دفاع عقلانی از دین - جلسه ۴۹

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو
درس‌گفتارهای دفاع عقلانی از دین، جلسه‌ی ۴۹، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه خاتم، ۱۴۰۱/۱۰/۲۰

تحلیل روانشناختی از دین‌گریزی مرتبط با وقایع اخیر

با مقدمه‌ای این جلسه را شروع می‌کنم که مستقیماً به بحث‌های ما ربط ندارد، به وقایع اخیر کشور ربط دارد. بحث سیاسی نیست ولی متأسفانه در چند ماه اخیر بیش از هر زمانی شنیدم و مثلاْ کسانی با من در مورد یک فرد دیگر صحبت کردند یا افرادی مستقیم به من گفتند که انگار این وقایع، این بی‌عدالتی که انجام می‌شود و رفتارهای نادرستی که می‌بینند روی عقاید دینی آنها تأثیر گذاشته است. مثلاً به طور شگفت‌انگیزی شنیدم که فلانی نماز نمی‌خواند و باور کردنی نبود، آدم خیلی اهل مطالعه‌ای نبود ولی شخصیت و تیپ و سن و سالش طوری بود که انتظار نداشتم تحت تأثیر وقایع روزمره نماز خود را نخواند. یا از آدم‌هایی که جوان‌تر هستند اظهارنظرهایی شنیدم که انگار یک چیزی از حد گذشته است و هیچ جوری تمایل به اینکه اعمال دینی انجام بدهند یا خودشان را متدین فرض کنند ندارند. در مقالات اصطلاح دین‌گریزی به کار می‌برند برای اوضاعی که در جامعه ما پیش آمده و فکر می‌کنم واضح است که اینگونه است. چهل و چهار سال پیش ناگهان تمایل شدیدی به دین و دین‌داری ایجاد شده بود، خیلی از آدم‌هایی که هیپی بودند یا ایتئیست بودند یک دفعه تبدیل به افراد خیلی متدین شدند. مثلاً می‌دانید سوابق شهید آوینی قبل از انقلاب چه بود؟ گفتم هیپی یاد ایشان افتادم. آدم‌هایی که هیچ سبقه دینی نداشتند یک دفعه متحول شدند و عقاید عمیق دینی پیدا کردند. انگار درست آن روال در طی این سال‌ها برعکس شده تا اینکه به جایی رسیده است که در نسل جوان بتوانیم بگوییم عمومیت پیدا کرده است که آدم‌ها در اثر رفتاری که می‌بینند از افراد دیندار یا کسانی که ادعای دین دارند حالت دین‌گریزی پیدا می‌کنند.

می‌خواهم یک بحث کوتاه با طعم روانشناختی کنم. چرا باید روانشناختی باشد؟ چون این رفتار معقول نیست، مثلاً اگر بشنوید افرادی تحت عنوان داعش کارهایی کردند احساس نمی‌کنید که اعتقاد خود را به خدا از دست می‌دهید، در هر گوشه دنیا آدم‌هایی هستند تحت عنوان‌هایی کارهای دیوانه‌وار می‌کنند. مثلاً آمریکایی‌ها پرچم‌دار دموکراسی و آزادی در دنیا بودند، حال چون هیروشیما را بمب‌باران اتمی کردند بگوییم اعتقاد خود را به دموکراسی و آزادی از دست دادیم؟ همیشه آدم‌هایی که اهل قدرت هستند و رهبری سیاسی را بر عهده دارند برای اینکه توجیه کنند و مردم را به دنبال خود بکشند عقایدی را اعلام می‌کنند. عرف این است که اعتقاد نداشته باشیم به اینکه افرادی که سیاسی هستند به چیزهایی که می‌گویند اعتقاد دارند، چه اعتقاد به دموکراسی و آزادی باشد و چه عقاید دینی. معمولاً این استهاله خیلی زود صورت می‌گیرد که معیارهای تصمیم‌گیری یک آدم سیاسی همان معیارهای سیاسی برای حفظ قدرت می‌شود، اگر نشود حکومت او مانند حکومت حضرت علی بیشتر از پنج سال دوام نمی‌آورد. حکومت حضرت علی هم در همان دوران از لحاظ سیاسی و قدرت حکومت موفقی نبود یعنی نتواست در آن دوران به درستی تحکیم قدرت کند، معاویه سهم بزرگی از سرزمینی که مسلمان‌ها در آن زندگی می‌کردند را به دست آورد و بعد در دوران امام حسن می‌بینید که چیزی که از حضرت علی باقی مانده بود در اقلیت و از نظر قدرت ضعیف بود.

بنابراین از نظر سیاسی حضرت علی سیاست‌مدار خوبی نبود، منظورم به معنای متعارف است، یعنی آدمی که بتواند قدرت خود را تحکیم کند و گسترش بدهد، سیاست اصولاً بازی قدرت است. آدمی که واقعاً به چیزهایی اعتقاد دارد و آنها را در اولویت قرار می‌دهد طبعاً در بازی قدرت نمی‌تواند خوب بازی کند. مانند این است که شما با یک نفر شطرنج بازی می‌کنید و معتقد هستید که ۱۰-۱۵ حرکت را نباید انجام بدهید در نتیجه در بعضی موقعیت‌ها نمی‌توانید خوب بازی کنید، اما حریف محدودیت ندارد و بهتر از شما بازی می‌کند، حتی اگر کمتر از شما شطرنج بلد باشد از شما می‌برد برای اینکه در بعضی موقعیت‌ها شما یک گرفتاری دارید که بعضی از حرکت‌ها را انجام نمی‌دهید. این مثال شطرنج حالت شوخی داشت ولی اگر در سیاست بخواهید مسائل اخلاقی را رعایت کنید دست و پای شما بسته می‌شود.

هیچ معقول نیست که به دلیل رفتارهای سیاسی که از یک حکومتی که ادعا می‌کند اسلامی است می‌بینیم، اسلام برای ما زیر سوال برود. چون معقول نیست باید تعبیر روانشناختی داشته باشد، چرا چنین اتفاقی برای آدم‌ها می‌افتد که احساس می‌کنند دیگر تعلق خاطری نسبت به دین ندارند؟ فکر می‌کنم ساده‌ترین تحلیل این است که اگر کسی دیانتش به نوعی وابسته باشد به همین قدرت حاکم چنین نقطه ضعفی خواهد داشت، مثلاً آدمی متدین شد برای اینکه در مدارس معلم تربیتی بود و حسی از اینکه آدمی که دیندار شود عزیزتر است و ممکن است به او جوایزی بدهند داشت. الحمدلله در دورانی که من تحصیل می‌کردم این فضا نبود ولی فکر می‌کنم بعد از انقلاب همه شماها در مدارس و در جامعه‌ای زندگی کردید که به کسانی که سربه‌راه باشند و قرآن حفظ کنند و کارهای دینی و نه لزوماً سیاسی انجام بدهند جایزه می‌دادند. ناخودآگاه در اعماق وجود آدم‌ها این موضوع تأثیر می‌گذارد، یعنی سهمی از گرایش همه آدم‌هایی که بعد از انقلاب زندگی کردند به دین مربوط به این می‌شود که قدرت حاکم از این دین حمایت می‌کرد.

آن روزی که یک آدم کاملاً از قدرت حاکم متنفر شود، آن بخش از انرژی که دین و اعتقادات او از این طریق گرفته است از بین می‌رود. ما صرفاً براساس منطق اعتقاد پیدا نمی‌کنیم. انگار منطق بخشی از ساختار وجودی ما است که انرژی زیادی تولید می‌کند، یعنی اگر گزارهای منطقی باشد و برای من اثبات شده باشد پشت آن انرژی خیلی بزرگی هست که درست بودن این اعتقاد را در ذهن من نگه می‌دارد. اینگونه نیست که لزوماً استدلالی پشت اعتقادات ما باشد. واقعیت این است که منطقی‌ترین آدم‌ها هم چیزهایی به غیر از استدلال در اعتقاداتشان موثر است. ناخودآگاه است، شما عقیده‌ای را دوست دارید برای اینکه برای شما نتایج خوبی دارد، عقیده‌ای را دوست دارید برای اینکه به شما امنیت می‌دهد. اگر به نظام سیاسی که در آن زندگی می‌کنید اعتقاد داشته باشید به شما امنیت می‌دهد. وقتی مدام می‌گویند که درست است از نظر اقتصادی مشکل داریم ولی امنیت را تأمین کردیم همیشه دلم می‌خواهد بگویم که من احساس امنیت نمی‌کنم و امنیت را برای خودتان تأمین کردید، آدمی که به این نظام سیاسی وابسته باشد و قلباً اعتقاد داشته باشد امنیت دارد، فکر نمی‌کند که او را می‌گیرند، فکر نمی‌کند که آسیبی می‌بیند. همان قدرتی که مرزها را حفظ کرده در درون مرزها به این آدم‌ها حس امنیت می‌دهد ولی به بقیه این حس را نمی‌دهد.

فکر می‌کنم بچه‌هایی که تظاهرات می‌روند احساس امنیت نمی‌کنند. ممکن است از یک نفر عکسی در یک جایی گرفته باشند و همین امشب او را بگیرند. به نظر می‌رسد نظام سیاسی امنیت را برای طرفدارهای خود و برای کسانی که به او اعتقاد دارند تأمین می‌کند نه برای عموم مردم، این شامل امنیت قضایی هم می‌شود. امنیت شامل امنیت اقتصادی هم هست، آیا مردم ایران امنیت اقتصادی دارند؟ طرف می‌داند که فردا خانه دارد؟ اگر اجاره را ندهد از خانه او را بیرون نمی‌کنند؟ شما امنیت دارید که پولی که در حساب شما هست به معنای واقعی کلمه شب عید چند تومن می‌شود؟ به دلار اگر حساب کنید دلار ۵۰-۶۰ تومن می‌شود و به همان نسبت ارزش پول شما پایین می‌آید. ما امنیت اقتصادی نداریم، امنیت قضایی نداریم، اگر کار ما خدای نکرده به دادگاه بکشد و طرف مقابل ما فرد قدرتمندی باشد معلوم نیست که طبق قواعد حقوقی واقعی در مورد ما قضاوت شود. داستان‌هایی شنیدم از تصادف‌های رانندگی که در یک تصادف ساده که یک نفر به یک نفر دیگر زده و پلیس هم کروکی کشیده است، آن فرد آشنای سطح بالایی داشت و کسی که مقصر نبود را محکوم کردند. این مورد سیاسی نیست ولی اگر به جاهایی وصل باشید ساده‌ترین قضاوت را هم ممکن است ببرید و حق طرف مقابل را ضایع کنید.

بنابراین سهمی از اعتقادات دینی در جامعه‌ای که حداقل چهل سال اخیر مردم در آن زندگی کردند به این دلیل بود که اعتقاد داشتن امنیت می‌آورد، اعتقاد داشتن جایزه داشت و خطراتی را رفع می‌کرد و فوایدی داشت، بالاخره در اعماق وجود ما تأثیری گذاشته است. من هم وقتی دبیرستان بودم تحت تأثیر چنین چیزهایی قرار گرفتم و نمی‌توانم بگویم چون کودکی من در این دوران نبود هیچ تاثیری نپذیرفتم. هر چقدر کوچک‌تر باشید این فضاها ناخودآگاه بیشتر روی شما تأثیر می‌گذارد، اگر بزرگ‌تر باشید ممکن است خودتان حس کنید که این فضا تأثیر گذاشته است. هم‌تختی بنده که سال‌ها کنار من می‌نشست را در ماجراهای سال شصت گرفتند و ممکن بود اعدام شود، این روی من تأثیر گذاشت. شاید نفهمیده باشم که روی من تأثیر گذاشته است ولی بالاخره یک مقدار سر به راه شدم. قبل از آن شاید شیطنت‌هایی از نظر سیاسی می‌کردم و افکاری داشتم که یک دفعه از ذهن من پاک شد و خودم نفهمیدم که چنین اتفاقی برای من افتاده است. لازم نیست در مورد جزئیات این چیزها صحبت کنیم.

[۰۰:۱۵]

وقتی در چنین جامعه‌ای به جایی می‌رسید که اولاً کاملاً ارتباط شما با این حاکمیت قطع می‌شود یعنی حاضر نیستید کوچکترین نسبتی با این حاکمیت داشته باشید، ثانیاً – چیزی که در وقایع اخیر مهم بود – وقتی یک عده می‌خواهند یک جنبش سیاسی را پیش ببرند یکی از بزرگ‌ترین عواملی که می‌تواند موثر باشد این است که به کسانی که در خیابان هستند و حمایت می‌کنند این امید را بدهید که پیروز می‌شوند و این خیلی مهم است. در جنبش اخیر این خیلی نقش داشت که جوری وانمود کنند که یک روز یا دو روز دیگر تا پیروزی مانده است!

دیشب دیدم یک عده در توئیتر می‌نویسند که یک شب دیگر بگذرد و اینگونه شود فلان می‌شود، امیدهای واهی که واقعیت نداشت ولی جزو شعارهایی است که باعث پیش‌برد جنبش می‌شود. به محض اینکه احساس کنید قدرت فرو می‌پاشد آن بخش از عقاید شما که از این قدرت انرژی گرفته بود به طور ناخودآگاه از بین می‌رود و یک دفعه به خیلی از چیزها که شک نمی‌کردید ممکن است شک کنید. فکر می‌کنم این داستان را در یک جلسه تعریف کردم برای اینکه برای خودم صراحتی که این شخص در این ماجرا در ابراز عقیده داشت خیلی جالب بود. یک بار سوار تاکسی بودم و زمانی بود که هنوز صندلی کنار راننده دو نفر می‌نشستند، بعد از یک مدت گفتند که تاکسی‌ها بیشتر از یک نفر حق ندارند صندلی کنار راننده سوار کنند. یک پیرمرد و پیرزن سوار تاکسی شدند و راننده آدم لات مسلکی بود و فکر می‌کنم شروع کرد به چیزهایی گفتن و دقیق یادم نیست. پیرمرد و پیرزن جزو اولین کسانی بودند که بعد از باز شدن راه کربلا و زیارت رفته بودند و خیلی تحت تأثیر سفر خودشان بودند. کاملاً مشخص بود آدم‌های فقیری هستند و کلی هزینه کرده بودند که به کربلا بروند و خیلی شاد بودند، فکر کنم آنها شروع کردند که ما رفتیم زیارت، راننده حالشان را گرفت که بیخود رفتید! آخوندها فلان می‌کنند و برای خودشان کیسه دوختند! ربط داد به این که آخوندها این چیزها را درست کردند و همه چیز چرند است، این بنده‌های خدا آدم‌های خیلی مظلومی بودند و می‌گفتند ما کاری به آخوندها نداریم ما با امام حسین کار داریم. یارو گفت امام حسین را همین‌ها درست کردند معلوم نیست یزید که بود یا امام حسین که بود. آخر پیرمرد گفت خدایی هست، راننده گفت خدا را هم این آخوندها به ما گفتند. از صراحت این جمله که خدا را هم آخوندها گفتند می‌فهمیم تمام اعتقادات او به آخوندها وصل است. بنابراین طبیعی است که اگر این آدم از آخوندها روی‌گردان شود تمام اعتقادات خود را بریده است.

چیزی که می‌خواهم بگویم این است که اگر به طور نامعقولی این اتفاقات باعث شده است که آدم‌هایی احساس کنند یک دفعه اعتقاداتشان سست شده است خیلی نگران نباشند اگر کامل سست نشده است. اعتقادات آنها خالص می‌شود یعنی آن بخشی از انرژی که این اعتقادات داشت و به طور ناخالصی از حمایت قدرت سیاسی آمده بود را از دست می‌دهند بنابراین بعد از یک مدتی اگر اعتقاداتی برای آنها باقی بماند اعتقادات خالص‌تری است. این همان پدیده‌ای است که من اسم آن را می‌گذارم «يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» (النصر:۲) یعنی وقتی که قدرت سیاسی پیامبر مکه را گرفت و مستقر شد همه فوج فوج مسلمان شدند. چرا؟ استدلال‌ها قوی‌تر شده بود یا یک دفعه اسلام را شناخته بودند؟ نه! این پدیده تحت تأثیر قدرت است و کسی که قدرت سیاسی دارد به مردم امنیت می‌دهد بنابراین خودبه‌خود قدرت باعث می‌شود عقایدی که قدرت تبلیغ می‌کند جذاب‌تر و جالب‌تر و بهتر به نظر برسد و اکثریت مردم درصد بالایی از اعتقادات خود را از طریق استدلال و حس‌های درونی نمی‌گیرند بلکه همین حس‌های خیلی بدوی که چه چیزی من را به امنیت می‌رساند به طور ناخودآگاه عقاید آنها را شکل می‌دهد. من به دوستان خیلی مدرن خود این را تذکر می‌دهم که وجود قدرتی تحت عنوان آمریکا و غرب کاملاً تأثیر می‌گذارد روی اینکه خیلی از چیزهایی که در دنیای مدرن هست پذیرفته شده است. به معنای واقعی کلمه دنیای مدرن یک دنیای دیوانه است، چند قرن است که جنونی در جهان حاکم شده است که دیده نمی‌شود. چرا؟ برای اینکه به دنیا تسلط دارند. تعارض‌هایی که بین سنت و مدرنیسم هست نتیجه تعارض قدرتی است که در جهان به وجود آمده است. سنت توسط یک سری عوامل قدرت محلی پشتیبانی می‌شود در حالیکه یک چیز گلوبالی در جهان به وجود آمده است که جهان مدرن قدرتمندتر به نظر می‌رسد و آدم‌ها گرایششان به سمت آن قدرت بیشتر می‌شود. متقابلاً به طور خنده‌داری مبلغین جمهوری اسلامی می‌گویند آمریکا دارد از بین می‌رود، همان حرفی که آنها در مورد اینها می‌زنند اینها به طرفدارهای خود می‌زنند و به مخالفین خود می‌خواهند این را تلقین کنند که آمریکا هم در حال فروپاشی و سقوط است. خیلی وقت است که در حال سقوط است!

حضار: امسال همه آنها یخ زدند!

استاد: بله امسال در آمریکا همه از سرما یخ زدند شاید چند نفر زنده مانده باشند! هیچ منطقی پشت این نیست که چون یک حکومت که می‌گوید اسلامی هستم و می‌دانیم که اسلامی نیست و قبلاً جمهوری بود و الان جمهوری هم نیست کارهایی کرده است من به اسلام شک کنم. مانند یک شوخی است. مثلاً آمریکا یک بمب انداخته است و اعتقاد من به دموکراسی از بین رفت! چرا؟ چون آمریکایی‌ها هم از دموکراسی می‌گفتند یا این کاری که کردند را به عنوان دفاع از دموکراسی کردند! چون غیرمنطقی است باید دنبال تحلیل‌های روانشناختی برویم و من فکر می‌کنم ساده‌ترین تحلیل این است. چیزهای حاشیه‌ای هم هست که ممکن است جالب باشند. به نظرم رسید این را بگویم. چرا روی این تأکید کردم؟ به نظرم این مهمترین نکته است که بخشی از عقاید همه ما انگار توسط قدرت حاکم در ایران تقویت شده است بنابراین در معرض این هستیم که گاهی این تحولات را در خود مشاهده کنیم.

یک نمونه ساده آن تحولی است که آدم‌ها ناخودآگاه پیدا می‌کنند وقتی از ایران می‌روند. یک جوان مذهبی به کانادا و آمریکا برای ادامه تحصیل می‌رود و بعد ظرف یک یا دو سال متحول می‌شود و به همه عقاید خود شک می‌کند در حالیکه نه مطالعه‌ای کرده و نه اتفاق خاصی از نظر فکری برای او افتاده است. چون آنجا عقاید دیگری به شما احساس امنیت می‌دهد. اینها نشان دهنده این است که ما چیزهایی را خودمان کشف کردیم و دیدیم و به آنها اعتقاد پیدا کردیم یا تحت تأثیر عوامل جانبی که تقویت کننده بود اعتقاداتی داشتیم؟ اگر کسی احساسات اینگونه دارد نگران نباشد انشاالله بخش خالص‌تری از اعتقادات باقی می‌ماند و این می‌تواند یک روند خالص‌سازی باشد که مفید است.

چه نیازی به شریعت داریم؟

گفتم این موضوع ارتباط دارد به بحثی که می‌خواهم بکنم. فکر کنم جلسه قبل بود که من تذکراتی دادم و امروز شاید شدیدتر بگویم که اگر با شریعت درست برخورد نکنیم می‌تواند خیلی خطرناک باشد و آثار منفی داشته باشد. این شریعتی که می‌تواند آثار منفی داشته باشد و دارد و امروز هم در مورد آن بیشتر بحث می‌کنم را چرا لازم داریم؟ خداوند به ما عقلی داده است و احتمالاً همه شما این روایت را – فارغ از درست یا غلط بودن آن – شنیدید که «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» ما با عقل خداوند را بندگی می‌کنیم. «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» (النور:۲۴) خداوند حق است و عقل من آن چیزی است که حق و حقیقت را تشخیص می‌دهد بنابراین وقتی من تشخیص دادم حقیقت چیست و تشخیص دادم که انجام دادن چه کاری حق است بندگی خدا است. کار درست را تشخیص می‌دهم و انجام می‌دهم. اگر قرار است ما با عقل خود عبادت کنیم، دوگانه عقل و شرع که توضیح دادم اگر درست برخورد نکنیم می‌تواند عقل را تضعیف کند به جای آنکه تقویت کند و می‌تواند مشکل ایجاد کند، به جای اینکه ما را به عبادت رحمان نزدیک کند از آن دور کند.

توضیحی که در ادامه بحث مقدماتی ظاهراً بی‌ربط می‌خواهم بدهم این است که وقتی تاریخ انبیا را می‌خوانید می‌بینید که هر پیامبری می‌آمد کمتر از عدد انگشتان دست به او ایمان می‌آوردند و تمام عالم و آدم مشرک بودند. شرک از کجا حمایت می‌شد؟ از قدرت‌های محلی. وقتی در یک قبیله به دنیا می‌آمدید با اعتقاد داشتن به بت‌ها امنیت داشتید. امنیت آدمی که اعتقاد نداشت و در مراسم شرکت نمی‌کرد و می‌خواست جور دیگری زندگی کند در خطر می‌افتاد. در قرآن در دو مورد تکرار می‌شود که آدم‌هایی هستند که به پیامبران ایمان می‌آوردند و آدم‌های خوبی هستند و از اقصی المدینه می‌آیند، بندگان خدا بیرون شهر زندگی می‌کنند. در شهری که شرک حاکم است و به معنای واقعی کلمه قدرت سیاسی دارد نمی‌توانند زندگی کنند و باید از جامعه دور شوند. این پدیده الآن در جهان وجود ندارد، از چه دورانی این تحول اتفاق افتاد؟ از وقتی که جوامع دینی تشکیل شد. رسالت حضرت موسی اینطور نبود که تبلیغ کند و افراد اندکی به او ایمان بیاورند و بعد برود و آن قوم مجازات الهی شوند. حضرت موسی بنی اسرائیل را از بندگی فرعون آزاد کرد، پیامی که برای فرعون آورده بود این بود که اینها را بده تا من بروم.

[۰۰:۳۰]

بنی اسرائیل معجزاتی دیدند و به حضرت موسی اعتقاد پیدا کردند و جامعه دینی تشکیل شد. این یک تحول در تاریخ انبیا است. این جامعه دینی که تشکیل شد برای اولین بار یک شریعت مبسوط ایجاد شد، نه اینکه شریعت وجود نداشت به هر حال همه انبیا دستورالعمل‌هایی با خود داشتند، قطعاً توصیه‌های اخلاقی داشتند، قطعاً یک سری عبادات داشتند که چگونه خداوند را عبادت کنند. ولی طبعاً چون جامعه‌ای نداشتند قوانین شرعی برای اینکه ارث چگونه تقسیم شود یا در مورد خانواده که چگونه ازدواج کنیم شریعت مبسوطی وجود نداشت. برای اولین بار در تورات است که احکام مبسوطی می‌آید و به این جامعه جدیدی که تشکیل شده است فرمان داده می‌شود که چگونه زندگی کنند، از زندگی فردی و زندگی خانوادگی تا مسائلی که مربوط به روابط اجتماعی است.

چنین جامعه‌ای که تشکیل شد عقاید توحیدی در جهان از نظر قدرت سری در سرها در آورد و از این به بعد جهان به سمت دیگری رفت. وقتی بر اساس عقاید توحیدی جامعه دینی تشکیل می‌شود بچه‌ای که در این جامعه به وجود می‌آید هم علاقه پیدا می‌کند که این عقاید را اقتباس کند برای اینکه به نفع او است. از زمانی که امپراطور روم دین رسمی امپراطوری را مسیحیت اعلام کرد به شدت در آن زمان گسترش پیدا کرد. اسلام هم وقتی مکه فتح شد و بعداً جاهای دیگر فتح شد گسترش یافت. قدرتی که تشکیل می‌شود باعث می‌شود که در ظاهر آدم‌ها متدین شوند یعنی اعتقادات توحیدی در ظرف مدت نسبتاً کوتاهی شیوع پیدا کرد. نمی‌خواهم خیلی در مورد تاریخچه این مسائل بحث کنم. یک چیز واجبی به نظر من وجود دارد، می‌خواهم دفاع کنم که باید چیزی تحت عنوان شریعت باشد. اینکه شما چگونه دفاع می‌کنید از اینکه چرا شریعت باید باشد خیلی مهم است برای اینکه انگار می‌خواهید جواب این را بدهید که شریعت چیست، بعداً روی اینکه چگونه می‌خواهید شریعت را بشناسید و احساسی که دارید نسبت به اینکه شریعت به چه درد می‌خورد و برای چه آمده است و چرا ما شریعت داریم تاثیر می‌گذارد.

وقتی من به دنیا می‌آیم زندگی من پر از باید و نبایدهایی است که از والد من به من می‌رسد. پدر و مادر من به من باید و نبایدهایی می‌گویند، جامعه به من باید و نبایدهایی می‌گوید. اینکه خداوند در بین این باید و نبایدها صدایی نداشته باشد، یعنی صدایی از حق – آن چیزی که من باید از آن تبعیت کنم – شنیده نمی‌شود. در واقع چون همه ما از بدو تولد حرف پدر و مادر را گوش می‌دهیم و تابع قدرت بالای سر خود هستیم، مثلاً وارد مدرسه می‌شویم و حرف معلم را گوش می‌دهیم، نمی‌توانیم از این فرار کنیم که تحت تأثیر باید و نبایدهایی هستیم که در زندگی به ما گفته می‌شود. در جوامع قبل از شریعت انگار صدایی از خداوند شنیده نمی‌شد، صدایی از حق شنیده نمی‌شد، اگر بود و پیامبران می‌آمدند هم ضعیف بود. ندایی از باید و نباید‌ها و دستورالعمل‌هایی الهی باید وجود داشته باشد که بعد از اینکه من به دوران بلوغ رسیدم اینها را کشف کنم و تابع خداوند شوم، بتوانم بگویم من به این طریق با ایمان آوردن به مثلاً اسلام و تبعیت از احکام و دستورات اسلام – چه اخلاقی و چه چیزهایی که مربوط به زندگی روزمره می‌شود تا حدودی، نمی‌خواهم بگویم در همه اعمال – تابع خداوند شدم. تمام عقاید انحرافی و صداهای غیر خدا شنیده می‌شود. به همان طریقی که چیزی تحت عنوان قرآن، کتاب خدا، چیزی که در آن عقاید و جهان‌بینی به من نمایش داده می‌شود، لازم است برای اینکه در عالم سخن وجود دارد و من مدام سخن‌های باطل می‌شنوم و باید سخن حق لااقل به صورت یک کتاب یک جلوه‌ای داشته باشد، یعنی پناهگاهی داشته باشم که وقتی به آن پناه می‌برم خالص سخن حق را بشنوم، سخن حق هم به معنای چیزی که درست است و هم به معنای اینکه سخن خدا است.

در این سخن‌های حق باید و نبایدهایی هم باید باشد، فکر کنید عقل ما آنقدر قوی است که مصالح خود را تشخیص می‌دهیم، جوامع و افراد مصالح خود را تشخیص می‌دهند – که ما اینگونه نیستیم – واقعیت این است که عقل ما به اصطلاح قدما عقل جزئی است، انگار یک عقل کلی هست که حقایق را درک می‌کند ولی عقل من عقل کلی نیست. من یک عقل جزئی دارم که تحت تأثیر انحراف‌هایی در گرایش‌ها، حب و بغضها و گزاره‌های غلطی که وارد ذهن من شده است باعث اعوجاج‌هایی در تشخیص حقیقت می‌شود، بیشتر از تشخیص حقیقت باعث اعوجاج در این می‌شود که چه کاری باید بکنم و چه کاری نباید بکنم. حتی اگر ما به عقل به معنای واقعی کلمه دسترسی داشتیم این حالت که خداوند چیزی به من بگوید و من به آن عمل کنم، مخصوصاً اگر خلاف میل من باشد، خیلی نکته مهمی است. از نظر روانی باید به این برسیم که تابع خداوند باشیم. اگر من خودم برای خودم عبادت کنم خوب است، ولی وقتی خداوند از من خواسته است که اینطور عبادت کن، عبادت‌هایی را که خودم دوست دارم انجام می‌دهم ولی آن لحظه عبادتی می‌کنم که احساس می‌کنم خداوند مستقیماً از من خواسته است، این یک جور تجلی کامل بندگی و عبادت به معنای واقعی کلمه است.

بنابراین لازم است شریعتی باشد، همانطوری که لازم است کتابی باشد که به من آموزش دهد تا جهان را چگونه ببینم و ذهن من را از گزاره‌های حقیقی پر کند، خوب است باید و نبایدهایی در دین باشد و خداوند از من چیزهایی خواسته باشد. باید خوشحال باشم از اینکه خداوند ارتباط برقرا کرده و از من چیزهایی خواسته که می‌توانم به آن عمل کنم. خوشحال باشم از اینکه به یک خواست الهی عمل می‌کنم. خوب است شریعتی باشد و جوامع دینی وجود داشته باشند که مستقر شده باشند و قدرتمند باشند و بتوانند افرادی را که در جامعه زندگی می‌کنند حمایت کنند، جوامعی به وجود بیاید که حداقل در ظاهر آدم‌ها دیندار هستند. تأثیری که می‌گذارد همان چیزی است که شما می‌بینید. همانطور که وقتی قدرت دست کشورهای غربی و مدرن‌ها است، گرایش عمومی مردم به سمت مدرن‌ها در سراسر جهان است طوری که انگار درست است – آدم‌ها بین آن چیزی که غالب است و قدرت دارد با آن چیزی که درست است به طور طبیعی اشتباهی می‌کنند – اینکه جوامع دینی وجود داشته باشد و مقرراتی را رعایت کنند و این مقررات از طرف خداوند آمده باشد توجیه واضح و روشنی دارد.

بنابراین در مقابل این سوال که شریعت چه فایده‌ای دارد، حداقل می‌توان گفت همانطور که خداوند در عالم سخن به وسیله یک کتاب ظهور می‌کند، ضرورت دارد که در بین والدهای منحرف یک والد درست که حرف درست می‌زند و باید و نباید درست را به من تلقین می‌کند وجود داشته باشد وگرنه من به طور طبیعی از ابتدای تولد از کسانی پیروی می‌کنم و حرف‌های کسانی را گوش می‌دهم که ممکن است هیچ ارتباطی با خداوند نداشته باشند و تربیت نادرستی انجام بدهند. مقدمه‌ای که گفتم اینگونه به بحث من ربط داشت که برای شریعت و تشکیل جامعه دینی توجیهی داریم که انگار یک اتفاق واجبی که باید می‌افتاد در تاریخ بشر افتاده و جوامعی تشکیل شدند و مقرراتی آمده که ما باید به آن پایبند باشیم و تصحیح کننده آن عقل جرئی می‌تواند ارتباط ما با دین و شریعت باشد.

همانطور که وقتی قرآن می‌خوانم با کمک قرآن جهان را می‌توانم بهتر بشناسم، وقتی که از احکام شریعت هم پیروی می‌کنم عقل عملی من همانطوری که عقل نظری من پیشرفت می‌کند می‌تواند پیشرفت بکند و به آن چیزی که در قرآن عنوان حکمت دارد برسم.

پارادایم فعلی فقه

از وقتی که وارد بحث درباره شبه‌های احکام شدیم فضای جلسات طور دیگری شد که علت آن روشن است: مثلاً وقتی از قرآن دفاع می‌کنیم بحث این است که معنی چیزی که در قرآن آمده چیست و چرا درست است و چرا شبه‌ای که وارد شده نادرست است، اما اینجا با مجموعه‌ای از احکام سروکار داریم که مطمئن نیستیم احکام شریعت هستند یا خیر. فرق اساسی بحث این است که اگر عقل خود را به کار بیندازیم و به منابع رجوع کنیم – فعلاً وقتی بحث از شریعت می‌کنم طبعاً در مورد شریعت اسلام صحبت می‌کنم – نمی‌دانیم چقدر می‌توانیم به روایات اعتماد کنیم، نمی‌دانیم چقدر این احکام منطبق با شریعت هستند. ما چیزی تحت عنوان فقه داریم که قرار است شریعت را از یک منابعی استخراج کند و هم ما و هم خودشان مطمئن نیستند و ادعا نمی‌کنند که نتیجه کارشان قطعاً صحیح هست. بالاخره در خیلی از منابع مشکلاتی وجود دارد که خودشان هم واقف هستند.

اولین نکته‌ای که وجود دارد این است که باید نسبت بین فقه و چیزی که به آن می‌گوییم شریعت و مقدس است را درک کنیم. اعتقاد من این است که آن چیزی که ما به آن فقه می‌گوییم حاوی برداشت درستی از شریعت نیست – به اصطلاح غربی‌ها یک برداشت ادهاک از شریعت وجود دارد که سعی می‌کنم در همین جلسه به آن اشاره کنم – با الفاظ مدرن بخواهم صحبت کنم فقه یک پارادایم و پیش‌فرض‌هایی درباره شریعت و درباره روایات دارد. یک درکی از شریعت وجود دارد که به معنای واقعی کلمه پارادایم است، پارادایم به این معنا که ممکن است خود فقها همانطوری که ساینتیست‌ها پیش‌فرض‌های ساینس را نمی‌دانند ولی کار می‌کنند از آن آگاه نباشند. مانند این است که توافق‌های نانوشته‌ای وجود دارد که شاید موقعی در مورد آن بحث شد ولی بعد فراموش شده است.

[۰۰:۴۵]

فقها هم در یک پارادایم کار می‌کنند و شناختن ابعاد این پارادایم، پیش فرض‌های موجود و درستی یا غلط بودنشان بحثی است که باید صورت بگیرد.

این جلسات شباهت پیدا می‌کند با جلسات جدایی علم از دین و بحث‌هایی که در مورد علم می‌کنم. باید کنج‌کاو بود نسبت به اینکه چگونه چیزی تحت عنوان ساینس شکل گرفته است و از چه پیش فرض‌هایی استفاده می‌کنند و چرا ممکن است از پایه غلط باشند و بنابراین نتایج فلسفی که بعضی‌ها از آن می‌گیرند کلاً روی هوا است. همینطور در فقه به عنوان ابزاری که مسلمان‌ها ادعا کردند روش‌هایی است که شریعت را با آن استخراج می‌کنند، فرض‌هایی درباره شریعت و درباره اینکه به این احکام چگونه باید نگاه شود وجود دارد که ممکن است بحثی در مورد آنها هیچ وقت صورت نگرفته باشد یا مختصر اوایل در مورد آن بحث کرده باشند و یک روش و نگاه خاص به شریعت جا افتاده باشد که خیلی جای بحث دارد. وقتی در مورد ارور‌های ساینتیفیک قرآن صحبت می‌کردم یادم نمی‌آید که حرفی از این زده باشم که شاید آیه‌ای در قرآن تغییر کرده باشد و مطمئن نیستم که واقعاً آیه قرآن باشد، ولو اینکه ممکن است واقعیت داشته باشد، به هر حال از نظر تاریخی احتمال اینکه تغییراتی صورت گرفته باشد را نمی‌شود رد کرد – منظورم بیشتر از حد اختلاف قرائات است – ولی ما در حدی به آن متن اطمینان داریم که خودمان را موظف بدانیم از کلمه به کلمه آن دفاع کنیم. واقعاً وقتی به شریعت و فقه می‌رسیم اینگونه نیست. بنابراین وقتی قرار است از چیزی دفاع کنم که حداقل درباره بخش‌هایی از آن اعتقاد ندارم که درست استخراج شده باشد طبیعی است که بحث فضای دیگری پیدا کند و اجباراً باید به این سمت برویم که بحث‌هایی را مطرح کنیم.

تصویر شریعت‌مداران پیشین در قرآن، خطرات شریعت

شما به عنوان افرادی که به قرآن اعتقاد دارید قرآن را منبع اصلی اعتقادات و طبعاً شریعت می‌دانید. در پارادایم موجود در فقه قرآن منبع اصلی است و از همه منابع مهم‌تر است و ارجحیت دارد. قرار است اگر روایتی را دیدیم که خلاف قرآن بود به دیوار بزنیم و کنار بگذاریم، این چیزی است که همه قبول دارند. وقتی به قرآن نگاه می‌کنیم و به جهانی که قرآن جلوی چشم ما ظاهر می‌کند نگاه می‌کنیم به اصطلاح عوامانه آخوند خوبی در قرآن نمی‌بینیم. شما یک کتاب الهی دارید که در آن یک دین الهی می‌بینید – منظور یهودی‌ها است – که مدام به روحانیت آن بد و بیراه گفته می‌شود به عنوان کسانی که دین را تحریف کردند «يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ» (نساء:۴۶ و مائده:۱۳). یک چیزی می‌آورند و می‌گویند از کتاب خدا است ولی از کتاب خدا نیست (بقره:۷۹ و آل عمران:۷۸)، شدیدترین تهدیدها و شدیدترین عبارت‌ها در مورد این جمعیت و افرادی که روحانیت یهود هستند گفته می‌شود. در مورد کفار و مشرکین اینقدر شدت عمل در قرآن نیست که در مورد اینها گفته می‌شود. در عین حال یک دین دیگر داریم که به پیروان آن ایراد گرفته می‌شود «فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ» (آل عمران: ۱۸۷) که شریعت تحریف شده‌ای را کلاً کنار گذاشتند.

فضایی که قرآن در ذهن ما می‌سازد ان است که خیلی بد است که شریعت را کنار بگذاریم. روحانیت یهود تحریف کردند و کارهای بد کردند و مال مردم را خوردند، مسیحی‌ها هم با آنها درگیر بودند. خود حضرت مسیح با روحانیون یهود درگیر بود و نهایتاً یک دین جدید شکل گرفت که شریعت یهود را کنار گذاشت. مسیحی‌ها یهودی بودند، مانند اسلام نبود که حضرت مسیح بگوید من یک شریعت جدید آوردم. قرار بود اصلاحاتی در شریعت یهود اتفاق بیفتد. تمام حرف حضرت مسیح در انجیل این است که شریعت را به روح خود برگرداند و به معنا توجه بیشتری کند، بازگشت به جنبه‌های اخلاقی فراموش شده. نگاه نکنید که مسیحی‌ها چه کاری کردند، حرف‌های حضرت مسیح درباره شریعت خیلی الهام بخش است که چه باید کرد نه اینکه کلاً شریعت را کنار بگذاریم.

به این نکته هم دقت کنید که شریعت را به یک معنایی کلاً کنار گذاشتند ولی بعد برای خودشان یک شریعت جدید ساختند که خیلی معلوم نیست منشأ آن چیست. چرا یکشنبه‌ها تعطیل هستند؟ به هیچ وجه نمی‌خواهم وارد این بحث شوم که یک بحث تاریخی دامنه‌دار است ولی فکر می‌کنم تقریباً توافقی هست بین کسانی که مطالعات تاریخی می‌کنند که بخش قابل توجهی از مناسک مسیحی از میترائیسم و چیزهای محلی غیریهود اتخاذ شده است. شباهت‌هایی وجود دارد که قابل انکار نیست، انگار افرادی که دیندار هستند ناخودآگاه به شریعت نیاز دارند و این را از یک جایی به غیر از شریعت یهود آوردند و این ایرادی است که در قرآن از آنها گرفته می‌شود. با عینک قرآن وقتی به جهان ادیان نگاه می‌کنید مجموعه‌ای از روحانیون یهود دارید که کلاً به آنها پرخاش می‌شود که دین را تحریف کردند و یک مجموعه‌ای از افراد دارید که شریعت را کنار گذاشتند ولی کمتر مورد پرخاش هستند! خیلی بامزه است که کمتر مورد پرخاش قرار می‌گیرند چون شریعت را کنار گذاشتند تا اینکه شریعتی که با آن مال مردم را بخورند را نگه دارند.

با این نگاه به من حق بدهید که قبل از اینکه احکام را دیده باشم قضاوت مثبتی نداشته باشم. عده‌ای از آدم‌ها که به آنها روشنفکر دینی گفته می‌شود شبیه «نَبَذَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهم» هستند. مثلاً می‌گویند شریعت را با عقل و با علوم معاصر تطبیق بدهیم، یعنی شریعت را کنار بگذاریم و ببینیم خودمان باید چه کنیم و همان کار را انجام بدهیم. نه چندان پنهان و آشکار مسئله کنار گذاشتن شریعت است ولو اینکه شاید صراحتاً اینگونه نگویند یا همه بخش‌های شریعت را به این راحتی کنار نگذارند. زمینه ذهنی که قرآن به ما می‌دهد این احتیاط را در ذهن ما ایجاد کند که ما هم با دوگانه پرت کردن شریعت به پشت سر و تبعیت از کسانی که شریعت را تحریف کردند روبرو هستیم. هر دوی اینها نهی شده است. من شخصاً از قرآن این تأثیر را می‌گیرم که خیلی به سنتی که در آن به دنیا آمدم ایمان پیدا نکنم و خوش‌بینانه نگاه نکنم و انتظار داشته باشم به همان دلیلی که آن شریعت توسط روحانیون یهود تحریف شد ولو اینکه عمدی در کار نبود در طول تاریخ این شریعت هم تحریف شده باشد.

یکی از چیزهایی که می‌تواند شما را به تردید بیشتری بیندازد این است که وقتی تاریخ فقه را نگاه می‌کنید خیلی متحول شده است. مثلاً در فقه قرن دوم، سوم و چهارم چقدر احکام متفاوت بود و چیزهای دیگری جایگزین شد. مطالعه تاریخ فقه و تغییراتی که در احکام به وجود آمد خیلی می‌تواند روشنی بخش برای ذهن ما باشد. حداقل این را به ذهن ما برساند که بیشتر باید دنبال فقه قرون اولیه باشیم تا قرون آخر. یکی از پدیده‌های بسیار بسیار جالب در مورد فقه و احادیث این است که حجم احادیث در طول تاریخ صعودی است. یعنی در قرن دوم و سوم می‌بینید چقدر کتب احادیث هست بعد می‌بینید در قرن نهم و دهم چند برابر شده است. یعنی حرف‌های امام جعفر صادق در قرن سوم کمتر وجود دارد تا بعد که چندین برابر شد. کلاً یک سیر صعودی در احادیث وجود دارد که بامزه است.

حضار: علمای مدافع فقه هم نمی‌گویند که اینها مطابق با واقعیت است. ظنی الصدور بودن آن را قبول دارند و بحث حجت بودن آن است.

استاد: مطلقاً اینگونه نیست که فقها یک حدیث را الکی قبول کنند اتفاقاً خیلی بیشتر از آن چیزی که شما فکر می‌کنید سخت‌گیرانه نگاه می‌کنند تا یک حدیثی را به عنوان حدیث صحیح بپذیرند و از آن حکمی استخراج کنند. مسئله پدیده صعودی بودن حجم روایات است، یک ماشین تولید حدیث وجود داشت!

حضار: بحث آن با قرآن است که گفتید قرآن قطعی الصدور است ولی علما نمی‌گویند احادیث قطعی الصدور است ولی می‌گویند از طرف دیگر هم حجت است.

استاد: هر روایتی که حجت نیست.

حضار: آنهایی که استنباط شده است.

استاد: اینگونه نیست که حجم عظیمی از روایات، روایتی باشند که از آن بتوان فقه استخراج کرد. از خیلی از روایات وقتی مشخص نیستند و اسنادشان روشن نیست چیزی استخراج نمی‌کنند. فقط می‌خواستم به پدیده جالب صعودی بودن حجم روایات اشاره کنم. ما هم این را می‌دانیم که در طول تاریخ بنا به مقتضیاتی احادیثی ساخته شده و چیزهایی به پیامبر در همان قرن‌های اول نسبت داده شده است که نادرست بود و همانطور در قرن‌های بعد. حتی اگر تمایل به ضبط دقیق داشتند اشکلاتی در ضبط روایات به وجود آمده است و فقه هم برای خودش تاریخی دارد و تغییر و تحولاتی در آن به وجود آمده است. ما چاره‌ای نداریم به غیر از اینکه وقتی در مورد احکام صحبت می‌کنیم فقه را بشناسیم و ببنیم روش‌هایی که به کار می‌برند چیست. از الآن می‌خواهم بحث‌هایی که در مورد فقه و شریعت می‌کنیم به دو بخش تقسیم کنم، یکی اینکه آیا به همین پارادایم موجود درست عمل می‌شود یا خیر؟ تصوری از شریعت وجود دارد و از اینکه در فقه چگونه آن شریعت را کشف کنیم، آیا کاری که انجام می‌دهیم در همین محدوده کار بد یا خوبی است؟ آیا خوب عمل می‌کنیم؟ نکته دوم هم این است که این پارادایم را بشناسیم، آیا این نگاه به شریعت و تصوری که از شریعت در اثر فعالیت فقهی به وجود آمده درست است؟ چقدر نزدیک به آن است که قرار بود باشد؟

من مدام این مسئله را تذکر دادم و می‌دهم که عمیقا درک کنید اگر رویکرد درستی نسبت به شریعت وجود نداشته باشد شریعت نه تنها مفید نیست بلکه مضر است.

[۰۱:۰۰]

در مورد همین پارادایم فقه که صحبت کنم می‌توانم مثال‌هایی بزنم که شاید مثال‌های خوشایندی نباشد. اگر به شریعت درست نگاه شود و درست شریعت را درک کنیم و آموزش بدهیم و استخراج کنیم و خوب بفهمیم که شریعت چیست و درست از آن استفاده کنیم باعث پیشرفت عقلانیت ما می‌شود. اگر اپروچ نادرست داشته باشیم تبدیل به موجودات بی‌عقلی می‌شویم که در دنیا لنگه ندارند. به داعش نگاه کنید، موجودات کاملاً نامعقول با رفتارهای عجیب و غریب که واقعاً انگار در یک غار خوابیده بودند و بعد از چند سال بیرون آمدند و نمی‌دانند در دنیا چه خبر است.

مثال وطنی آن اشغال لانه جاسوسی آمریکا است، در یک کشوری انقلاب اسلامی شده است و حکومت اسلامی تشکیل شده است و ظرف چند ماه سفارت آمریکا را گرفتند و کارمندهای سفارت را گروگان گرفتند که شاه را بدهید تا ما او را بکشیم! یک نفر را بدهید که ما او را بکشیم! واضح بود که می‌خواستند یک نفر را بکشند، می‌گفتند ما می‌خواهیم او را محاکمه کنیم ولی حکم کسی که محاکمه می‌شد از قبل معلوم بود. نخست وزیر و آدم‌های کمتر از آن در این محاکمات اعدام شدند. این اتفاق چون در ایران افتاده است و شما از بچگی آن را شنیدید به نظر من نمی‌فهمید و حس نمی‌کنید که این کار در چه حد عجیب و غریب است. طالبان هم این کار را نکرده است، داعش هم ممکن است یک سفارت را بگیرد و بمب‌باران کند و آنها را بکشد ولی چیزی مانند اینکه کارمندان یک سفارت خارجی را بگیرید یک بار در چین صد و خورده‌ای سال پیش رخ داد که بوکسورها سفارت را گرفتند ولی کوتاه‌تر بود و اینگونه هم نبود. اشغال سفارت آمریکا یک اتفاق تاریخی عجیب و غریب است. آدم‌هایی رفتند سفارت را اشغال کردند و خواسته آنها خیلی جالب است: ما اینها را اینقدر نگه می‌داریم تا شما او را به ما تحویل بدهید تا ما او را حتماً بکشیم!

آدمی که چیزی تحت عنوان دین و شریعت در ذهنش نباشد هم می‌فهمد که این کار ایراد دارد و کار دیوانه‌واری است. اینگونه فکر کنید که حرف من درست است و بخشی از فقه گزاره‌های غلطی به عنوان شریعت به ما تحویل داده است و درصدی از آن غلط است. قبول کردن گزاره‌هایی که نادرست هستند جلوی فکر کردن شما را می‌گیرد و نمی‌گذارد شما چیز ساده‌ای را بفهمید. مثلاً مراجعه می‌کنید به شریعت تا حکمی استخراج کنید، در شریعت گفته نشده است که نمی‌شود سفارت را اشغال کرد، سفارتی در شریعت وجود ندارد. بنابراین در شریعت مراجعه می‌کنید به این که مثلاً در صدر اسلام هم یک جایی یک نفر را گرفتند – این هم مثال است و نمی‌گویم واقعیت دارد – و با خود می‌گویید اینها هم کفار هستند، بالاخره یک توجیه شرعی برای کارتان پیدا می‌کنید.

وقتی شما شریعت را وارد سیاسیت روز یا اقتصاد یا… می‌کنید، گزاره‌هایی که معلوم نیست درست باشند و منطبق با شرایط جدید باشند را می‌پذیرید و ممکن است به حدی از رفتارهای نامعقول برسید که امکان ندارد آدم بدون شریعت آن رفتارها را انجام بدهد. فقط ما این کار را در تاریخ سیاست دنیا انجام دادیم، شما جای دیگری سراغ دارید؟

حضار: در این دوگانه روح دین یا شریعت، من خیلی کمتر جنبه شریعت را در جریان اشغال سفارت می‌بینم. چون حکم شرع این است که شما با یکی عهد بستید و عملاً ما به آمریکا امان‌نامه دادیم که سفارت زده است و امنیت او را تضمین کردیم وقتی اجازه دادیم سفارت داشته باشد. اینکه سفارت را اشغال کردند بیشتر شاید مربوط به روح دین باشد و برداشت غلط از روح دین باشد که من جلو بروم و بزنم و بکشم و هر کاری بکنم خدا پشت من است.

استاد: بالاخره حکومت اسلامی است و یک فقیهی این را تأیید کرده است، کار غیر شرعی نبود.

حضار: اول که امام اجازه نداده بود. اینها رفتند بعد اجازه امام را گرفتند. درست است؟

استاد: منظور شما چیست؟ از نظر تاریخی اینگونه نبود که فرمان بگیرند که این کار را بکنید، یک کاری را کردند و همه آنها متفق‌القول می‌گویند نمی‌خواستیم گروگان‌ها را نگه داریم. این اتفاق در خیلی از جاهای دنیا رخ می‌دهد که دانشجوهای عصبانی بروند سفارتی را چند ساعت یا چند روز اشغال کنند و شاید گروگان‌گیری هم بکنند بعد به خانه خود بروند برای اینکه اعتراض خود را نسبت به یک عمل سیاسی که آن کشور انجام داده است نشان بدهند. ولی این مسئله بعد از تأیید شدن از بالا ادامه پیدا کرد، خود دانشجوها که این کار را کردند گفتند ما قصد نداشتیم آنجا یک سال و خوردهای زندگی کنیم!

حضار: الآن که سی سال گذشته و اصلاح طلب شدند این را می‌گویند.

استاد: نه واقعاً اینگونه نیست. همه آنها اصلاح طلب نشدند. فکر نمی‌کردند که مورد تأیید قرار بگیرد. یک کار رادیکال دانشجویی انجام دادند. شهر هرت که نیست، دولت داشتیم و دولت هم مخالف این کار بود. اگر از بالا تأیید نمی‌شد – از طرف خود آقای خمینی – ادامه پیدا نمی‌کرد. خود شما هم قبول دارید که قرار و مداری نگذاشته بودند.

حضار: فکر می‌کنم از ری شهری شنیدم که گفت تأیید امام را برای شما می‌گیرم.

استاد: اگر از کسی شنیدند از آقای خوینی شنیدند نه از آقای ری شهری، آقای ری شهر در این ماجرا نقش چندانی نداشت. برنامه این نبود که دانشجوها چهارصد و چهل و چهار روز زندگی خود را ول کنند و از گروگان‌ها مراقبت کنند. موضوع این نیست، موضوع این است که لحظه‌ای که آقای خمینی این را تأیید می‌کند طبق احکام فقه این عمل را مجاز می‌داند که ما می‌توانیم و حکومت اسلامی حق دارد این کار را انجام بدهد. آقای خمینی صراحتاً نوشته است که ولی فقیه حق دارد معاهدات خودش را با مردم خودش نقض کند چه برسد با کفار، از نظر فقهی توجیهی وجود داشت.

حرفی که می‌خواهم بزنم همین است، روح دین باشد یا شریعت، ماجرا این است که شما از افراد متدینی که انگار منبعی غیر از عقل دارند که می‌توانند به آن رجوع کنند رفتارهایی می‌بینید که از هیچ آدم دیگری نمی‌بینید. تیپ رفتارهای داعش، چرا این کار را می‌کنند؟ چون عقل آنها این را به آنها نمی‌گوید، دلشان به آنها این را نمی‌گوید، یک چیز شرعی دارند که مثلاً الآن حکومت اسلامی تشکیل شده است و این آقا قریشی است و شرایط را دارد و واجب الاطاعه است و کتاب‌های فقهی خود را باز می‌کنند و دستشان باز است که کارهایی با کفار طبق کتب فقهی بکنند. کاملاً احساس می‌کنند که به فرمان‌های خدا عمل می‌کنند. شریعت به آدم‌ها قدرت این را می‌دهد که کارهای خلاف اخلاق انجام بدهند و در عین حال وجدان آنها آرام باشد، این پدیده‌ای است که به کرات در تاریخ بشر دیده شده است. در جوامع دینی با آرامش خاطر و با وجدان آسوده جنایت‌هایی صورت می‌گیرد و برای کاری که انجام می‌دهند طمع بهشت هم دارند.

قبل از اینکه وارد شرح مختصر پارادایم فقهی موجود شوم مثالی زدم برای اینکه خطر شدیدی در مورد برخورد نادرست با شریعت وجود دارد. این برخورد نادرست فقط این نیست که این احکام درست استخراج شدند یا خیر. نگاه ما به شریعت باید اصلاح شود، بخشی از این ماجرا عمیق‌تر از این است که چگونه روایات را بررسی می‌کنیم و چگونه از آنها احکام را استخراج می‌کنیم.

بیان احکام در پارادایم فعلی فقه به فرم گزاره‌های شرطی

اگر بخواهیم توصیفی داشته باشیم از اینکه در فقه موجود به شریعت چگونه نگاه می‌شود، تصور این است که احکامی از طرف خداوند برای زندگی ما آمده است و اینها در متون منعکس شده است. متونی از دوران گذشته داریم که در رأس آن قرار است قرآن باشد هرچند که عملاً نیست – فعلاً به جنبه‌های عملی کاری ندارم – و در این متون سخنان پیامبران و ائمه موجود است. فرض بر این است که در مورد فقه شیعه صحبت می‌کنم. چیزی که در ذهن من بود و بعید هم نیست که این کار را انجام بدهم این است که در مورد فقه اهل سنت صحبت کنم، امنیت آن بیشتر است! اما واقعاً نکته‌ای که من را به این فکر انداخت مسئله امنیت آن نبود بلکه از نظر آکادمیک فقه مطالعه شده‌تری است، فقه شیعه در مطالعات آکادمیک مهجور است و بررسی آن راحت نیست و بعضی از چیزها را باید خودم پیدا کنم. اما در فقه اهل سنت در مورد یک حکم از نظر آکادمیک تمام جزئیات آن را درآوردند که اولین بار این را چه کسی گفت و کجا گفت و… بحث کردن درباره فقه اهل سنت راحت‌تر و دقیق‌تر است.

گرایش فقهی موجود این است که یک سری احکام بیان شده است که مربوط به رفتارها و مسائل شخصی، خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی و… ما است و قرار است ما مطابق اینها زندگی کنیم. از وقتی که این بحث‌ها را شروع کردم چون احساس نیاز می‌کردم با یک دوستی که لطف می‌کند و هر هفته باهم جلسه مباحثه داریم و و روحانی جوان مبرز فقه خوانده خیلی خوبی است صحبت می‌کنم. چون اطلاعات من ناقص است و اگر بخواهید فقه بخوانید باید ده سال وقت بگذارید اصول فقه بخوانید، کلاس‌ها و جلسات مفصلی وجود دارد، مثلاً باید علم رجال بخوانید. برای آدمی که همه اینها را ندیده اظهار نظر از راه دور کردن ممکن است کار خوبی نباشد. من این را از ایشان هم پرسیدم و می‌دانستم که بعضی از علما در اصول فقه صراحتاً این را گفتند ولی ایشان تقریباً تأیید کرد که این روال کلی است و اکثراً قبول می‌کنند که احکام از نظر منطقی گزاره‌های شرطی هستند. یعنی فرم منطقی احکامی که قرار است استخراج کنیم اینگونه است که اگر p1 تا pn آنگاه q را انجام بدهید.

بنابراین کاری که در پارادایم فقهی موجود می‌کنیم این است که یک سری احکام که انگار به صورت گزاره شرطی بیان شده است را استخراج می‌کنیم. لزوماً اینطور نیست که این شرط‌ها صراحتاً در روایات بیان شده باشند ولی خودمان می‌توانیم درک کنیم که شرایطی وجود دارد. مثلاً وقتی می‌گویند وضو بگیرید لازم نیست بگویند اگر آب باشد وضو بگیرید، معلوم است که باید آب باشد تا من وضو بگیرم. حتی اگر یک روایت هم نداشته باشم که گفته باشد اگر آب باشد به این شکل وضو بگیرید. اینکه آب نباید غصبی باشد نباید لزوماً در روایت گفته شده باشد، به طور کلی ما می‌دانیم که از مال غصبی نباید استفاده کنیم.

[۰۱:۱۵]

بنابراین یک مجموعه از شرایط که گاهی بعضی از آنها بیان می‌شود و ممکن است خیلی از آنها بیان نشود وجود دارد که در آن شرایط ما باید کاری را انجام بدهیم. در همه احکام مثل دیات و قصاص و تقسیم ارث و… باید شرایطی تحقق پیدا کند تا حکمی واجب شود و تشخیص بدهم حکم شرع است و باید اجرا کنم. کاری که ما باید بکنیم چیست؟ یک فضای نامتناهی از شرایط وجود دارد که ما باید در آن فضا تشخیص بدهیم کار ما چیست. چه چیزی داریم؟ مجموعه‌ای از گزاره‌های شرطی داریم که مثلاً شارع بیان کرده است. فعلاً فرض کنید که ما آن گزاره‌ها را به درستی استخراج کردیم ولی همه شرایط دنیا را که پوشش نمی‌دهند. یعنی الآن من با یک p1’ تا pm’ مواجه هستم و می‌خواهم تشخیص بدهم که کدام q’ را انجام بدهم. فقه قرار است به من بگوید که چگونه این کار را انجام بدهم. اگر شرایط p1’ تا pm’ طوری است که m = n و شرایط هم عیناً مشابه‌اند q را انجام می‌دهم ولی چقدر شانس دارم که شرایط یک مسئله اجتماعی یا سیاسی یا شرایط مسئله سفارت آمریکا در فقه و روایات گفته شده باشد؟ معلوم است که من با شرایطی سروکار دارم که باید دقیقاً بشناسمشان و بعد بفهمم که از چه می‌توانم استفاده کنم و چه حکمی می‌خواهم استخراج کنم.

چند رویکرد متفاوت وجود دارد. یکی اینکه در زمینه‌هایی بگویم لازم نیست دنبال حکم شرعی باشم. مثلاً یک نفر بگوید اقتصادی که در حال حاضر در دنیا هست آنقدر تفاوت پیدا کرده با اقتصاد زمان ائمه که p1’ تا pm’ که اینجا هست هیچ اشتراکی ندارد که من بتوانم چیزی از روایات در بیاورم و اینجا استفاده کنم. آن یک نظام اقتصادی دیگر است و این یک سیستم اقتصادی دیگر است و حکم شرعی به معنای متعارف را نمی‌توانم اجرا کنم. به اصطلاح علما منطقة الفراغی وجود دارد، ممکن است بخش بزرگی از مسائل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی وجود داشته باشد که جایی نباشد که بتوانم به شرع رجوع کنم. باید خودم تشخیص بدهم که چه کنم. به عقل خود رجوع کنم، به عرف عقلا رجوع کنم و… به این می‌گویند منطقة الفراغ، در این منطقه ما فارغ از شرع هستیم اگر بخواهیم به چیزی عمل کنیم. مثالی که یک جایی دیدم این بود که الآن سربازی اجباری باشد یا خیر و چند سال باشد. باید از شرع چیزی در بیاوریم یا بررسی کنیم که برای چه سرباز می‌گیریم و چند سال باشد خوب است؟

یکی از اتهامات دولت موقت بعد از انقلاب این است که طول سربازی را از دو سال به یک سال کاهش داد و می‌گویند این خیلی در جنگ به ما ضربه زد. سرباز هنوز هیچ تخصصی پیدا نکرده است یا به محض اینکه چیزی یاد می‌گیرد و جا می‌افتد مرخص می‌شود و نتیجه این شد که پادگان‌ها خالی شدند و وقتی جنگ شروع شد از نظر نیروی انسانی دچار مضیقه بودیم. نه دولت موقت از شرع استفاده کرد و نه کسانی که این ایراد را می‌گیرند به احکام شرعی رجوع می‌کنند؛ یک مسئله عرفی است که باید بفهمیم چه کار کنیم، سرباز را برای چه می‌گیریم؟ برای اینکه اگر جنگ پیش آمد دفاع کند. پس شش ماه یا یک سال کم است و باید حداقل یک سال و نیم باشد. یک چیزی برای خودمان استنتاج می‌کنیم و به روایات هم رجوع نمی‌کنیم.

بنابراین پارادایم موجود این است که وقتی شرایط جدیدی می‌بینم که در فقه نیست چگونه می‌توانم به احکام فقهی رجوع کنم؟ اولاً مواردی وجود دارد که همان p1 تا pn را می‌بینیم، بنابراین تنها هنر من باید این باشد که از روایات حکم را درست استخراج کرده باشم. اگر در مواردی نزدیک باشد چه می‌توانم بکنم؟ مثلاً پارادایم موجود می‌گویید که شما از روش‌هایی که در اصول فقه در مورد آن بحث می‌شود می‌توانید استفاده کنید نه اینکه خودتان فکر کنید. از داخل روایات اصول کلی وجود دارد که در روایات بیان شده است و برای جاهایی خالی که مستقیماً حکم ندارید می‌توانید به آن اصول کلی رجوع کنید. عنوان آن را اصول عملیه می‌گذارند. مثلاً حکم نباید باعث ضرر به مردم شود یا جان و مال مومنین باید حفظ شود، عدالت باید رعایت شود و… اینها اصول کلی است و مانند امهات احکام است. اینها بیان شدند و من می‌توانم از آن حکم شرعی که کاملاً منطبق نیست با استفاده از اصول عملیه احکامی را استخراج کنم و حرف آنها این است که ما این کار را می‌کنیم. جایی که شرایط جدید است مسائل مستحدثه هستند و ما با استفاده از یک اصول کلی و احکام شرعی موجود می‌توانیم مسائل مستحدثه را حل کنیم.

حیاتی‌تر بودن شناخت شرایط از احکام شرع

در این پارادایم مشکلاتی از نظر عملی وجود دارد که فعلاً از بحث خارج نمی‌شوم تا بررسی کنیم که آیا این نگاه به شریعت درست است یا آیا در شریعت مجموعه‌ای از گزاره‌ها و احکام بیان شده است که قرار است آنها را استخراج کنم و بعد جاهای خالی را به یک ترتیب پر کنم، فرض کنید این درست است و در این موارد بحثی نداریم. موضوع این است که وقتی عملآً نگاه می‌کنید به نحوه دخالت فقه در مسائل مستحدثه و جدید، بیشترین نقطه ضعفی که می‌بینید این است که شرایط p1’ تا pm’ را به درستی نمی‌شناسند. مثلاً فقیه در مورد مسائل اجتماعی و خانواده حکم صادر می‌کند در حالیکه واقعاً جامعه مدرن را نمی‌شناسد. درباره مسائل بین‌المللی تصمیماتی می‌گیرند و به آن جنبه فقهی و شرعی می‌دهند در حالیکه فضای بین‌الملل را نمی‌شناسند. به نظر می‌رسد واجب‌تر از این که بدانید احکام قبلی چه بودند این است که بدانید شرایط چه هستند. خیلی وقت‌ها اگر شرایط را به دقت بررسی کنید و بفهمید، می‌فهمید که هیچ نیازی ندارید به جایی رجوع کنید بلکه بدیهی است که باید چه کنید. بدیهی است که نباید سفارت آمریکا را گروگان بگیرید، لازم نیست به این فکر کنید که جایی مسئله‌ای شبیه این وجود دارد یا خیر و آن را وارد مسئله مستحدثه بکنید. فکر می‌کنم مهم‌ترین کاری که در تاریخ جمهوری اسلامی کردیم همین کار بود و همچنان چوب آن را می‌خوریم. کار غلطی بود و بدیهی است که اشتباه بود، اگر شرایط را درست در همان موقع درک می‌کردند اینگونه نمی‌شد. یک بار در مصاحبه‌ای آقای خاتمی سعی کرد اینگونه توجیه کند که فضای انقلابی و ملتهبی بود و این کار انجام شد، یعنی غیر مستقیم در مصاحبه خود با خانم امان پور گفت که قبول دارد اشتباه شده است، در شور و هیجانات بعد از انقلاب اتفاقی افتاده است. بعضی هنوز هم ممکن است قبول نداشته باشند و در گفتار این را نگویند و بگویند که فواید پنهانی داشت.

آن چیزی که باعث این اشتباهات می‌شود دقیقاً همین است. اولین شرط استفاده از فقه و شرع این است که شرایط موجود را دقیقاً بشناسید. اگر پارادایم موجود مشکل دارد بیشترین مشکلش در اصول فقه و استخراج احکام نیست، در این است که آیا ما شرایط موجود را می‌شناسیم و می‌دانیم که چه می‌کنیم؟ عواقب کاری که می‌کنیم را درک می‌کنیم؟ مثلاً اگر بگوییم مهریه عندالمطالبه است چه اتفاقی در جامعه می‌افتد؟ چند نفر ممکن است به زندان بروند؟ بعد زندان‌ها پر شود، ده سال بگذرد و خانواده‌ها به جای اینکه تقویت بشوند، فرو بپاشند. مهریه به معنای فقهی مرسوم – که این چیزی که الآن اجرا می‌شود نیست و در سنت چیز دیگری بود – قرار است باعث تحکیم خانواده شود. برعکس شما مهر را عندالمطالبه می‌کنید و چون قبلاً عندالمطالبه نبود سنت شد که به اندازه سال تولد سکه دو هزار تومنی مهر می‌کردند، الآن آن سکه پانزده میلیون تومن است و اگر شخصی جد و آباد و قرون قبلش هم پولهایشان را جمع کنند نمی‌توانند مهریه را بدهند و عندالمطالبه است. آن چیزی که در فقه بود واقعاً همین است که مهر عندالمطالبه باشد ولی مشکل از کجا می‌آید؟ من نمی‌فهمم الآن در چه شرایط اجتماعی زندگی می‌کنم و اگر این حرف را بدون اینکه مقدمات آن را فراهم کنم بزنم چه می‌شود. مقدمات یعنی چی؟ چون “مهر را چه کسی داده و چه کسی گرفته” بود، یک چیز تزئینی بود و مثلاً چون دختر خاله هزار و سیصد سکه دارد هزار و چهارصد سکه تعیین می‌کردند. نه می‌خواستند بگیرد و نه می‌خواستند بدهند، یک چیز فرمالیته بود. ولی وقتی قانون پشت آن می‌گذارید و عندالمطالبه می‌خوانیدش مشکل ایجاد می‌شود. مهری که عندالمطالبه بود چه بود؟ مهر اولیه که اسم دیگرش صداق است این است که مردی حجم بزرگی از اموال خود را به زن می‌بخشد تا صداقت خود را اثبات کند در اینکه این زن را دوست دارد و می‌خواهد با او زندگی کند، شاید به همین دلیل به آن صداق می‌گویند، مثلاً یک اسب دارد و همان اسب را به همسرش می‌دهد. مثل یک هدیه بزرگ که نشان دهنده این باشد که واقعاً اینجا عشقی وجود دارد و برنامه‌ای برای زندگی طولانی وجود دارد نه اینکه من همین الآن ازدواج کنم و فردا طلاق بگیرم. نشانه‌ای است از اینکه شأن زیادی برای زن قائل شده و بخش قابل توجهی از اموال خود را به زن می‌بخشد. این در طول تاریخ تغییر کرده است و چیز دیگری شد، طرف چیزی که نداشت را می‌بخشید، چیزی که نداشت و نخواهد داشت. چیزی که اعقاب و اخلاف او تا روز قیامت نمی‌توانستند جمع کنند را به طور فرمالیته می‌بخشید. صداق عندالمطالبه بود، ممکن بود شخصی بگوید اسب پیش من نیست، به دوستم دادم و به سفر رفته است، برگشت به تو می‌دهم، یا سوار اسب می‌شوم هر وقت بخواهی به تو می‌دهم.

مسئله در پارادایم موجود در درجه اول این نیست که ما نمی‌فهمیم مهر و احکام آن چیست، بلکه نمی‌فهمیم الآن p1’ تا pm’ چه هستند و اگر بخواهیم چیزی را اجرا کنیم باید تغییراتی که جامعه کرده و معنی چیزهایی که عوض شده است را درک کنیم. شتر به عنوان واحد دیه در هزار و چهارصد سال پیش مناسب بود، شتر هزار و چهارصد سال پیش شتر امروز نیست، چیز دیگری است چون مسئله اقتصادی است. فکر کنید وارد دنیایی شدیم که شبیه‌سازی خیلی زیاد شد و به راحتی بشود شتر تولید کرد و ارزش شتر پایین بیاید، همچنان می‌خواهیم شتر را به عنوان واحد دیه نگه داریم؟ الان قیمت شتر بالا است ولی احتمال اینکه قیمت آن افت کند هست. این نباید ذهن ما را به این سمت ببرد که کلمه‌ای که به کار می‌برم معنی سابق را ندارد؟

[۰۱:۳۰]

حضار: شرکت بیمه همین الآن شتر وارد می‌کنند که تعداد شتر زیاد شود و قیمت کم شود و بیمه که می‌خواهد دیه را بدهد کمتر هزینه کند.

استاد: چرا وارد می‌کنند پرورش شتر راه بیندازند.

حضار: نمی‌صرفد.

استاد: همه شرکت‌های بیمه یک پرورش شتر هم راه بیندازند.

حضار: شتر استاندارد چگونه است، دو کوهانه است؟ بچه است؟ بزرگ است؟

استاد: بسیار بحث شیرینی را مطرح کردند حتماً در جلسات آینده در این مورد صحبت می‌کنیم!

اهمیت شناختن شرایط موجود در زمان تشریع احکام

مشکل بعدی این است که چقدر فقها اقتصاد زمان ائمه را می‌شناسند؟ چقدر انرژی می‌گذارند در مطالعات فقهی تا بفهمند در آن جامعه مناسبات اجتماعی و اقتصادی چه بود و سیستم اقتصادی چگونه کار می‌کرد که این حکم صادر شده است. بخش عمده‌ای از تلاش در این پارادایم این است که گزاره‌های شرطی را در بیاورم با استفاده از متون، ولی آیا p1 تا pn را به درستی می‌شناسم؟ مانند مثالی که در مورد زکات زدم که زکات به چهار چیز تعلق می‌گیرد – خرما و گندم و… – آیا من می‌دانم در آن جامعه در چه شرایطی زندگی می‌کردیم که آن حکم صادر شده است؟ آیا منبع درآمد اصلی واقعاً اینها بود؟ اگر یک نفر ثابت کند که منبع اصلی درآمد مردم اینها بود ممکن است یک نفر بگوید نه اینکه به این چهارتا زکات تعلق می‌گیرد بلکه به منابع اصلی درآمد زکات تعلق می‌گیرد. اگر یک نفر بگوید تحقیقات من نشان می‌دهد اینگونه نیست و منبع اصلی درآمد مردم چند چیز دیگر بود ولی به آنها زکات تعلق نگرفته است فرق می‌کند و معنی آن عوض می‌شود. چند کتاب فقهی دیدید که موضوع آن بررسی نظام اقتصادی و اجتماعی آن دوران باشد؟ فکر می‌کنم صفر. در فضای فقه سنتی این مسئله موضوعیت ندارد. وقتی می‌گویم بررسی فقه اهل سنت برایم راحت‌تر است یه این خاطر است که این پژوهش‌ها را در فضای آکادمیک غرب در صد و پنجاه سال اخیر انجام داده‌اند. خیلی چیزها در مورد شرایط اجتماعی آن دوران می‌دانیم که معنا می‌دهد به حکمی که صادر شده است.

مسئله این است که من به معنای واقعی کلمه p1 تا pn را بشناسم و آن شرایط را عمیقاً درک کنم و بفهمم که آن حکم در آن دوران چه معنایی داشت. اگر نشناسم معلوم است که در انطباق دادن آن با شرایط جدید کارم می‌لنگد. در پارادایم موجود بخش مربوط به شناخت دورانی که در آن هستیم و بخش مربوط به شناخت شرایطی که در آن دوران وجود داشت خیلی ناقص و ضعیف است. احتمالاً می‌دانید که در سال‌های اخیر با بودجه‌های دولتی بالاخره کارهایی در زمینه اقتصاد می‌شود که یک مقدار اوضاع بهتر است. در رابطه با فقه سنتی به قبل از انقلاب رجوع کنید، قبل از انقلاب آیا در حوزه‌های علمیه چیزی تحت عنوان علم اقتصاد تدریس می‌شد؟ آیا فقها احساس می‌کردند که باید اقتصاددان شوند تا درباره احکام اقتصادی نظر بدهند؟ بین علمای قدیمی انگشت‌شمار کسانی بودند که احساس نیاز کردند و دانشی را در دانشگاه یاد گرفتند و مطالعات بیرونی کردند که اینجور افراد معمولاً از حوزه‌ها اخراج می‌شوند، آنهایی که سنتی‌تر هستند احساس نیاز نمی‌کنند. تأکید من روی این است که شناختن شرایط آن دوران و شناختن شرایط دوران کنونی واجب است تا اگر حکمی را درست استنتاج کرده‌ام در یک مسئله مستحدثه از آن استفاده کنم.

هر چه که گفتم در پارادایم موجود هست و مورد انکار نیست. این نقص عملی است که وجود دارد نه نقص نظری، اگر الآن به یک فقیه بگویید قطعاً قبول دارد که ما باید شرایط موجود را بشناسیم اگر بخواهیم چیزی را تطبیق بدهیم. احساس آنها این است که کمبودهایی هست که باید جبران شود بنابراین نقص عملی در استفاده از پارادایم است نه اینکه خود پارادایم ایراد دارد. هر چند در بررسی آن دوران همچنان فعالیتی نمی‌بینم، در حالیکه غربی‌ها نه فقط در مورد احکام بلکه کلاً در مطالعات تاریخی دست‌آوردهای بهتری دارند.

چند وقت پیش مقاله‌ای خواندم از شخصی که یادم نیست ولی فکر می‌کنم آدم مهمی بود و جزو افراد شناخته شده مطالعات فقه اهل سنت در فضای آکادمیک غرب بود. مقاله او درباره این بود که چطور احکام قرآن و احکام اسلامی فضای قبیله‌ای عربستان را به فضایی مدرن متحول کرد. بررسی کرده بود که احکام ارث چه تأثیر شدیدی گذاشت. تا به حال فکر کردید که احکام ارث ضد قبیله است؟ خانواده‌ها را از نظر مالی مستقل می‌کند و اموال در خانواده باقی می‌ماند نه در قبیله و اینگونه ساختار قبیله‌ای عربستان متحول شد و شهرهای مدرن به وجود آمد. بررسی کرده بود که چطور بعضی از این احکام تأثیر گذاشتند و جامعه عربستان را رو به جلو بردند. یعنی آن فضای سنتی را شکستند. اگر به اندازه کافی بدانم که جامعه آن دوران چه بود و شرایط آن چه بود و وقتی این احکام پیاده شدند چه اتفاقی رخ داد، احساس می‌کنم حکم را بهتر می‌فهمم. شاید اگر عمیق بفهمم درک خوبی پیدا کنم که الآن باید چه کاری کنم و چه نباید بکنم. آیا باید احساس خوبی نسبت به قبیله‌گرایی داشته باشم؟ شرایطی که احکام در آن صادر شد و تأثیری که گذاشت بخشی از درک عمیق احکام است. بالاخره هر کار عملی که می‌خواهم انجام بدهم باید به نتیجه‌ای برسم.

حضار: شما می فرمایید عواقب و نتایج احکام چیست و حالا اگر بخواهیم به همان نتایج برسیم باید چه احکامی داشته باشیم. این یک رویکرد به فقه است…

استاد: منظورتان این است که از منظر فلسفی این کار نتیجه‌گرایی است. وقتی از نظر فلسفی حرف از نتیجه‌گرایی می‌زنید یعنی قضاوتتان درباره عمل منحصر به نتیجه آن است. ولی هیچ آدم عاقلی نمی‌گوید من نتیجه‌گرا نیستم به این معنا که برایم نتیجه عمل مهم نیست و فقط می‌خواهم کاری را انجام دهم. به عنوان مثال اگر من دکمه‌ای را فشار دهم و جایی منفجر شود که نمی‌دانستم، می‌توانم بگویم من کاری نکردم و فقط یک دکمه فشار دادم؟ مثلاً در دادگاه بگویم یک دکمه سبز آنجا بود و فشارش دادم. بعد به قاضی دادگاه بگویم شما مگر نتیجه‌گرا هستید که نتیجه عمل را معیار قضاوتتان قرار می‌دهید؟

قضاوت هیچ فردی درباره خوب یا بد بودن یک عمل فارغ از نتیجه آن نیست. نتیجه‌گرایی یعنی کلاً نگاهم به نتیجه عمل باشد و چیز دیگه‌ای را در نظر نگیرم و به درست و غلط بودن احکام و اعمالی که انجام می‌دهم یک حالت انحصاری بدهم. واضح است که هرچقدر بیشتر بدانیم نماز چه آثاری می‌تواند داشته باشد بهتر است. در قرآن گفته می‌شود «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ» (عنکبوت:۴۵) یکی از نتایج نماز را می‌گوید. با درکی که از نتایج نماز پیدا می‌کنم می‌توانم بفهمم نمازم خوب است یا بد است و آیا نماز به پا داشتم؟ اگر نهی از فحشا و منکر نمی‌کند باید شک کنم که کار را درست انجام داده‌ام؟ در همه موارد نتیجه عمل در قضاوت ما تاثیر می‌گذارد ولی در این باره که آیا انحصاری است یا نه، بحثی فلسفی است که من به آن معتقد نیستم.

حضار: در همین مثالی که برای مهریه زدید، ممکن است شرایطی که ما ایجاد کردیم مسبب وضعیت غیر عقلانی فعلی باشد.

استاد: بله صددرصد. من دفاع می‌کنم که مهریه عندالمطالبه خوب است ولی چیزی که الان در جامعه اجرا می‌شود با آن چیزی که بود فرق دارد. به دلیل عدم شناخت از شرایط موجود چیزی که اسمش مهریه بود ولی مهریه نبود – صداق نبود – حکمی را آوردند و نصب کردند روی قانون دیگری و بعد از ده سال دیدند که اوضاع خراب است و دیگر در زندان‌ها جا نداشتند و تصمیم به اصلاح آن گرفتند. در سال‌های اخیر قسط‌بندی می‌کنند و شرط گذاشتند که اگر ثابت شود فردی استطاعت نداشت مهریه باطل است و…

مسئله دفاع از این است که مهریه حکم درستی بود و انطباق سرسری آن بدون شناخت شرایط موجود اشتباه است و نتایج اشتباه می‌دهد. مهریه به معنای اصلی آن باعث تحکیم خانواده می‌شود اما در ایران باعث فروپاشی خانواده‌ها شده است! موارد بامزه تلخی دیده‌ام از اینکه مهریه چگونه عامل فروپاشی خانواده‌ها شده است. خانواده‌ای که زن، شوهرش را به زندان بفرستد، دیگر خانواده نیست! بدتر از طلاق است! بعد از مدتی می‌توانند برگردند و با هم زندگی کنند.

تفاوت فیلم مستندی که آقای فرهادی از روی آن فیلم قهرمان را ساخته است – که کار به شکایت و دادگاه کشیده شد به علت اشاره نکردن به حق صاحب اثری که از مستندش اقتباس صورت گرفت، دادگاه هم به نفع شاکی رای داد – با فیلم آقای فرهادی این است که بدهی آقایی که زندانی است و محکوم مالی است مربوط به وام نیست بلکه مهریه است، همسرش او را به زندان انداخته است. مستند جالبی است، اگر توانستید ببینید چون به بحث مربوط است، عنوان آن “دو سر برد، دو سر باخت” است. شاگرد کلاس کارگردانی آقای فرهادی به عنوان تکلیف مستندی ساخت و تحویل داد که موضوعش مثل همین قهرمان است با تغییرات اندک.

حضار: از مطالبی که فرمودید من اینطور برداشت می‌کنم که مشکل فقاهت ما فقر تاریخی‌نگری است که احکام را از بافت تاریخی که داشتند جدا کردند و مستقیم به این زمانه آوردند.

استاد: دوباره تاکید می‌کنم که فقها نمی‌گویند نباید شرایط قدیم یا جدید را بشناسم. فرض کنید باید چهار مرحله را گذراند:

ابتدا باید آن گزاره شرطی استخراج شود. پس از آن باید شرایط آن را فهمید. سپس باید شرایط زمان حال را شناخت. حکم را اجرا کنیم. وقتی به دانش فقه نگاه می‌کنید تمرکز روی این است که آن احکام را استخراح کنند، مثلاً می‌گویند که به چه چیزی زکات تعلق می‌گرفت اما در این باره که در اقتصاد آن دوران چه جایگاهی داشت مطالعه‌ای نمی‌شود. مطالعه در متون است، وزن اصلی فقه مطالعه متون است و اینکه تشخیص بدهیم کدام روایات با احتمال بالا درست هستند و چگونه از یک روایت حکم استخراح کنیم. چیزی که در حوزه‌های علمیه به عنوان فقه تدریس می‌شود – چه اهل سنت و چه شیعه – حول درک متن و استخراج حکم از متن است. نه اینکه مطالعات تاریخی را قبول نداشته باشند بلکه انجام نمی‌شود و در فقه سنتی هم درس‌های اساسی درباره اقتصاد آن دوران یا اقتصاد مدرن وجود ندارد، خیلی تخصصی و سنگین می‌شود. در ایران با بودجه دولتی کارهایی در این حوزه انجام می‌شود ولی در فقه سنتی به این جنبه‌ها توجهی نداشتند.

حضار: خروجی چیزی که می‌فرمایید باعث می‌شود که شکاف بین آموزه‌های سنت و جهان مدرن بر آن فائق بیاید. بحث سر این است که پیرو نگاه ناهمدلانه‌ای که به روشنفکری دینی دارید، روشنفکران دینی هم می‌گویند کار ما همین است و می‌خواهیم شکاف بین سنت و تجدد را پر کنیم.

استاد: اینکه چگونه پر کنیم مهم است. روشنفکران دینی مایل به این سمت هستند که بگویند بی‌خیال روایت! همین اقتصاد عرفی را رعایت کنیم. روشنفکری دینی کلاً منطقة الفراغ است و می‌گویند خودتان فکر کنید تا بفهمید باید چه کاری انجام بدهید.

حضار: آقای عبدالکریم سروش دقیقاً حرف شما را می‌زند و می‌گوید باید تاریخی نگاه کنیم و از بافت تاریخی آن را جدا نکنید. البته راجع به قرآن هم این حرف را می‌زند که شما آن را فراتاریخی می‌دانید.

استاد: من به اسم خاصی اشاره نکردم و گفتم فضای کلی روشنفکری دینی اینگونه است که وزن مطالعات فقهی را پایین می‌آورند و انگار مهم نیست که شریعت چه بود. از این مسئله بگذریم، اصلاً فرض کنید روشنفکران دینی هم حرف من را می‌زنند، مشکلی ندارم. فکر کنید من هم بین روشنفکران دینی هستم. اینگونه به یک صلح بین پارادایم فعلی فقه و روشنفکران دینی می‌رسید چون فقها این حرف‌ها را قبول دارند، من هم در پارادایم موجود حرف زدم و به نظرم ضعف‌های پارادایمیک دارد و این که آیا قرار است اینکار را انجام بدهیم از اساس زیر سؤال است.

حضار: آقای سروش می‌گفتند که به جای اینکه عصر را دینی کنید دین را عصری می‌کنید. چون در نگاه سنتی فقه را هم فراسنتی می‌دانند.

استاد: مگر می‌توان عصر را دینی کرد؟

حضار: یکی از دلایلی که فقه شیعه بر خلاف اهل سنت مطالعات تاریخی نداشت و شرایط روز را در نظر نمی‌گرفت این نبود که نقصی داشته باشد…

استاد: یعنی از حرف‌های من برداشت کردید که اهل سنت اینکار را انجام می‌دادند؟

حضار: نه…

استاد: آنها هم نمی‌کردند ولی در صد و پنجاه سال اخیر غربی‌ها مطالعات زیادی را پیش بردند. غربی‌ها وقتی به اسلام‌شناسی روی می‌آورند اهل سنت را می‌شناسند، شیعه در نظرشان اقلیتی است که آنقدر اهمیت ندارد. اگر بگویم به فقه شافعی صد برابر فقه جعفری پرداخت شده است اغراق کرده‌ام ولی متخصصانی در زمینه فقه شافعی وجود دارند که کاری هم به اسلام ندارند ولی بهتر از همه فقهای اهل سنت متون شافعی و دوران قدیم و تاریخ آن دوران را مطالعه کرده‌اند و حرف‌های جالبی دارند. اصولاً در حوزه‌های علمیه شیعه و سنی آنقدر که باید مطالعات تاریخی نداشتند، هنوز هم ندارند. اگر اهل سنت در این حوزه جلوتر هستند بخاطر تاثیر مطالعات غربی‌ها است. فکر می‌کنم تا صد سال پیش حق داشتند چون آنقدر هم دسترسی نداشتند، شاید آرزویش را داشتند ولی به منابع تاریخی دسترسی نداشتند. یک فقیه صد و پنجاه سال پیش چند کتاب داشت؟ گاهی می‌رفتند کشور یا شهر دیگری برای کتاب‌هایی که در دیار خودشان موجود نبود. جو معاصری که در آن دسترسی به متون و ترجمه‌ها گسترش یافت فضایی را ایجاد کرد که می‌توانیم کاری بکنیم که قبلاً نمی‌توانستیم. همینطور جامعه‌شناسی رشد کرده است، آدم صد و پنجاه سال پیش اگر در یک سفر معراج گونه به زمان ائمه می‌رفت و یک سال زندگی می‌کرد جامعه آن دوران را نمی‌فهمید زیرا المان‌هایی که باید بررسی کند را نمی‌شناخت. دسترسی بیشتر به منابع و دیسیپلین مطالعات تاریخی دقیقی که به وجود آمده است به علاوه اطلاعاتی که در زمینه اقتصاد و جامعه‌شناسی داریم باعث شده است که وقتی الان منابع را می‌بینیم در ذهنمان جرقه‌هایی بزند که آدم صد و پنجاه سال پیش متوجهش نبود.

حضار: می‌خواستم بگویم فرق شیعه و اهل سنت این بود که اکثر احکام را حواله می‌داد به حضور معصوم…

استاد: منظورشان این است که ابعاد سیاسی و اجتماعی در فقه شیعه کمتر گسترش یافته است چون اهل این کار نبودند. گرایش عمومی در فقه شیعه این بود که قرار نیست حکومتی تشکیل بدهیم و لازم نیست خیلی چیزها را مطالعه کنیم. احکام نماز جمعه در فقه اهل سنت بیشتر گسترش پیدا کرده است تا در فقه شیعه که می‌گفتند تا امام زمان نیاید واجب نیست.

حضار: بعضی حرام می‌دانستند.

استاد: منظورتان این است که اقامه نماز جمعه توسط یک فرد شیعه را حرام می‌دانستند. درباره حکومت هم می‌گفتند اساساً قصبی است، حکومت برای امام غایب است و اگر کسی حکومت کند قاصب است. ما قصب نمی‌کنیم ولی اگر کسی قصب کرد باید بدانیم به عنوان نیرویی که می‌خواهیم آن حکومت را کنترل کنیم چه کاری انجام بدهیم.

حضار: صد و پنجاه سال پیش اگر این مطالعات نبود و به نظرتان درست است، فقه هم پیشرفت نمی‌کرد و مردم آن دوران چه می‌کردند؟ از نظر منطقی مشکل ندارد؟

استاد: می‌دانم منظورتان چیست اما مسئله این است که اکثر مشکلاتی که پیش آمده است مربوط به مناسبات اجتماعی و… است که اگر تاریخ را بخوانید دانسته یا ندانسته منطقة الفراغ بود، مثلاً حکومت‌ها چقدر در دوران هزارساله بعد از پیامبر تابع فقه به معنای واقعی کلمه بودند؟ کار خودشان را می‌کردند و بیشتر فقه تابع آنها بود. حرفتان مانند این است که بعضی از جنبه‌های قرآن را تا بعضی علوم پیشرفت نمی‌کردند نمی‌فهمیدیم. چه اشکالی دارد؟ بخش عمده‌ای از شریعت مثل عبادات را انجام می‌دادند و مثلاً در معاملات هم عموماً به نظر می‌رسد فقه مشکلی ایجاد نمی‌کرد منتها نکته‌ای که شما می‌گویید و درست است این است که اگر فقه را درست استخراج نکنیم این احتمال وجود دارد که باعث عقب افتادگی جامعه شود. قطعاً همینطور است.

حضار: مگر حجم دیتایی که هست چقدر است؟ هر روز کتاب پیدا می‌کنند؟

استاد: مسئله پیدا کردن کتاب نیست،‌کتاب هم پیدا می‌کنند ولی بیشتر از آن کتاب کشف می‌کنند. یک نفر کتابی را بررسی می‌کند و به دنیا معرفی می‌کند. مثلاً آقای هانری کوربن نسخه خطی جدید پیدا نکرد ولی روزبهان بقلی و حیدر آملی را کشف کرد، اینها آدم‌هایی بودند که کتاب‌هایشان خوانده نمی‌شد. می‌دانید چند هزار نسخه خطی فارسی در کتابخانه‌های هند وجود دارد که کسی از محتوایشان مطلع نیست؟ از این کتاب‌ها به خوبی نگه‌داری نمی‌شود و دارند خراب می‌شوند و فهرست درستی هم از آنها وجود ندارد. موقعیتی پیش آمد تا بگویم یک نفر به سراغ این کتابخانه‌ها در هند برود. ممکن است فهرست‌هایی وجود داشته باشد ولی عمومی نیست. در حال حاضر بیش از پیدا کردن نسخه‌های خطی، اتفاقی که رخ می‌دهد خوانش‌های جدید از کتاب‌هایی است که کسی سراغشان نرفته است و فهمیدن اهمیت آنها.

زمان قدیم چگونه تاریخ را مطالعه می‌کردند؟ کتابی مثل دره نادره یا جهانگشای جوینی و تاریخ بیهقی را می‌خواندند. رویکرد مهمی که در مطالعات تاریخی وجود دارد این است که الان می‌دانیم اینها قابل اعتماد نیستند و در دربارها نوشته می‌شدند و افرادی با سلایقشان به وقایع جهت می‌دادند. در مطالعات تاریخی مدرن کاری که می‌کنند مثلاً این است که برگه کاغذهای موجود از معاملات آن زمان را جمع می‌کنند که سند روشنی است و کسی را هم قضاوت نمی‌کند. در مطالعات تاریخی مدرن تاکید روی اسناد باقی‌مانده است نه اینکه آدم‌ها چه گفتند. یک نفر رساله می‌نویسد درباره اوراق معاملات به جا مانده از فلان قرن در حکومت فاطمیه مصر، یا مثلاً اسناد ازدواج و طلاق. با کارهای آماری در اسناد تاریخی می‌توان به اطلاعات تاریخی خوبی رسید که برخلاف تصور ما باشند. مطالعات عمیق‌تر شدند و از داده‌های جدیدی استفاده می‌کنند که قبلاً مورد توجه نبود.

حضار: اینها در یک راستا نیستند. شنیده بودم در دانشگاه اسرائیل دو رشته تاریخ دینی و علمی دارند و در بعضی موارد به تناقض خوردند و دو رشته را جدا کردند. اینها کارهای خودشان را می‌کنند…

استاد: من می‌توانم فقه را مطالعه کنم با ایمان به اینکه امام جعفر صادق هرچه گفت درست است…

حضار: این بایاس دارد.

استاد: بله بایاس دارد. می‌توانم بدون این پیش‌فرض هم مطالعه کنم طوری که دارم اسناد تاریخی را مطالعه می‌کنم. بایاس داشتن اشکالی ندارد، اگر پیش‌فرض درست باشد به نتایجی می‌رسیم که بدون آن پیش‌فرض به آن نتایج نمی‌رسیدیم. مهم این است که پیش‌فرض درست باشد.

حضار: اگر آن درست باشد این هم درست است ولی آدمی که بایاس دارد از کجا می‌فهمد که پیش‌فرضش درست است؟

استاد: در ساینس چه می‌کنم؟ اصل موضوع می‌گذارم و مطالعه می‌کنم، اگر به نتایج مزخرف برسم می‌فهمم اصل موضوع ایراد داشت، و اگر نه به نتایجی می‌رسم که بدون آن اصل موضوع دست‌یافتنی نبود. مثل این است که بگویید در مکانیک کوانتوم چرا این اصل موضوع را قبول کردید؟

حضار: …

استاد: پیش‌فرض مطالعات فقهی در فقه جعفری این است که امام جعفر صادق امام است و هرچه گفت درست است. چگونه به تناقض می‌رسم؟ اگر با این اصل جلو بروم و به نتایج مزخرفی برسم می‌فهمم بعضی از اصول یا روش کارم ایراد دارد. هیچ مطالعه‌ای بدون پیش‌فرض نیست، در مطالعات تاریخی هم پیش‌فرض‌های دیگر غیر دینی وجود دارد و از آنها استفاده می‌کنیم. مثلاً من به یک طریقی به دانشی رسیده‌ام و نمی‌توانم آن را اثبات کنم ولی برای خودم این حق را قائل هستم که از آن دانش استفاده کنم. مزیتی دارم نسبت به آدم‌هایی که آن را ندارند.

حضار: …شما راجع به فقه صحبت می‌کنید.

استاد: یکی از نکاتی که امروز می‌خواستم بگویم اما وقت تمام شد و بخاطر حرف ایشان به آن اشاره می‌کنم این است که به احکام شرع چگونه نگاه می‌کنید: جامعه‌ای از همه افراد مومن که با هم توافق کردند و دنبال پیامبری راه افتاده‌اند و می‌دانند پیامبر خدا است و حالا می‌خواهند به شریعتی که آورده است عمل کنند. شبیه چیزی که در زمان حضرت موسی بود، جامعه‌ای تشکیل شد و همه معجزات حضرت موسی را دیدند و همه تسلیم احکام تورات هستند. حالا دنیا تغییر می‌کند و من کشوری را گرفته‌ام – البته خود کشور از نظر فقهی معنا ندارد. یک چیز مدرن است – و حکومتی تشکیل داده‌ام و می‌خواهم احکام فقهی را اجرا کنم درحالی که درصدی از آدم‌ها نمی‌خواهند اجرا شود. در این شرایط اوضاع فرق می‌کند. ایرادی که ایشان مطرح می‌کنند این است که من فقه را بررسی می‌کنم و در انتها می‌خواهم نتایجی که گرفتم را به آدم‌هایی که پیش‌فرض من را ندارند تحمیل کنم. مشکل از مطالعات فقهی نیست، در مطالعات دینی باید پیش‌فرض‌هایی که فکر می‌کنید درست است را اثر دهید و اینکه مردم نمی‌دانند پیش‌فرض من درست یا غلط است مانع من نمی‌شود که کارم را انجام دهم. مثل این است که یک نفر مکانیک کوانتوم می‌خواند و چند نفر در آکادمی سیستم اصل موضوعی او را قبول ندارند. من طبق پیش‌فرض‌های خودم سیستم اصل موضوعی خودم را می‌سازم و جلو می‌روم ولی اگر بخواهم به کسی که این پیش‌فرض‌ها را قبول ندارد تحمیلشان کنم مشکل پیش می‌آید. چند روز پیش یک نفر را آورده بودند شبکه افق که باعث شد روی شبکه افق بمانم چون از روی شبکه افق وقتی می‌خواهم از شبکه نمایش به شبکه ورزش بروم رد می‌شوم، عطریانفر را آورده بودند، بالاخره اگر ببینید عطریانفر در شبکه افق نشسته است مکث می‌کنید. بحث درباره جنبش اخیر بود و حرف این بود که کسی که می‌خواهد در جامعه کاری کند باید استدلال عمومی داشته باشد، تاکید می‌کرد که باید برای مردم قانع‌کننده باشد. تاکید می‌کرد که ریشه مشکل پیش آمده این است که کارهایی می‌کنیم که مردم قبول ندارند. یک عده کلاً قبول ندارند و یک عده قبول ندارند که بخشی از اسلام است. الان در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که برای خودمان پیش‌فرضی گذاشتیم و به همه مردم دنیا می‌گوییم باید به آنچه ما می‌گوییم و به آن رسیدیم عمل کنید.