفانی هم نخواهد رسید. چندین بار اشاره کرده ام که تولد مسیح از مریم، معادل القای قرآن به پیغمبر اسلام است. گویا ایندو نقطه ی قرینه ی یکدیگرند.
هر چیزی که در مورد مریم گفته میشود، در درجه ی پایینترش در مورد هر زنی اتفاق میفتد. زن وقتی ازدواج میکند، گویا به قطب شرقی نزدیک میشود. مرد بدون عشق در مکان شرقیست و با ازدواج به سمت قطب غربی کشیده میشود. شرقی و غربی بودن محض، گویی منفی تلقی میشود چرا که به معنی دور بودن از تعادل است. این مقدمه ی داستان، میرساند که مریم دیگر برای تعادل، نیازی به شوهر ندارد. بدون شوهر توانسته در درون به حالت اشراق و نور برسد. به طور عادی، هر زنی میتواند این حرکت به سمت شرق را داشته باشد اما مریم موجودی خاص است و تقریباً همه ی راه را به تنهایی طی کرده. اگر این تعبیر سمبلیک را نپذیرید، آنجا که میگوید «اذ انتبذت من اهها مکان شرقیا» را چگونه تعبیر میکنید؟ به طور طبیعی، ازدواج زن و رفتن او با مرد، به معنی جدا شدن از اهلش است. گویا مریم خیلی وقت پیش اهلش را ترک کرده است.
پس میزان آمادگی زن برای باردار شدن، به احساس جدایی او از اهلش مربوط است. تعبیر علمی از بارداری کاملاً مکانیکی است و درواقع علم میگوید یک عمل مکانیکی اتفاق میفتد و به طور رندم، زن باردار میشود. مردم هم همین دید را دارند. این در حالیست که تحقیقات علمی روز به روز بیشتر نشان میدهند که حالات روانی زن و مرد خصوصا زن، در بارداری مؤثر است.
مثلا تحقیقات جدید، نشان میدهد که تخمک برای هدایت سلولهای جنسی مرد، سیگنالهایی تولید میکند و آنها را به سمت خود میکشد. وجود این سیگنالها هم به ترشح هورمونی بستگی دارد که به آن هورمون صمیمیت میگویند. خوب بخواهیم راحت بگوییم یک کلام این است که زن اگر عاشق باشد باردار میشود! تعابیر علمی اینگونه اند دیگر! اول خودشان مفاهیمی را مسخره میکنند و بعد صد سال، خودشان به همان حرفها میرسند و میگویند خوب حالا دیگر علمی شد!! پدر مولانا در کتاب معارف خودش یک جایی به زن میگوید ای زن تو که بچهدار نمیشوی، دروغ میگویی که میگویی عاشقی...مدتی قبل یک متن خیلی طولانی درباره تحقیقات جدید علمی خواندم که در مورد موضوعی صحبت میکرد به نام «ناباروری روانی». دستهای از زنها هستند که باردار نمیشوند و هیچ عامل فیزیولوِژیکی هم برایشان وجود ندارد. خلاصه اینکه علم به این نتیجه رسیده که مجموعهای از شرایط روانی برای باردار شدن وجود دارد.
پس متن این سوره، علاوه بر جنبه ی داستانی ای که دارد، به طور کلی در مورد وضعیت زنها هم صحبت میکند. به نظرم هر عنصری که در اینجا رویش تأکید شده، به طور ناخالصتر در زنها وجوددارد. پس این حس که یک دختر، منتظر مردیست که سوار بر اسب سفید بیاید و او را با خود ببرد، قسمتی از تکامل زن است. دخترها به مقدار زیادی به خانوادهشان وابسته اند و برای کمالشان، لازمست که کسی بیاید و این رابطه را قطع نه، ولی او را از اهلش جدا کند و فاصلهای بیندازد. مریم به خاطر یک نذر از خانواده اش جدا شده و انگار عشق به خدا، برایش جایگزین تمام چیزهایی شده که زن را به سمت قطب شرقی میکشاند. «واتخذت من دونهم حجابا فارسلنا الیهم...» و بعد از این اتخاذ حجاب از اهلش، رسول به سمتش فرستاده میشود. در مورد تمام زنها، این ارسال روح اتفاق میفتد. روح خداوند در هر مرد و زنی وجود دارد. این عبارت که رسول میگوید: «انا رسول ربک...» را هر مردی میتواند بعد از نکاح به همسرش بگوید. در واقع، نکاح مجموعه مقرراتیست که بعد آن، مُهر رسول خدا بودن به مرد میخورد و زن به این خاطر خود را تسلیم او میکند. و این مقدمات باید طی شود تا مردی نماینده ی شیطان نباشد. برای همین زنا حرام است و برای زن جرم سنگین تری دارد. چرا که او خود را تسلیم غیر خدا کرده. مسئله، مسئله ی موحد بودن یا نبودن زن است و البته در مورد مرد خفیفتر است.
مقایسهای کنید بین حضرت مریم و حضرت فاطمه. حضرت علی هم خیلی فرقی با «رسول خدا» به معنی ای که برای مریم فرستاده میشود نمیکند. گویا آنچه برای مریم رخ میدهد خیلی هم عجیب و غریب نیست!
به نظرم خیلی عجیب است که در مورد حالات روانی زنها در موقع بارداری، خیلی کم داده وجود دارد. من هیچ وقت کتاب یا مقاله ی خوبی در مورد مراحل مختلف بارداری زنان ندیده ام. همیشه حرف از این است که زنها افسردگی و نگرانی دارند. یا اینکه اختلالاتی در خوردنشان ایجاد میشود.
یکی دیگر از ویژگیهای بارداری، دور افتادن است. از لحاظ داستانی، مریم به خاطر خطری که کودکش را تهدید میکند به جای دوری رفته است اما این تجربه ی شخصی تمام زنانیست که باردار میشوند. انگار زن به تنهایی به مسافرتی میرود که هیچکس حتی همسرش نمیتواند همراهیش کند. کم کم حسهای خاص هم پیدا میکند که قابل توضیح نیستند و بیش از هر چیز حس میکند جسمش توسط نیروهای خارجی تسخیر شده است. چرا که «موجودی دیگر» در جسم او شریک شده. مثلا این بچه، در هنگام استخوانبندیش، تمام کلسیمهای بدن زن را استفاده میکند. برای همین حالتهاست که میگویم زن به تنهایی به سفر میرود. از توصیههای روانشناسها در دوران بارداری این است که زن را تنها نگذراید و همیشه کسی دور و برشان باشد. چرا که با وضعیت جسمیشان به اندازه ی کافی مشکل دارند. میخواهم بگویم آنچه در مریم تحقق پیدا میکند، حسهای درونیش است.
حالت مهم دیگر که زنان حس میکنند، نگرانیشان نسبت به وضع حمل یا به گونهای ترس از مرگ است. خوب در زمان قدیم واقعا زنهای زیادی سر زا میرفتند ولی الان هم، با وجود خطر بسیار کمتر، این ترس وجود دارد. گویی قابل رفع شدن نیست. میخواهم بگویم عمل وضع حمل، به معنایی خارج شدن روح از بدن زن است. گویی روح زن و کودک، همزمان در یک جسم زندگی میکرده اند و حال قرار است روح کودک خارج شود. پس وضع حمل کردن واقعاً شباهت به حالت مرگ دارد. در مورد حضرت مریم فکر میکنم شاید حرفی که مریم در مورد مردن میزند، به این خاطر است که روحی که از بدن او خارج میشود از روح خودش هم بزرگتر است و واقعاً تجربه ی مرگ است. با اطمینان نمیگویم ولی شاید این جمله «متّ قبل هذا» یعنی باور دارم که الان میمیرم ولی کاش قبل از این مرده بودم. مریم واقعاً فکر میکند که وقت مرگش است اما فکر میکنم شباهت حس زایمان و مرگ کلیست.
قبلا هم اشاره کردم به اینکه درخت خشک خرمایی که مریم به سمتش میرود، مانند بدن خودش است که به خشکی کامل رسیده و گویی دارد میمیرد. گویا تمام حیاتش به کودکش منتقل شده. تولد عیسی و بشارتش به میوه دادن این درخت هم مثل حالت بدن زنهاست بعد از آن حالات سخت.
سوال: مخاض دقیقا یعنی چی؟
مخاض به حالت وضع حمل میگویند اما دقیقا کدام حالت وضع حمل؟ کلمه ی «خوض» که در قرآن در کنار واژه ی «لعب» میاید به معنی غرق در کاری شدن است. غافل شدن. به نظر میاید هیچ جای قرآن رخ دادن حالت مخاض از درد کشیدن نیست و بیشتر به معنای غافل شدن است.
جلسه بعد، راجع به قطع کلام زکریا و مریم خواهم گفت. یک نکته ی مهم هم رسیدن به بحث مسیحیت شناسی است. فکر میکنم خوبست بیشتر راجع به مسحیت و شکل گرفتن عقایدشان بحث کنیم.