کاپیتالیسم۱

از جلسات کیولیست
پرش به ناوبریپرش به جستجو

کاپیتالیسم (سرمایه داری) نظام اقتصادی غربی رایج در دنیاست که در این جلسه به نقد آسیب های فرهنگی ناشی از این نظام اقتصادی پرداخته شده است.

کاپیتالیسم ۱

دریافت فایل صوتی جلسه‌ی ۳۷٫۵

مقدمه

پیش مقدمه 1 گرایشات عجیب به مارکسیسم

من مي‌خواهم قبل از اينكه حرفهايم را شروع بكنم اول يك مقدمات خيلي مقدماتي بگويم بعد يك مقدمه كمتر مقدماتي مي‌گويم, بعد حرفهايم را شروع مي‌كنم. براي اولين بار در شروع سخنراني مي‌خواهم يك خاطره تعريف كنم. من دوره دبيرستان كه بودم سالهاي اول بعد از انقلاب بود، فكر مي‌كنم كساني كه آن دوره حضور داشتند شايد بتوانند درك بكنند كه آن دوره چه خبر بود. جو مثلاً دبيرستان‌ها چطور بود، مردم چطور شده بودند, يك قطب بندي خيلي خيلي اساسي وجود داشت بين آدم‌هايي كه مذهبي بودند و آدم‌هايي كه چپ بودند به هر حال به يك معنايي به يك گروهي يا يك تفكر چپ ارتباط داشتند و چپ‌بودن هم به معناي ماركسيست‌بودن بود. همين دوتا قطب بزرگ وجود داشت و مرتب هم در همه كلاس‌ها در همه خيابان‌ها اين تضاد وجود داشت و مثلاً فيلمها و عكس‌هايي هست از آدم‌هايي كه جلوي دانشگاه تهران گروه گروه ايستاده‌اند و در حال بحث كردن هستند از بحث فلسفي گرفته تا بحث سياسي, بحث اجتماعي و بحث همه چيز مي‌كردند. موضوع اين بود كه يك نفر آدم آن زمان بايد معلوم مي شد كه مذهبي است يا مثلاً ماركسيست. من به طور بديهي جزو آدم‌هاي مذهبي بودم. بعد از آن چيز خاصي كه شد خيلي زود از اين جور بحث‌ها جدا شدم, مثلاً يك خرده فكر كنم بيش از آن اندازه‌اي كه متعارف بود درجهت بحث‌ها معمولاً مطالعه مي‌كردم. مثلاً فرض كنيد مذهبي‌ها مي‌رفتند كتاب‌هايي را مي‌خواندند كه مثلاً مذهبي‌ها نوشتند راجع به اينكه ايرادهاي ماركسيست چيست و ماركسيست‌ها هم خوب معمولاً كتابهاي خودشان را مي‌خواندند و بعضي از كتاب‌ها هم بود كه در مورد مثلاً ايرادهاي اسلام نوشته شده بود يا اين جور چيزها حداکثر. من با طبعم اين خيلي سازگار نبود خيلي زود به يك مطالعاتي كشيده شدم كه در جهت بحث‌كردن نبود و بحث‌كردن را هم گذاشتم كنار فكر كنم جزو بهترين كارهايي بود كه در عمرم كردم. مثلاً به اگزيستانسياليست علاقه‌مند شدم و خوب چيز خيلي جالبي است و از مارکسيست هم بهتر است! حالا آن خاطره اي كه مي‌خواستم تعريف بكنم آن است كه به تدريج كه مي‌گذشت كم‌كم متوجه شدم كه اكثر روشنفكرها و شاعرهاي ايراني همه‌شان يا ماركسيست هستند يا يك موقعي ماركسيست بوده‌اند. بعد خوب از اينكه مثلاً فلاني هم چپ بوده فلاني هم ماركسيست بوده تعجب مي‌کردم, به نظر من ماركسيست در آن حدي كه من اطلاع داشتم اصلاً چيز جالبي نبود و آنچه که در بحثها مطرح بود خيلي چيز پيش‌پا‌افتاده‌اي به نظر مي‌رسيد. حالا من با ذوق خودم بيشتر با آن جنبه‌هاي مثلاً فلسفي ماركسيست توجه مي‌كردم كه به نظرم هيچ اهميتي نداشت. چيزي كه از ماركسيست مي‌دانستم بخش‌هاي به اصطلاح جهان‌بيني و فلسفه‌اش بود که در تصميم‌گيري كه آدم مي خواهد مذهبي باشد يا نه حداقل از ديد من مهم بود و برايم عجيب بود كه چگونه اين‌همه آدمهايي كه به نظرم آدم‌هاي بافكري مي‌آيند اينها به هرحال حداقل يكروز ماركسيست بودند. بعد من عاشق سارتر بودم بعد فهميدم كه سارتر هم ماركسيست بوده‌است. بعد هركس ديگري هم كه در قرن بيستم ديدم, ديدم مثلاً اين يكي هم ماركسيست بوده‌است. به طور خيلي فشرده اي ظرف يك سال ديدم اين هم ماركسيست است¸ آن هم ماركسيست بوده است¸ اين اولش ماركسيست بوده است آن آخرش ماركسيست شده است. واقعاً براي من تبديل به يك سوال شد که چه چيزي وجود دارد ؟ اينها مگر ديوانه بودند؟ مثلاً چه دليلي داشته است؟ مثلاً آيا جو اينطوري بوده است كه اينها ماركسيست مي شده اند؟ فكر مي‌كنم در اين سخنراني مي خواهم يك خرده جواب اين سوال را بدهم كه يك جواب نسبتا معقولي وجود دارد كه همه اين آدم‌ها گرايش نسبت به ماركسيست پيدا مي‌كرده‌اند. خوب اگر ماركسيست را نه به عنوان صرفا تبعيت كردن از تعليمات يك آدمي به اسم ماركس در نظر بگيريم, بلکه بعنوان مقابله كردن با كاپيتاليسم در نظر بگيريم به عنوان يك الگويي كه داشت به طرز عملي با كاپيتاليسم مقابله مي كرد¸ كاپيتاليسم آنقدر چيز بدي هست كه حتي اگر شما به همه مباني ماركسيست خيلي هم اعتقاد نداشته باشيد ولي يك جوري برويد در اردوي ماركسيست‌ها و مثلاً سعي كنيد داخل احزابشان يک فعاليتي بكنيد¸ حداقل در اروپا اينجور بود. در واقع ماركسيست يك جنبش ضد كاپيتاليستي است و نه صرفا اعتقاد داشتن به يك شخص خاص در يك چارچوب‌هاي فكري خيلي‌خيلي مشخص و يك جمله فوق العاده جالب از خود ماركس هست كه خيلي معروف است و رسما در زمان حيات خودش گفته‌است كه من ماركسيست نيستم¸ كه اصولاً كسي كه ماركسيست است مستقل از ماركس است. البته ماركس منظورش اين بود كه به نظرش مي آمد كه آدم‌هايي كه خيلي خوب نمي‌فهمند دارند اطرافش زيادي ادعاي ماركسيسم مي‌كنند و احساسش اين بود كه به آن معنا ماركسيست نيست. بعداً هم خوب اين جريان ادامه پيدا كرد يعني به تدريج ماركسيست دست يك عده افتاد كه تبديل به يك نظريه كم قيمت و سبکي شد. ولي من سعي مي كنم بگويم كه با توجه به يک چيزهايي كه در دنيا وجود دارد, اين اعتقاد من است که هر آدمي كه روشنفكر است شرط لازمش اين است كه حتماً بايد يك خرده چپ باشد. چپ به معناي سياسي-‌اجتماعي يعني مثلاً مقابله‌كردن با نظام سرمايه‌داري و .... خوب اين مقدمه درواقع تاريخچه اش بود كه قبلا اين را نمي فهميدم و بعد كم كم متوجه شدم ماركسيست براي چه اين‌همه جاذبه دارد.

پیش مقدمه 2 درک کاپیتالیسم لازمه درک جهان معاصر

يک چيز ديگر به عنوان مقدمه اينکه, روشنفكر را من تعريف نمي كنم يك آدمي كه همه‌چيز را درست مي‌فهمد و خوب مي‌فهمد. بيشتر تعريف روشنفكر به نظر من يعني يك آدمي كه از شرايط زمانه خودش آگاه است و مي داند در چه دنيايي در چه محدوده‌اي در حال زندگي است. از نظر تاريخي ما در چه وضعيتي هستيم. او آگاهي‌هاي سياسي-اجتماعي دارد حال ممكن است نتيجه خوبي هم از آن آگاهي‌ها نگيرد. مثلاً يك عقايدي كه پيدا مي كند درست نباشد. روشنفکران عقايد مشترک ندارند. همه‌شان در واقع مشكلات دنيا را سعي مي كنند بفهمند که الآن در دنيا چه مشكلاتي وجود دارد و سعي مي‌كنند كه در جهت حلش به نحوي يك اقدامي بكنند يا حداقل از نظر نظري خوب درك كنند. من فكر مي كنم اين موضوع كاپيتاليسم جزو اركان فهميدن اينكه در دنيا چه خبر است و كسي که اصلاً توجهي به اين موضوع ندارد, يعني سيستم را نمي شناسد و نمي‌داند كه دارد چه كار دارد مي‌كند طبيعي است كه به روشنفكر‌بودنش به آن معنايي كه مي‌گويم در واقع مي شود شك كرد. و يك چيزي كه جزو علايق شخصي ام است اين است كه در واقع شما بايد شرايط فكري که در جغرافيايي كه در آن زندگي مي كنيد وجود دارد و سنتهايي كه در اين جغرافيا وجود دارد را بدانيد. بايد با سنتهاي تاريخي كه وجود دارد آشنا باشيد و اينكه بتوانيد از دستشان فرار بكنيد. ما هميشه در واقع در يك شرايط خاصي داريم زندگي ميكنيم يك افكاري اطرافمان هست كه اينها را بدون اينكه تحليل درستي داشته باشيم مي پذيريم و اين ريشه خيلي از انحرافات فكري است و معمولاً و يا شايد هميشه اينطوري است كه حداقل در دنياي مدرن فرار كردن از آن افكار و به اصطلاح سنت‌هاي فكري جغرافيايي خيلي‌خيلي راحت تر از سنت‌هاي تاريخي است. مثلاً در مورد جغرافيا, شما مثلاً در ايران به دنيا آمده ايد مثل دنيا قديم نيست كه محدود باشد و همين اطراف خودتان حرف‌ها را بشنويد واقعاً مستقل از جفرافيا به نظر مي آيد داريم همه حرف‌ها را مي‌شنويم. شما مثلاً الآن در يك كشوري داريد زندگي مي كنيد كه اعتقادات مذهبي پايه سنت فكري اين جامعه است. اسلام و تشيع, اينها چيزهايي است كه ما در سنت فكري خودمان داريم ولي شما به راحتي مي توانيد تمام حرف‌هاي ديگران را هم بشنويد. مثل قديم نيست كه يك نفر يك جا به دنيا بيايد و همانجا در همان جغرافيا محدود بماند. ولي فرار كردن از نوع ديدگاه‌ها و تفکرات تاريخي اصلاً كار ساده‌اي نيست يعني شناختن اينكه ما الآن در چه برهه‌اي از زمان به سر مي‌بريم سخت است, چرا که همه آدمهايي كه روي كره زمين الآن دارند در اين تاريخ زندگي مي كنند يك جور خاصي فكر مي‌كنند. اين خيلي نامحسوس است. سنتهاي فكري فراروايتهاي تاريخي نامحسوسي هستند به نحوي كه خيلي‌ها معتقدند اصلاً نمي‌شود از آنها فرار كرد. به هر حال حتماً سخت‌تر از فرارکردن از عقايد جغرافيايي است. معمولاً كاري كه مردم انجام مي‌دهند اين است كه يا همان چيزي كه جغرافياي خودشان است قبول مي‌كنند يا به يك سنتي كه همين الآن در يك جغرافياي ديگر هست پناه مي‌برند و آن را قبول مي‌كنند. مثلاً الآن ديگر در جامعه ما بحث مذهب و ماركسيست وجود ندارد. ولي بحث اينكه با مدل مذهب زندگي بكنيم يا غربي زندگي بكنيم به وضوح هست. شما مي‌توانيد آدم‌ها را به وضوح به دو دسته تقسيم بكنيد كه يا تا حدود زيادي به سنت‌هاي جغرافيايي خودشان پايبندند يا اينكه نه آن را رها كرده‌اند و از يك سنت مدرن تبعيت مي كنند. سنت مدرن! مدرنيسم هم الآن ديگر براي خودش يك سنت است. يك نحوه لباس پوشيدن دارد. يك جور زندگي كردن دارد. اين دوتا آدم‌هايي كه اينجوري هستند موسيقي‌اي كه گوش مي‌دهند باهم فرق دارد. يكي يا موسيقي گوش نمي‌دهد يا سنتي گوش مي دهد و آن يكي حتماً بايد مثلاً موسيقي روز گوش بدهد. بنابر اين اينجا تاريخ را هيچ‌كس كنار نمي گذارد همه‌اش حركت كردن از يك جغرافيا به يك جغرافياي ديگر است. كاپيتاليسم از آن چيزهاي مخفي تاريخي است يك سيستمي است كه اگر آن را بشناسيد شايد تصور خوبي پيدا بكنيد از اينكه دنيا چطور بوده و اينكه چطور مي‌تواند باشد يعني يك پيش‌فرض‌هايي در ذهن ما وجود دارد به دليل اينكه همه جهان دارد در يك سيستمي زندگي مي‌كند كه يك سيستم كاپيتاليستي است و الآن فكر نمي كنم به آن معنايي كه من سعي مي‌كنم بگويم, جايي وجود داشته‌باشد كه اين آثار كاپيتاليسم نباشد. بنابر اين به نظر من اگاهي خيلي مهمي است كه آدم يك چنين چيزهاي بزرگي را مثل كاپيتاليسم و مردسالاري را بفهمد. اين دو تا به نظر من از مهم‌ترين مشخصات فكري هستند كه الآن در دنيا وجود دارند. حالا از داخل‌ آن يك چيزهايي مثل فهميدن اينكه پست‌مدرينيسم و دوران پست‌مدرن يعني چه, اهميت دارد. مثلاً واژه پست‌مدرن را ساخته‌اند كه شرايط تاريخي ما را سعي كنند نشان دهند, كه در چه شرايط خاصي قرارگرفته‌ايم و خيلي چيزهاي ديگر. منتها كاپيتاليسم به عنوان يك سيستمي كه از نظر اقتصادي حاكم است خيلي‌خيلي نتايج فكري زيادي دارد كه معمولاً اينها ناخودآگاه و نا محسوس هستند.

دورنمای بحث

خوب باز حالا به عنوان يك مقدمه يك خرده اصلي‌تر من مي‌خواهم قبل از اينكه وارد بحث بشوم يك دورنمايي بگويم از اينكه در مورد چه چيزهايي مي‌خواهم بحث بكنم در مورد چه چيزهايي نمي‌خواهم بحث بكنم. اصولاً بحث نقد كردن كاپيتاليسم حداقل يك صد و پنجاه‌ سالي سابقه دارد و خيلي هم داغ بوده‌است. يعني تعداد خيلي زيادي آدم هستند با يك حجم زيادي از انتشاراتي كه منتشر كردند, مثل نهضت روشنفكري در اروپا, اينها همه به نوعي در جهت نقد كاپيتاليسم حداقل از زمان ماركس فعال هستند. مثلاً انتشار كتاب كاپيتال ماركس همينجور ادامه داشته است از جنبه‌هاي مختلف به كاپيتاليسم نگاه كرده‌اند و نقد كردند و من قصد ندارم كه تمام اين كارهايي كه اينها در صد و پنجاه سال كردند را در دو ساعت بگويم! مثلاً يك سال طول مي كشد تا آدم بخواهد واقعاً به همه چيزهايي كه اينها كار كرده‌اند را بخواند و بفهمد و بيايد توضيح بدهد. دارم سعي مي‌كنم يك خط خاصي را پيدا بكنم در نظريه انتقادي كه در اين دو ساعت بگنجد و در عين حال يك چيز مهمي به عنوان نتيجه داشته باشد يعني يك ديدي از اينكه كاپيتاليسم چه است و دارد چه كار مي‌كند و چرا بايد به فكرش بود به شما بدهم. من باز براي اينكه خط خاصي را باز تا حدودي روشن بكنم اين است كه اصلاً نمي خواهم وارد بحثهايي بشوم كه اصطلاحا جزو اقتصاد سياسي محسوب مي شوند بيشتر بحثي كه ميخواهم بكنم از ديد فرهنگي است. كاپيتاليسم به عنوان يك سيستم اقتصادي كه يك نتايج فرهنگي خاص دارد و اينها است كه در واقع مهمتر هستند از اينكه حالا ما يك چيزهايي مثل تاثيرش بروي سياست و مستقيما بروي اقتصاد را بخواهيم بحث بكنيم. و يا حداقل من ديدگاهم اين است كه بحث فرهنگي بكنيم. نتيجه اش اين است كه من به ديدگاههاي يك آدمي مثل ماركس, خيلي نزديك نمي‌شوم اصلاً در مورد آن بحث نمي كنم. او بيشتر بحثش اقتصادي سياسي است هرچند جنبه‌هاي فرهنگي هم دارد. براي اينكه اسم ببرم كه به چه كساني اين بحثي كه مي‌كنم نزديك است و اگر كسي خواست بعداً ادامه بدهد, چيزهايي كه من مي‌گويم يك بخشش بيشتر در واقع به يك نهضت فكري مربوط مي‌شود كه به آن مي‌گويند مكتب فرانكفورت حداقل دو نماينده مهم دارد كه بحثهاي فرهنگي خيلي خوبي كرده‌اند. يكي از آنها اريك فروم است كه روانشناس است و در نظريه انتقادي كار كرده است و يك نفر هم يك آدمي است به اسم آدلمن. و حداقل دوتا فرانسوي هم هستند كه جزو فيلسوفهاي يك خرده معاصرتر ما هستند كه بعد از مكتب فرانكفورت هستند كه اينها هم فكر مي‌كنم خواندن كارهايشان بتواند خيلي ايده خوبي بدهد, اگر خواستيد اين بحث را خودتان ادامه بدهيد. يكي آلتوسر است و يكي هم يك آدمي به اسم بودويار. و يك آدم يك خرده قديمي‌تر ايتاليايي به اسم گرام‌شيلد. من نمي‌دانم كه اينها را مي‌شناسيد يا نه. اينها آدمهاي مهمي در نظريه انتقادي هستند. هركدامشان به هر حال يك مفاهيم جالبي را مطرح كردند. من خيلي به اينكه هرچيزي كه مي‌گويم به چه کسي مربوط مي‌شود تاكيدي ندارم. براي اينكه واقعاً اينطور نيست كه چيزي كه دارم مي‌گويم را بگويم كه اين گفته ولي مثلاً فضاي بحث در مكتب فرانكفورت خيلي نزديك است به بخشي از بحثهايي كه مي‌گويم مخصوصاً اريك فروم.

عنوان دقیق بحث

و باز محدوده بحثم را بخواهم مشخص‌تر بكنم مي‌خواهم كاملاً منفي صحبت بكنم در حالي كه خوب هرچيزي جنبه‌هاي مثبت هم دارد. من احساسم اين است كه در ابتدا كه كاپيتاليسم به عنوان يك سيستم اقتصادي شروع شده يك جنبه‌هاي مثبت داشته است. من در واقع چيزي كه مي‌خواهم بگويم در جهت آسيب‌شناسي كاپيتاليسم مي‌خواهم صحبت بكنم چه آسيب‌هايي مي‌رساند و تا حالا رسانده است و دارد روز به روز بدتر هم مي‌شود. باز خودم را مي‌خواهم محدود بكنم كه آسيب‌شناسي فردي روي تك‌تك آدمها و اينکه در واقع چه مشكلي دارد پيش مي‌آيد, نه اينکه به عنوان يك سيستم اجتماعي به آن نگاه بکنم. و اگر بخواهيم عنوان براي بحث مشخص کنم مي‌شود مثلاً آسيب شناسي فردي كاپيتاليسم با گرايش كاملاً فرهنگي. آسيب‌شناسي فردي نه اينكه مثلاً مردم گرسنه مي‌مانند براي اينكه يك عده پولدار هستند و يك عده فقير. آنهم جزو آسيب‌شناسي‌هاي فردي هست ولي من روي جنبه‌هاي فرهنگي‌اش بيشتر مي‌خواهم كار كنم. فكر مي كنم يك دورنمايي كه مي‌خواهم چگونه بحث بكنم از همين عنوان مي‌تواند دربيايد.

عدم بحث در مورد ایجاد و چرایی کاپیتالیسم

يكي از چيزهايي كه مي‌شد بحث كرد شايد بعداً به آن اشاره بكنم ولي اصلاً وارد بحثش نمي‌شوم. آخرش شايد اين سوال خود به خود پيش بيايد كه اصلاً كاپيتاليسم چگونه به وجود مي‌آيد. يعني مي‌شد به وجود نيايد. معمولاً يك ديدگاهي هست كه اگر يك چيزي هست و ضروري بوده كه به وجود بيايد خوب پس هيچي, خوب است ديگر و اصلاً چرا ديگر آن را نقد بكنيم. احساس كاملاً شخصي من اين است كه يك جوري كاپيتاليسم تا قرن نوزدهم فوايدي داشته‌است ولي جدّاً ديگر احساس ميكنم در قرن بيستم فقط ضرر داشته‌است هرچه هم كه دارد جلوتر مي‌رود ديگر آن فايده‌هايش را نمي‌بينيم همه‌اش داريم مضراتش را مي‌بينيم. يك سيستمي است كه در واقع زيادي عمر كرده‌است. يك جوري مثل اينكه اجبار شده‌است كه بماند.

بحثی صرفاً تئوری بدون نتیجه عملی!

يك نكته خيلي مهم اينكه هيچ نتيجه عملي من از اين بحث‌ها نمي‌خواهم بگيرم. مثلاً كسي حق ندارد بحث كه تمام شد بپرسد كه خوب حالا چكار بايد بكنيم. ممكن است كاملاً عصباني بشوم. براي خاطر اينكه هيچكسي نمي داند كه چكار بايد بكنيم. در واقع نكته اين است كه من فقط سعي مي‌كنم بحث نظري بكنم درباره مشكلاتي كه به وجود مي‌آورد واينكه در واقعاً الآن چه استراتژي بايد وجود داشته باشد تمام اين صد و پنجاه‌ سال حرف همين بوده‌است که بشناسيم و ببينيم كه چكار بايد بكنيم. ولي خوب به هيچ نتيجه‌اي نرسيده و همين طور پيوسته بدتر و بدتر شده. بنابر اين اگر كسي از من بپرسد حالا بايد چكار بكنيم برويد تمام اين چيزهايي كه در اين صد و پنجاه سال گفتند را بخوانيد شايد يك نتايج جالبي بدست بياوريد. ولي واقعاً الآن ايده‌هاي خوبي براي اينكه چكار بايد كرد وجود ندارد. مثلاً اينكه از اين نتايج بعضي‌ها راجع به كاپيتاليسم بحث مي‌كنند و بعد به اين نتيجه مي‌رسند كه اساس كاپيتاليسم تكنولوژي است پس تكنولوژي را بايد بگذاريم كنار, يا مثلاً توليد نكنيم و در جريان توليد نباشيم چون توليد كاپيتاليستي است. بحثهايي از اين قبيل به هر حال غير‌عملي است همه مي‌فهمند كه در دنياي امروز يك كشور اگر توليد را مثلاً بگذارد كنار, مصرف را بايد بگذارد كنار. چطور مي‌خواهند بدون اينكه توليد كنند مصرف كند. اگر مصرف هم بگذارد كنار, همين كافي است. يك كشوري كه مصرف را بگذارد كنار حتماً به آن حمله مي‌شود. به نظر من از نظر سياسي اين كاملاً واضح است كه يك كار اگر هيچ كشوري حق ندارد انجام دهد¸ مثلاً هفتاد ميليون در يك كشوري جمعيت وجود داشته باشد و يك رژيم سياسي بگويد شما مثلاً واردات را تعطيل كنيد حتماً يك مشكل سياسي خيلي اساسي برايش پيش مي‌آيد. حداقل آلان با اين وضعي كه دنيا دارد كه اتفاق خيلي بدي مي‌افتد.به هر حال اينكه چه بايد كرد من واقعاً در قيد اين نيستم نه اينكه بحثهايي الآن در دنيا وجود ندارد من احساس اين را ندارم كه علاقه داشته باشم كه وارد بحثهاي سياسي اجتماعي به آن معنا بشوم. كاملاً بحثها فردي است.

بحثی با حداقل پیشنیاز

يك عادت هميشگي من هم اين است كه با حداقل پيشنيازها صحبت كنم. مثلاً در بحثي كه لازم نيست يكسري مفروضات را داشته باشد براي اينكه وارد بحث بشويم خوب آن فرض اضافه را اصلاً بگذاريم كنار. مثلاً انتظار نداشته باشيم كه در اينجا من کوچکترين اشاره‌اي به مسائل ديني بكنم. فكر نمي‌كنم كه در بحث كردن در مورد كاپيتاليسم فرقي داشته باشد كه يكنفر قوانين مثلاً ديني را قبول داشته باشد يا نه. عمومي‌ترين بحث ممكن را سعي مي‌كنم ارائه بدهم. فقط از يك چيز در روانشناسي مي‌خواهم به عنوان مقدمه استفاده بكنم آن هم به اين دليل كه خيلي چيز پذيرفته‌شده‌اي است و در همه دانشگاهها هم دارد تدريس مي‌شود. بنابراين مشكلي در بحث ايجاد نمي‌كند كه به اصطلاح فرض محدود كننده‌اي باشد.

هرم مازلو برای سلسله مراتب نیازهای انسان

يك زمينه در واقع در بحث وجود دارد كه اول بايد اين مطلب را براي مقدمه بگويم. مي‌خواهم يك ايده خيلي كلي از روانشناسي رشد بگويم, با يك ديد خاص, منتها اينكه مثلاً اين ديد مطرح شود يا يك ديد ديگر مطرح شود, خيلي مهم نيست منتها اين ديد خيلي پذيرفته‌شده است. در واقع يك چيزي است كه به آن سلسله‌مراتب نيازهاي مازلو مي‌گويند. آبراهام مازلو يك روانشناس خيلي‌ خيلي معروف است كه يكي از معروف‌ترين كارهايي كه انجام داده‌است همين بررسي سلسله مراتب نيازهاي انسان است. يك هرم سلسله‌مراتب مازلو وجود دارد كه پايه آن از نيازهاي فيزيولوژيکي شروع مي‌شود و همين طور مي‌آيد بالا. من نمي‌دانم كسي غير از مازلو آيا تغييرات جالبي در اين دادند يا نه. و اصلاً مستقل از بحثي است كه مي‌كنم. به خاطر اينكه مثلاً چيزهايي كه من از آن استفاده مي‌كنم اين است كه مثلاً پايه نيازهاي انسان فيزيولوژيك است. بنابراين اينكه بقيه طبقات مثلاً پس‌و‌پيش هستند يا اينكه مثلاً يك نفر طبقه‌اي اضافه بكند واقعاً خارج از اين بحث است. يك سلسله مراتبي در نيازها وجود دارد و طبقه اول نيازهاي فيزيولوژيک هستند, مثل خوردن و به اندازه كافي خوابيدن و يكسري چيزهايي كه فيزيولوژي شما را آماده مي‌كند كه زندگي كنيد كه اينها نيازهاي حياتي هستند. بعد در قسمت بعدي مثلاً نيازهاي مربوط به امنيت است. همه آدم‌ها علاوه بر اينكه مي‌خواهند زنده باشند ميل دارند كه در محيط امني زندگي بكنند. اين‌ها نيازهاي كودكانه است ديگر. نيازهايي كه از كودكي وجود دارد. كودك علاوه بر اينكه به غذا احتياج دارد به حس امنيت به شدت احتياج دارد، به پدر مادر و اينكه يك نفر از او حمايت كند و احساس حمايت شدن. همينطور بياييد بالا مثلاً قسمت بعدي‌اش تعلق به گروه. تعلق داشتن به يك جمع. جزو نيازهايي كه تقريباً سطح پايين است و نياز داشتن به عشق، يك رابطه خيلي صميمانه بين دو نفر. و نيازهاي مربوط به اعتماد به نفس اينها به يك نحوي قاعده هرم هستند. و نيازهاي يك خرده سطح بالاتر، اينها بعد از اينكه نيازهاي اوليه تا حدودي رفع شدند نيازهاي ثانوي در واقع شروع مي‌شوند نيازهايي كه به طوري متعالي‌تر هستند يعني جنبه فيزيولوژي و خيلي ساده ندارند مثلاً نياز به دانش نياز به فهم, نيازهاي زيبايي‌شناسي و نيازهايي كه مربوط به تحقق فرديت و آخرين چيزي كه در قله هرم است يك چيزي است كه حالا ديگر خيلي گنگ است و هركس مي‌تواند يك تعبيري از آن داشته باشد يك جور نياز به تعالي. يعني اينكه يك احساسي از تعالي در زندگي يكنفر باشد حالا يك آدم مذهبي مي‌تواند اين را با ديد مذهبي نگاه كند، عرفان باشد يا به هرحال اينكه يك آدم احساس نياز مي‌كند به اينكه يك جوري توجيه بكند كه فراتر از زندگي مربوط به خوردن و خوابيدن دارد يك كاري انجام مي‌دهد يا يك احساس متعالي دارد.

هرم نیاز مازلو

واقعاً اينكه چقدر شما اين را با اين دقت قبول بكنيد كه ترتيبشان درست است يا نه زياد مهم نيست. چيزي كه خيلي اهميت دارد و عمومي است و فكر مي‌‌كنم همه بفهمند، اولا اينكه اين سلسله مراتب معني‌اش اين است كه اين نيازها بايد به ترتيب پر شوند يعني اوليت با پايين است، يعني يك آدمي كه گرسنه است زياد به تعالي فكر نمي‌كند. حتي به امنيت فكر نمي‌كند، ممكن است يك كار خيلي‌خيلي خطرناك را قبول كند براي اينكه خودش را سير كند و اين سلسله‌مراتب يك نكته اساسي‌اش اين است كه ما از پايين به بالا هرچه بيشتر آن را پر كنيم بعد مي‌توانيم به بخشهاي بالاترش برسيم. يعني سلسله مراتب به معناي اين است كه چقدر آن نياز اولويت براي ما دارد. دقيقاً هم اين سلسله‌مراتب بر اساس نيازهاي كودكي ترتيب پيدا مي‌كند يعني مثلاً اولين نياز كودك كه خوردن است منطبق بر اين است كه اين نيازها چگونه در دوران رشد پيدا مي‌شوند. مثلاً حس تعالي آخرين چيزي است كه مثلاً شما در دوران زندگي به عنوان يك نياز به آن مي‌رسيد. يك نفر، در دوران بعد از دوران نوجواني است كه ممكن است نياز پيدا بكند به اينكه مثلاً در زندگي‌اش آرمان داشته باشد و احساس كند كه زندگي‌اش در يك جهت خاصي دارد فعاليت مي‌كند. طبيعي است كه به همين ترتيبي كه اينها پيدا مي‌شوند اين سلسله مراتب هم به همين شكل در وجود آدم‌ها باشد. يك نياز هرچه پايه‌اي‌تر باشد شما بايد زودتر آن را ارضا بكنيد. دو تا نكته اساسي وجود دارد اين در واقع سلسله‌مراتب نياز نمودار رشد انسان هم هست يعني اينكه شما اگر يك آدمي را ببينيد كه به بالاي هرم نزديك‌تر شده باشد معنايش اين است كه آدم رشد‌يافته‌تري است. كسي كه نياز انتهايي خودش را بتواند به يك نحوي پاسخ دهد هرچقدر اينگونه نيازها بيشتر برآورده شده باشد, اين نشان مي‌دهد كه اين آدم به رشد رسيده است و توانسته‌است اين مراحل را طي كند. آدمي كه فقط تا آخر عمرش نيازهاي فيزيولوژيک دارد و در حال رفع اينهاست يك آدم خيلي سطح پاييني به نظر مي‌رسد از نظر رشد كردن, انگار وارد طبقه بالاتر نياز نشده ‌است. دو تا مشكل وجود دارد در رشد كردن يكي ثابت‌شدن در يك نياز و يكي هم فوق‌اشباع کردن آن است. از دو راه, آدم مي‌تواند جلوي رشد خودش را بگيرد. يكي اينكه يك نيازي اصلاً تامين نشود ،گرسنه بمانيد. بنابر اين يك آدمي كه به طور مضمني گرسنه است بديهي است كه به نه علم, نه عشق, به هيچ چيز ديگري فكر نمي‌كند بنابراين وارد اين وادي‌ها اصلاً نمي‌شود. يعني وارد جنبه‌هاي متعالي‌تر روان خودش نمي‌شود. يكي هم فوق‌اشباع‌‌كردن است يعني شما يك آدمي كه مثلاً تمام زندگي‌اش فقط توجه به مسائل فيزيولوژيك است خوب طبيعي است كه اصلاً وقت اينكه به نيازهاي بالاتر را برسد ندارد. اين نمودار, نمودار به طور تقريبي مورد توافقي است. حالا اينكه اين طبقات را چطور بچينيم و ترتيبشان چگونه باشد فكر نمي‌كنم اختلافات خيلي عمده‌اي باشد. در محيط دانشگاهي معمولاً به عنوان يك چيزي كه در روانشناسي به طور عمومي وجود دارد درس مي‌دهند. بعداً مي‌خواهم از اين يك استفاده‌اي بكنم. به هر حال به يك معناي علمي تصوري از رشد كردن در انسان و اينكه نيازهاي انسان چه هستند و چه ترتيبي دارند تقريباً داشته باشيم در اين حد كافي است و لازم نيست وارد جزئيات آن بشويم. در مورد موضوع روانشناسي رشد هم، مثلاً اينكه فرويد را كه مطالعه مي‌كنيد مي‌بينيد كه اصلاً مفهوم رشد در آن وجود ندارد. جزو نقطه‌ضعفهايي است كه در واقع به نحوي همه معترف هستند كه روانشناسي فرويد خيلي‌خيلي اثر كمرنگي از مفهوم رشد در آن هست. به هر حال اينكه در روانشناسي كه بعداً به وجود آمده است حداقل يك شاخه روانشناسي رشد داريم که در اين مورد بحث مي‌كند. منتها قبول داريد كه مفهوم رشد كردن يك مفهوم ايدئولوژيك است. اينكه يك آدم مذهبي به مفهوم رشد كردن و اينكه در آن طبقات بالاتر چه بايد بگذاريم كاملاً بستگي به اين دارد كه شما چگونه داريد به انسان نگاه مي‌كنيد. مباني انسان‌شناسي تعيين مي‌كنند كه شما چقدر در مورد طبقات بالا احساس خاصي داشته باشيد. ولي هرچقدر به طبقات نگاه كنيد همه در آن در واقع هم عقيده‌اند و اينكه طبقات بالايي چه هستند مي‌تواند مورد مناقشه باشد من كاري به مراحل نهايي ندارم و با مراحل پاييني کار خواهيم داشت. يك اصطلاحي مازلو به كار مي‌برد كه اين چيزهايي كه در قاعده هرم هستند نيازهاي کمبود مي‌گويد و آنهايي كه در بالاتر هستند نيازهاي رشد هستند. در واقع شايد خيلي اصلاح جالبي نباشد يك چيزهايي وجود دارد در قاعده كه اينها توسط ديگران و كساني كه بيرون از فرد هستند مي‌توانند تامين شوند مثل غذا, مثل امنيت. مثلاً مي‌توانيد يكجوري حس امنيت را از خارج بگيريد ولي از يك جايي به بعد مثلاً يك مفهومي به اسم خودشکوفايي كاملاً ديگر فردي است. كسي نمي‌تواند به شما مثلاً حس خود‌شكوفايي بدهد. كسي نمي‌تواند به شما حس تعالي بدهد. چيزي است كه كاملاً در درون خودتان اتفاق مي‌افتد. بنابراين يك بخشي از آن كه نيازهاي كمبود است نه اينكه به رشد ربطي ندارند ولي اينها نيازهايي هستند كه اينها توسط ديگران مي‌توانند به نحوي تامين شوند.

تعریف کاپیتالیسم

حالا اينها ضميمه بود و اگر اينها را بلد بوديد لازم نبود هيچ اشاره‌اي به آن بكنم. ولي بحث اصلي‌ام اين است که بايد كاپيتاليسم را تعريف كنيم. خود تعريف كاپيتاليسم به وضوح يك مسالة ايدئولوژيك است. يعني كسي كه كاپيتاليست است يكجور آن را تعريف مي‌كند و كسي كه ماركسيست است يك جور ديگر آن را تعريف مي‌كند و همين‌طور آدم‌هاي مختلف. اينكه چه ويژگي را در كاپيتاليسم به عنوان ويژگي‌هاي ذاتي بگيرند فرق مي‌كند. مثلاً آنها كه خيلي‌خيلي كاپيتاليست هستند معتقدند كه اصلاً چيزي به نام كاپيتاليسم وجود ندارد و اصلاً اين بحث‌ها بي‌خود است. يك مناقشه تاريخي هم يك عده دارند كه شما به چه كاپيتاليسم مي‌گوييد؟ مثلاً اگر مالكيت خصوصي است كه هميشه بوده‌است. اگر فلان چيز است كه اين هم قرن‌ها است كه با آن مواجه هستيم. چه ويژگي مثلاً در يك قرن خاصي به وجود آمده‌است كه شما مي‌گوييد يك نظام اقتصادي برداشته ‌شده‌است و يك نظام ديگر جانشين آن شده‌است. آدم بايد خيلي كاپيتاليست باشد كه نداند كه يك چيزي به نام كاپيتاليست وجود دارد. حداقل فكر مي‌كنم يك توافقي هست كه يك نظام اقتصادي به نام كاپيتاليسم هست. اول تعريف‌هاي يك خرده مثبت يعني تعريف‌هايي كه مي‌شود به آنها گفت تعريف‌هاي كاپيتاليستي ولي نمي‌گويند تعريف كاپيتاليستي، مثلاً اين تعريف كه من دارم‌ مي‌گويم معروف به تعريف نئوكلاسيك است. بعد از دوران تعريف‌هاي كلاسيك اقتصادي اينها يك عده هستند كه مكتبي به اسم نئوكلاسيسم دارند و تعريفشان تعريف خيلي مورد قبولي در دانشگاه‌ها است فكر مي‌كنم چيزي است كه همه‌تان كم و بيش در ذهنتان داريد. مي‌گويد كه كاپيتاليسم يك سيستم اقتصادي است كه در آن مالكيت خصوصي وجود دارد. آدم‌ها مالك ابزارهاي توليد هستند و توليد با روش‌هاي به يك معنايي خصوصي. نكته خيلي مهم اين است كه يك سيستم اقتصادي يك مجموعه از ورودي‌ها را مي‌گيرد اين مجموعه ورودي مي‌تواند قدرت كار كارگران باشد. مثلاً يك كارخانه‌اي را در نظر بگيريد كه كارگر و يكسري مواد اوليه را مي‌گيرد و مالكيت در آن خصوصي است و يكسري خروجي‌ها را توليد مي‌كند و در اين نظام يك بازار آزاد وجود دارد كه آدم‌هايي كه توليد كردند و آدم‌هايي كه مصرف‌كننده هستند, به طور آزاد وارد آن بازار مي‌شوند و با همديگر مبادله انجام مي‌دهند. يك سيستم عرضه و تقاضاي كاملاً طبيعي هم وجود دارد كه قيمت‌ها را تعيين مي‌كند, مثلاً اجباري وجود ندارد. اين تعريف بر اساس اين است كه اين سيستم يك سيستم فردي است. آدم‌ها توليد‌كننده هستند چيزهايي كه دوست دارند و فكر مي‌كنند مفيد است توليد مي‌كنند و به بازار مي‌آورند. هيچ سيستمي، مثلاً دولت نمي‌آيد تعريف كند كه كالاها چه قيمتي باشند. به شكل كاملاً بدون اصطكاك كه آدم‌ها آنجا با همديگر تبادلاتي دارند و نهايتا اين مبادلات اقتصادي را انجام ‌مي‌دهند و اجناس به فروش مي‌رود. يك ديد خيلي مثبت. مفهوم اساسي كاپيتاليسم با اين ديد، آزادي است. هركسي هرچه دلش مي‌خواهد توليد مي‌كند مي‌آورد اگر خريداري وجود داشته‌باشد به قيمتي كه هردوتا بروي آن توافق مي‌كنند به فروش مي‌رود. پس مفاهيم اساسي كاپيتاليسم در اين تعريف، يكي وجود مالكيت خصوصي است براي اينكه اين كار توليد در يك روند خصوصي دارد انجام مي‌شود. تصميم‌گيري‌هاي يکپارچه وجود ندارد كه ما چه توليد بكنيم و چه توليد نكنيم. هر آدمي خودش دارد توليدش را انجام مي‌دهد و اينكه حتماً بايد يك بازاري وجود داشته باشد، يك بازار آزادي كه بشود در آن كالاها را مبادله كنند و تاكيد هم بروي آزاد بودن و رقابتي بودن است. نظام كاپيتاليستي يك نظامي است كه آني كه بهتر توليد مي‌كند و جنس بهتري دارد و ارزانتر مي‌دهد برندة بازار است و مي‌تواند وارد عرصه‌اي بشود كه در آن پيروز مي‌شود و مي‌تواند سرمايه‌اي را كه گذاشته‌است جمع كند و برود و كار خودش را ادامه بدهد. با اين ديد اصلاً ايرادش كجاست. به نظر مي‌رسد كه الآن خيلي‌ها طرفدار بازار آزاد هستند و طرفدار اين هستند كه مثلاً همه‌چيز خصوصي‌سازي بشود. كشور ما هم الآن به اين شکل است. به نظر مي‌آيد كه خيلي سيستم موفّقي است و دارد همه جاي دنيا كار مي‌كند از اين ديد نگاه كنيد به نظر خيلي جالب مي‌آيد.

انتقادات

نقد: بیعدالتی، سیستم آزاد واقعی وجود ندارد

يك چيزي هست كه من فكر مي‌كنم آنهايي كه دانشگاهي هستند و طرفدار كاپيتاليسم هستند هم آن را نمي‌توانند انكار كنند كه حتي در اين تعريف مفهوم بازار آزاد رقابتي خيلي قابل دفاع نيست. ما سيستم كاپيتاليستي كه در آن يك سيستم آزاد رقابتي باشد نداريم. همه مي‌دانند كه در بازار رقابت خيلي سالمي معمولاً صورت نمي‌گيرد يعني آنكه گنده‌تر است اجازه نمي‌دهد كه آنکه كوچكتر است وارد بازار شود. بنابر‌اين اينكه دقيقاً در تعريف كاپيتاليسم از اصطلاح بدون اصطكاك استفاده مي‌كنند، يعني بازار آزاد، يعني يكجايي كه آدمها مزاحم همديگر نيستند به غير از اينكه آنجا توليدات خودشان را عرضه مي‌كنند خيلي قابل قبول نيست.

مثال

براي اينكه فكر كنم خيلي‌هايتان دانشجوي كامپوتر هستيد. همه فكر كنم ماجراي شركت مايکروسافت با شركت نت‌اسکيپ را شنيده‌ايد. چه شد كه نت‌اسکيپ نابود شد. مايکروسافت در واقع چگونه اين كار را كرد؟ شركت مايکروسافت در رقابت آزاد اين كار را نكرد. مايکروسافت يك شركتي است كه همين الآن اخيراً اعلام كرده‌است كه پنجاه ميليارد دلار سرمايه‌ي به اصطلاح در دسترس دارد. يعني سرمايه‌اي كه يا نقد است يا از آن چيزهايي مثل اوراق كه بلافاصله مي‌شود نقد كرد. خوب وقتي يك شركتي مثل مايکروسافت پنجاه ميليارد دلار سرمايه‌ دارد به راحتي هر رقيبي را مي‌تواند از بازار بيرون كند. اينها نرم‌افزار اکسپلورر را مجاني به مردم دادند آن‌وقت آنهايي كه نرم‌افزار نت‌اسکيپ را نوشته‌بودند, و آدم‌هاي كوچكي بودند احتياج داشتند به اينكه آن ‌چيزي كه نوشتند به فروش برود. بنابر اين كلاً در بازار كاپيتاليستي اگر يك آدم گنده به وجود بيايد به راحتي مي‌تواند ديگران را نابود كند. مثلاً يك روش‌هايي وجود دارد که اينها ديگر كاملاً بررسي شده است و روشهاي رقابت ناسالم در بازار است و هيچ‌جوري هم نمي‌شود اينها را از بين برد. چه كسي مي‌خواهد به مايکروسافت بگويد چرا نرم‌افزار اکسپلورر را مجاني به مردم مي‌دهي. خوب دارد مي‌دهد ديگر. بعداً وقتي كه آن رقيب نابود شد، جبران مي‌كند و هيچ مشكلي هم پيش نمي‌آيد. اين اسمش دامپينگ است. اينها همه, روشهايي كه خيلي استاندارد شده‌اند اسم دارند. يعني يك شركت بزرگ براي اينكه شركت‌هاي محلي را نابود كند، مثلاً فرض كنيد يك شركت اتومبيلراني الآن مي‌خواهد بازار ايران را قبضه كند. خوب يكي دو سال محصول را نصف قيمت مي‌دهد. حتي نصف قيمت تمام شده براي خودش در بازار ايران مي‌ريزد شركت‌هاي داخلي در ايران اگر خصوصي باشند و سرمايه كوچك داشته باشند همه ورشكست مي‌شوند, نمي‌توانند رقابت كنند اجناس برايشان مي‌ماند و ورشكست مي‌شوند بعد از اينكه اينها ورشكست شدند آنها به راحتي مي‌آيند و قيمتي سه برابر قيمت هم كه بدهند ديگر رقيبي ندارند و جنسشان فروش مي‌رود.

مثال

يك ماجراي كه در برزيل اتفاق افتاد و جنرال الكتريك اين كار را كرد خيلي بامزه است. يك شركت برزيلي يخچال‌هاي خيلي خوبي توليد مي‌كرد و به نظر مي‌رسيد دارد بازار يخچال در برزيل به دستشان مي‌افتد. جنرال الكتريك به آنها پيشنهاد كرد كه كارخانه را به جنرال‌الكتريك تقريباً واگذار كند. به اين معني كه همين كارخانه با همين مدريت باشد, ولي در واقع آرم جنرال الكتريك را روي يخچال‌هايشان بزنند و جنرال الكتريك در در كاري كه اين‌ها مي‌كنند سهيم باشد. به نظر مي‌آيد مدير كارخانه خيلي آدم وطن‌پرستي بود و توسعه و اينجور‌ چيزها در فكرش بوده‌است و حاضر نشد با يك شركت آمريكايي وارد چنين معامله‌اي بشود و كارش را ادامه داد. حالا جنرال الكتريك كاري كه كرده اين است كه يكسري دلال برزيلي وارد بازار کرد كه تمام محصولات توليد اين شركت را بلافاصله مي‌خريدند و اين كار را به مدت يکي دو سال ادامه داد. چون کار آنها مرتباً فروش مي‌رفت آن شركت كارش را توسعه داد, غافل از اينكه اين يخچال‌ها به دست مردم نمي‌رسيد. اينها بيشتر در حال انبارشدن بود براي جنرال الكتريك اينكه چند ميليارد صرف كند و اين كار را انجام دهد كه سرمايه‌اي نيست. به راحتي اين كار را مي‌كند ضرر هم كه نمي‌كند يخچال را بعداً حداكثر اگر نقشه‌اش هم عملي نشد مي‌فروشد. خوب اين شركت كارش را توسعه داد و وارد يك فاز جديدي در كارخانه شد. سرمايه‌گذاري كرد. سري بعد يخچال‌هايي كه خيلي نياز داشت كه اينها فروش بروند و سرمايه‌اي كه وام گرفته‌بود را تامين بكند را ديگر جنرال الكتريك نخريد. مردم هم ديگر اصلاً اين مارك را فراموش كرده‌بودند. اين ماركي بود كه سه سال پيش مي‌خريدند. نتيجه‌اش اينكه ورشكست شد, بعد جنرال الكتريك با قيمت خيلي كمي، تقريباً مجاني، كارخانه را خريد و همين يخچال‌هايي كه توي انبار داشت را مارك جنرال الكتريك زد و در برزيل فروخت.

پيچيدگي اينكه كسي كه سرمايه‌دار است چه كاري مي‌‌تواند در اين بازار انجام دهد بسيار زياد است و اينكه بازار بدون اصطكاك آزاد هيچوقت در دنيا به وجود نيامده و نمي‌آيد. اين انتقادي است كه همه كساني كه اين تعريف كاپيتاليسم را به عنوان اصل مي‌گيرند، حداقل قبول دارند كه ما يك مشكل اينطوري در كاپيتاليسم داريم. اين روياي آمريكايي كه يك نفر آدم بااستعداد اگر خيلي خوب كار كند مي‌تواند به هرجايي برسد اصلاً درست نيست. مگر در موارد استثنايي معمولاً اينجوري در نمي‌آيد كه يكنفر بتواند از صفر شروع بكند و به همه‌چيز برسد.

نقد: مصرفگرایی

خوب حالا تعريف‌هاي ديگر هم وجود دارد يعني ديدگاه‌هاي ديگر هم وجود دارد، اينكه آن قسمت معصومانه كار را که به نظر خيلي عيب ندارد بگيريم و به عنوان پايه قبول بكنيم خوب آن‌كسي كه حس مثبت دارد اين كاررا انجام مي‌دهد. من مي‌خواهم اولش اشاره بكنم كه در ديدگاه ماركسيستي چگونه به اين نگاه مي‌كرد و در واقع ايراد كار كجاست؟ چگونه مي‌شود كه اين سيستم حتي دچار تناقض مي‌شود. يك نكته خيلي اساسي و در واقع سوال اصلي اين است كه كاپيتاليسم چگونه ادامه حيات مي‌دهد. ما يك چيزهايي را توليد مي‌كنيم, مي‌فروشيم و دوباره توليد مي‌كنيم. چه چيزي باعث مي‌شود كه کاپيتاليسم وارد يك فازهاي جديدي بشود و پيوسته به عنوان يك سيستم اقتصادي گسترش پيدا كند. خوب نكته اصلي اين است كه بايد شما مبلّغ مصرف‌گرايي باشيد. بايد سطح مصرف را بالا ببريد كه بتوانيد بيشتر توليد كنيد. رشد كاپيتاليسم بستگي به اين پيدا مي‌كند كه مردم چقدر مصرف مي‌كنند. قطعا يك سيستم كاپيتاليستي اين كار را انجام مي‌دهد. مثل اين جزو ذاتش است. بايد مصرف را افزايش بدهد چون مي‌خواهد كه توليد افزايش پيدا كند. پس يك ايرادي تحت عنوان مصرف‌گرايي از همان اول به طور خيلي كلاسيك به عنوان نقد كاپيتاليسم بوده است كه اينگونه است كه من مردم را به يك چيزهايي عادت مي‌دهم, مثل همين دامپينگ انجام‌دادن براي مردم است مي‌دانيم كه كار هم مي‌كند. مثلاً كيوي به عنوان يك ميوه‌اي كه مردم نمي‌شناسند خوب هيچ‌كس هم نمي‌خرد. اول كه وارد بازار مي‌كنند با قيمت پايين وارد مي‌كنند كه مردم عادت كنند به مصرف كردنش و بعداً ديگر با قيمت اصلي‌اش مي‌شود به مردم فروخت چون احساس مي‌كنند ديگر به مصرف آن ميل دارند.

نقد مارکس

نكته اساسي كه ماركس خودش خيلي‌خيلي بروي آن تاكيد داشت چيز ديگري بود. اينكه اينجا اصلاً يك مساله اقتصادي خيلي خاصي وجود دارد. تحليل‌هاي اين‌چنيني ماركس است كه باعث مي‌شود بعد از صد و پنجاه سال مردم هنوز اسم ماركس را ببرند. تحليل‌هاي اقتصادي سياسي‌اش كه در همان كتاب كاپيتال مخصوصاً هست. اينكه يك مفهومي را معرفي كرد به اسم ارزش افزوده. اينكه اصولاً اين سود از كجا به دست مي‌آيد؟ سرمايه‌دار چگونه صاحب سرمايه شده است و به سرمايه‌اش دارد افزايش مي‌دهد. اگر من يك مجموعه كالاهايي را بياورم و بعد مثلاً كارگري را استخدام بكنم اينجا درواقع چه چيز باعث سود مي‌شود؟ كالاها را كه به يك قيمت‌هاي مشخصي دارم از يك آدم‌هايي مي‌خرم. در واقع تنها كاري كه سرمايه‌داري مي‌تواند براي گسترش خودش بكند براي اينكه اين كاپيتال را در واقع افزايش بدهد اين است كه ارزش افزوده را از كارگر بردارد ديگر. چيزي اينجا وجود ندارد كه سر آن بتوانيد مبلغي را اضافه بكنيد و سود ببريد. در واقع از نظر ماركس با تحليلي كه او مي‌كند. بالانسي كه اينجا وجود ندارد اين است كه كاري كه كارگر مي‌كند ارزش اقتصادي‌اي دارد كه شما مجبوريد آن را به کارگر ندهيد و ارزش اقتصادي كمتري را به او بدهيد چون او در بازار عرضه و تقاضاي مثلاً كالا و اين حرف‌ها نيست و اين است كه در واقع باعث مي‌شود كه يك طبقه‌اي به وجود بيايد كه پيوسته دارد ثروتمندتر مي‌شود. بنابر اين اصلاً در ذات كاپيتاليسم است كه شما يك طبقه توليدكننده داشته باشيد و يك طبقه كارگر كه براي آنها كار مي‌كنند و ارزش افزوده هميشه به آنها تعلق مي‌گيرد. در واقع از ديد ماركس يك تناقض در ذات كاپيتاليسم وجود دارد، اينكه توليد يك پديده اجتماعي است كه همه در آن به طور شديدي در واقع درگيرند و كارگر از همه بيشتر درگير است. در حالي كه كارگر کمتر از چيزي كه بايد مي‌گيرد. در واقع قطعاً نظام كاپيتاليستي نظام طبقاتي‌اي مي‌شود. چيزي نيست كه بشود از آن فرار كرد. يك طبقه‌اي به وجود مي‌آيد، كه طبقه در واقع كاپيتاليست هستند, طبقه بورژوا هستند، يك طبقه‌اي به وجود مي‌آيند كه طبقه كارگر و كساني هستند كه سرويس‌هايي مي‌دهند و پايداري نظام كاپيتاليستي به اين است كه يك نظام طبقاتي به نوعي پايدار باشد. نظر ماركس اين بود كه اين پايدار نمي‌ماند براي اينكه مرتّباً اين شكاف عميق‌تر مي‌شود و به هر حال بالانس جمعيت هم به نفع كساني است كه كارگر هستند و اين به يك انقلابي منجر مي‌شود و حالا البته مي‌بينيد كه اينگونه نشد. ولي به هر حال يك چيزي در كاپيتاليست هست اين است كه تلاش براي سود بيشتر در واقع هميشه رفتن به دنبال توليد‌كردن كالايي است كه ارزش افزودة بيشتري داشته ‌باشد. اين در ذات كاپيتاليسم است و الآن وقتي يك آدمي دارد سرمايه‌گذاري مي‌كند به طور طبيعي جايي سرمايه‌گذاري مي‌كند كه سود بيشتري مي‌برد. اصلاً من هيچ‌كاري به آن مسائل طبقاتي كه پيش مي‌آيد ندارم. اينها چيزهاي سياسي-اجتماعي هستند و من فقط بعداً از اين استفاده مي‌كنم كه اين جزو بديهيات نظام كاپيتاليستي است كه چيزي که تعيين مي‌کند هركس چه را توليد كند, كاملاً بستگي به اين دارد كه اين مقدار ارزش افزوده و نرخي كه دارد به سرمايه‌اش اضافه مي‌شود چقدر است. اين است كه مردم را تشويق مي‌كند كه در يك زمينه‌اي سرمايه‌گذاري كنند. اين جزو بديهيات است ديگر نه؟ مثلاً شما سهامي را مي‌خريد كه به نظرتان رشد بيشتري داشته‌باشد.

نقد: ایدئولوژی کاپیتالیسم در ورای نظام اقتصادی

نكته سومي كه در نقدهاي خيلي قديمي هم وجود داشت (حالا اينها قسمت دومش خيلي پررنگ بود، قسمت اول و سوم مثلاً در كارهاي خود ماركس يكخرده كمرنگتر است) اينكه هميشه وقتي كه يك نظام اقتصادي حاكم مي‌شود به طور ناخواسته يك ايدئولوژي هم همراه خودش مي‌آورد. كاملاً ناخودآگاه، يعني يك فرهنگي در جامعه استوار مي‌شود كه با آن سيستم اقتصادي هماهنگي داشته باشد. چيزي است كه همه در واقع به آن اعتقاد دارند. مكانيزم‌هايي هم وجود دارد. چرا اين اتفاق مي‌افتد. مثلاً در نظام فئوداليته يك عقايدي مثل عقايد عمومي كه الآن در نظام كاپيتاليستي هست نمي‌توانست خيلي پا بگيرد. ماركس خيلي اعتقاد به اين داشت كه سيستم اقتصادي زيربنا است و تمام فرهنگ روبناست. آن است كه تعيين مي‌كند اينها چه باشند. بنابراين وقتي سيستم اقتصادي سيستم درستي نيست، سيستم معقولي نيست ما يكي از آسيب‌هايي كه مي‌بينيم اين است كه دچار يك فرهنگ كاذب بي‌خودي مي‌شويم كه در جهت نگه‌داشتن آن سيستم است. من فكر مي‌كنم بعداً مثالهايي كه مي زنم معلوم مي‌شود كه اين يعني چه. در واقع كاپيتاليسم فرهنگ براي خودش ايجاد كرده و مي‌كند. طبيعي هم هست فرهنگي به وجود بياود كه متناسب است با نظام اقتصادي كه حاكم شده‌است.

اصالت سرمایه

حالا من مي‌خواهم از يك ديد خاص نگاه كنم. يعني سعي مي‌كنم خيلي خيلي شاخ و برگ‌ها را بگذارم كنار و يك نكته‌اي به نظرم مي‌آيد كه نكته خيلي مهمي است و نبايد از آن غافل شد. اينكه چه چيز خيلي مضرّي در كاپيتاليسم وجود دارد آن را پررنگ‌تر خواهم كرد. حالا شما فرض كنيد در يك نظام كاپيتاليستي كه واقعاً مستقر شده با همان تعريف نئوكلاسيك چه اتفاقي مي‌افتد. اتفاقي كه مي‌افتد اين است كه همه آدم‌ها سعي مي‌كنند كه كاپيتال خودشان را افزايش دهند. كاپيتاليسم يعني اينكه اساس فكرهاي اقتصادي ما اين باشد كه يك سرمايه داريم و مي‌خواهيم اين را افزايش دهيم. هر فردي در نظام كاپيتاليستي اين كار را دارد انجام مي‌دهد. اين يك چيز فراگير است. الآن واقعاً اين نظامي كه ما هم در آن زندگي مي‌كنيم و اصلاً تفكر عمومي در دنيا هم همين است. من سرمايه‌گذاري مي‌كنم براي اينكه بتوانم سود بدست بياورم. طبيعي هم هست كه جايي سرمايه‌گذاري مي‌كنم كه امنيت بيشتري داشته باشد و سود بيشتري بدست بيايد. پس اتفاق واقعي كه در كاپيتاليسم مي‌افتد و همه هم ( فكر كنم از جمله نئوكلاسيست‌ها هم) قبول دارند اين است كه آحاد آدم‌هايي كه در اين نظام زندگي مي‌كنند به فكر سود بيشتر و بنابر اين سرمايه‌گذاري‌هاي سودآورتر هستند. و نظام كاپيتالسيتي به طور مرتب مي‌رود به سمت اينكه توليد را افزايش دهد. كاپيتال است كه تعيين مي‌كند كه چه اتفاقي بيفتد. چه فرد چه كل نظام همه‌شان در جهت افزايش كاپيتال تلاش مي‌كنند. توليد بايد افزايش پيدا كند. بنابر اين مصرف بايد افزايش پيدا كند. من مي‌خواهم بروي قسمت اول حرف‌هايي كه در زمان ماركس بود ولي كمرنگ بود يك‌خرده بيشتر تاكيد كنم. واقعاً به واژه كاپيتاليسم هم دقت كنيد. آنچه كه من دارم مي‌گويم دقيقاً با اين واژه منطبق است. اينكه اصالت با سرمايه است. شما فقط به سرمايه نگاه كنيد. مي‌خواهيد ببينيد چه عمل اقتصادي بايد انجام بدهيد ببينيد چه بلايي سر سرمايه‌تان مي‌آيد روحيه‌اي كه الآن در همه جاي جهان هست. در چين هم فكر مي‌كنم همه همين طور دارند به دنيا نگاه مي‌كنند. همه آحاد ملت نه فقط سرمايه‌داران. اينكه ما اگر يك سرمايه داريم و مي‌خواهيم سرمايه‌گذاري كنيم مي‌خواهيم سود بدست بياوريم.

دوران مبادله کالا

اينقدر اين بديهي است كه شما فكر كنم تصوري نداريد از اينكه شكل ديگري هم مي‌شود زندگي كرد نداريد. هميشه انگار همين‌طوري بوده‌است. مثلاً من فكر كنم خيلي جالب است كه شما سعي كنيد تصور كنيد قبل از اينكه نظام كاپيتاليستي وجود داشته باشد، چگونه بوده‌است. مثلاً مردم چكار مي‌كردند. سرمايه‌گذاري وجود نداشته است. اصلاً سرمايه وجود نداشت. دوراني در تاريخ بشر وجود دارد كه حتي مبادلة كالا هم وجود ندارد. يك دوراني وجود دارد كه به آن مي‌گويند سيستم اقتصادي هديه دادن. همه تقريباً خودكفا زندگي مي‌كردند و چيزهايي كه مي‌خواستند مصرف بكنند توليد مي‌كردند. و اگر يك چيز مازادي هم داشتند به يك نفر مي‌دادند و در مقابل آن به طور اخلاقي از آن شخص يك چيزي مي‌گرفتند و اصلاً هم جنبه مبادلة اقتصادي نداشت. يك نظام معروفي است يك آدمي به اسم ماس از اطرفيان و شاگردان بكاي است. يك تحقيق معروفي دارد كه خيلي الآن هم مطرح هست مثلاً در ادبيات به اصطلاح مدرنِ نظريه انتقادي, توجه به نظام هديه خيلي زياد است. مثلاً هم آلتوسر و هم بودويار هردو در مورد نظام هديه با يک حس نوستالژيك برخورد مي‌كنند. راه حلي كه در نظام هديه است چيز پيچيده‌اي است. فكر نكنيدكه فقط هديه دادن و گرفتن است. واقعاً نظام است. امنيت براي آدم‌ها مي‌آورد. ممكن است شما فكر كنيد چرا يك نفر هديه مي‌دهد. ديوانه است مگر. چرا يك چيزي كه مي‌تواند نگه دارد هديه مي‌دهد اين ‌طور هم نيست كه حتماً هديه‌اش را به او پس دهد يا معادل آن را پس بدهند. اين در واقع نظامي است كه يك آدم ديگران را مديون خودش مي‌كند. در واقع قدرت پيدا مي‌كند. آدم‌هايي به او وابسته مي‌شوند. و يك روزي اگر فرض كنيد يك مشكلي پيش بيايد و يك كشمكشي در جامعه‌اي كه نظم ندارد و جامعه نشده‌است, پيش بيايد آدم‌هايي هستند كه از اين حمايت مي‌كنند چون قبلا مورد حمايت او قرار گرفته‌اند. پس امنيت جامعه در اثر مثلاً همين روندي كه هديه‌ها داده‌ مي‌شود تعيين مي‌شود و يك چيز خيلي اخلاقي متعالي هم نيست. واقعاً مثل يك نظام اقتصادي است.

فرانروایی کاپیتال بدون هیچ هدایتی

خوب حالا من روي چيزهايي كه مي‌خواهم تاكيد بكنم اينهاست. شما نظام كاپيتاليستي را به عنوان يك سيستم مي‌توانيد نگاه بكنيد كه در آن واقعاً مثل يك موجود انتزاعي يك چيزي به اسم كاپيتال وجود دارد كه همة اين نظام دارد كار مي‌كند كه كاپيتال را افزايش دهد. چه به طور فردي چه به طور عمومي. دقيقاً نظام كاپيتاليستي را از دور كه نگاه كني اينگونه است. باز اين چيزي است كه مورد توافق است. اتفاقي كه مي‌افتد در واقع آدم‌ها تبديل مي‌شوند به چيزي كه در نظرية سيستم اصلاحاً مي‌گويند کارگزار ، يك سيستم است كه خودش دارد كار مي‌كند و هدفش هم مشخص است مي‌خواهد كاپيتال را به طور كلي افزايش دهد. آدم‌هايي كه در اين سيستم موقعيت‌ها را اشغال مي‌كنند مثل کارگزار هستند. تحت اين نظام يك موقعيتي هست و اين را اشغال كرده است چه حالا كارگر باشد، چه سرمايه‌دار باشد. نكته‌هاي اساسي اينها هستند كه اولين اتفاقي كه به وضوح مي‌افتد اين است كه اينكه شما چگونه تصميم بگيريد كه چه توليد كنيد. بر اساس اينكه چقدر جاي مصرف‌كردن در بازار دارد انجام مي‌شود. ببينيد چه آسيب‌هايي به وجود مي‌آيد. اين نظام خيلي ساده‌اي ‌است يك نظام خيلي بديهي است. قرار است مردم بر اساس سرمايه خودشان سرمايه‌گذاري كنند و آن را افزايش بدهند. اولين نكته اين است كه شما نگاه مي‌كنيد به اينكه بيشترين چيزي كه مصرف‌كننده دارد و خريدار دارد چه است. اين است كه تصميم مي‌گيرد كه چه را توليد كند. بايد بازار داشته باشد. واضح است ديگر. من براي بازار دارم توليد مي‌كنم. نكتة ديگر اين است كه من چيزي را توليد مي‌كنم كه ارزش افزوده بيشتر داشته‌باشد. و ديگر هيچ ملاحظه فكري، اخلاقي و هيچ چيز ديگري در نظام كاپيتاليستي وجود ندارد. من چيزي را توليد مي‌كنم كه بازار داشته‌باشد و بيشترين سود را به من بدهد. پس فقط به دو نكته خيلي دقت مي‌كنم. بايد تعداد مصرف‌كننده‌هاي چيزي كه من توليد مي‌كنم زياد باشد. بنابر‌اين يك چيز خاص براي يكي دوتا آدم خاص توليد نمي‌كنم. در حالي كه در نظام قبل از كاپيتاليسم اينگونه بود. اصولاً كاپيتاليسم از آنجايي شروع مي‌شود كه توليد به مصرف ارتباطشان معكوس مي‌شود. در نظام قبل از كاپيتاليسم يك پيشه‌ور مثلاً يك كفاش, كفشي را درست مي‌كند كه يك نفر به او سفارش داده‌است. خط توليد ندارد، توليد انبوه ندارد. سفارش مي‌گيرد و به طور طبيعي توليد مي‌كند. تازه اگر قرار باشد كه كفشي اصلاً در جامعه‌اي توليد بشود. جمعيت به حدي رسيده باشد و افراد مرفهي وجود داشته باشند كه سفارش اينچنين چيزي را بدهند. در نظام كاپيتاليستي اين روند برعكس است. من توليد مي‌كنم مصرف‌كننده خودش پيدا مي‌شود. من ديگر يك چيز خاص را توليد نمي‌كنم براي اينكه، خريدارش را ندارم. اگر هم بكنم با يك ارزش افزوده بسيار بالا توليد مي‌كنم. مثل توليد كردن يك كفش با اندازه 52. اين را در صورتي توليد مي‌كنم كه آن كسي كه بخواهد بخرد يك نرخ خيلي بالايي بدهد. چون ديگر نمي‌توانم توليد انبوه بكنم. ارزش افزوده زيادي حاصل نمي‌شود. دو نكته وجود دارد در يك نظام كاپيتاليستي ملاكهاي توليد مستقل از اين مي‌شود كه من چگونه به دنيا نگاه مي‌كنم. نظام‌هاي توليدي بستگي به اين پيدا مي‌كنند كه چقدر مردم يك چيزي را مصرف مي‌كنند و حالا اينكه يك چيز خوب است يا بد است، يك آدم در يك نظام كاپيتاليستي به اين فكر نمي‌كند و خوب و بدي وجود ندارد. الآن در دنيا اينجوري است. يك كالا را توليد مي‌كنيد براي اينكه مي‌دانيد خيلي فروش مي‌رود. بازارش درواقع وجود دارد و هرچقدر ارزش افزوده بيشتري داشته باشد حتماً يك آدمي كه سرمايه‌دار است روي آن سرمايه‌گذاري مي‌كند.

اشکال اساسی کاپیتالیسم، گرایش محض به کالا

اينها (بازار و ارزش افزوده) نكته‌هاي اول و دوم هستند در مورد اينکه گرايش طبيعي در نظام کاپيتاليستي به چه سمتي است, من مي‌خواهم يك نكته صفر بگويم كه اين از همه مهمتر است. مي‌خواهم اين را جدا كنم. علت اينكه صفر مي‌گذارم اين است كه يك، دو، سه نشود يكجوري ماهيتا به نظر من عميق‌تر از يك و دو است اينكه اصولاً تمام نظام به سمت چيزهايي مي‌رود (اولين بار كه بشنويد شايد معني نداشته باشد), مي‌رود به سمت كالاها. من در واقع به بازار كه دارم فكر مي‌كنم به نيازهايي كه وجود دارد فكر مي‌كنم، به نيازهايي كه مي‌شود توسط كالايي كه چيزي باشد كه بتوانم توليد كنم و ببرم در بازار بروي آن نرخ بگذارم و بفروشم. مثلاً به نيازهاي بالاي هرم كه فكر نمي‌كنم. اينها را كه نمي‌توانيم در بازار بفروشيم. مثلاً تعالي بفروشيم. نكته اساسي به نظر من اينجاست. وقتي شما معيارتان سودآوري باشد و دنبال اين باشيد كه چيزي توليد كنيد كه آن را به بازار ببريد و بفروشيد، اصولاً به دنبال چيزهايي مي‌رويد كه قابل تبديل به كالا باشند. پس اين در نظام كاپيتاليستي به صورت غير‌قابل اجتنابي پيش مي‌آيد، كه توجه ما در واقع به چيزهاي قابل خريد و فروش كه قابل نرخ‌گذاري هستند زياد مي‌شود. اساس نظام كاپيتاليستي پس اين مي‌شود كه من كالا توليد كنم. پس اين كه بگويم من توليد مي‌كنم با اينكه بگويم من كالا توليد مي‌كنم, انگار فرقي ندارد. بايد كالا توليد كنم ديگر چي مي‌خواهم توليد كنم! بنابر اين در اين نظام اساس، چيزهايي مي‌شود كه به صورت كالا در مي‌آيد. اگر يك نيازي وجود داشته باشد كه من توسط كالايي كه در بازار قابل عرضه باشد و قيمت‌گذاري بشود نتوانم عرضه بكنم اين نياز در نظام كاپيتاليستي اصلاً مورد توجه نخواهد بود. وقتي كه يك نظامي همه جهان را مي‌گيرد طبيعي است كه در اين صورت به‌كل ديگر به آن نياز توجهي نخواهد بود. من كم‌كم سعي مي‌كنم برايتان توضيح بدهم كه همه چيزهايي كه ما مي‌بينيم كاپيتاليسم دارد تعيين مي‌كند كه اينگونه باشد يا نباشد. خوب است كه يك موسسه‌اي وجود داشته‌باشد كه اين را بررسي كند. همه‌چيزهايي كه در دنيا هست خلاصه دارد سرمايه‌گذاري انجام مي‌شود، اگر يك شركتي هست كه عام‌المنفعه هم هست با يك سرمايه‌اي تاسيس شده‌است. دولت‌ها روي يك چيزهاي خاصي دارند سرمايه‌گذاري مي‌كنند, ولو اينكه فرهنگي باشد. بنابراين اينكه در يك سرمايه‌گذاري به غير از يك سري امور خيريه و يكسري تصميمات استراتژيكِ دولت‌ها، هميشه مناسبات كاپيتاليستي حكم مي‌كند كه چه باشد و چه نباشد. خيلي نامحسوس‌تر از آن چيزي است كه به ذهنتان مي‌رسد. اين كنترلي که وجود دارد براساس همين چيز خيلي ساده است كه تمام ملاك در دنيا افزايش سرمايه است. كه چه افراد چه كل نظام در اين جهت دارند حركت مي‌كنند. بنابراين سرمايه‌گذاري‌ها در جهتي صورت مي‌گيرد كه اين اتفاق بيفتد. من مي‌خواهم نتايج اين را بررسي بكنم. نكتة صفر به نظر من نكته خيلي مهمي است.

بررسی هرم مازلو، توقف در طبقات پایین

بياييد به همين نمودار سلسله مراتب نيازها نگاه كنيم. كجاي اين سلسله مراتب نيازها است كه به راحتي به عنوان كالا در دسترس آدم قرار مي گيرند. نيازهاي كاملاً پايه . شما مي‌توانيد خوراكي براي مردم تهيه بكنيد كه بخورند. مي‌توانيد تا يك حدودي نيازهايي كه مربوط به امنيت است را هم مي‌شود تهيه كرد. هرچه بالاتر برويم شيئيت آنها و چيزهايي كه به صورت كالا مي‌شود تهيه كرد كمتر مي‌شود. مثلاً شما مسكن مي‌توانيد تهيه بكنيد كه به احساس امنيت ربط دارد. مثلاً در مورد عشق نمي‌شود كالا ارائه كرد ولي مثلاً در مورد تعلق داشتن مي‌توانيد شما ارتباط مردم را با همديگر زياد كنيد و ارتباطات ايجاد كنيد. حس با هم بودن را درواقع تقويت مي‌كند. آدم‌ها احساس مي‌كنند مثلاً وقتي موبايل دارند خودشان در دسترس هستند, ديگران هم دسترس هستند. تعلق بيشتري به جامعه مي‌كنند. خيلي نمي‌شود در مورد احساس تعلق‌داشتن كالا توليد كرد. مثلاً كالاهاي ارتباطي به يك نحوي دارند سعي مي‌کنند اين نياز را رفع كنند. هرچي كه بالاتر بياييد مثلاً فرض كنيد به قسمت دانش برسيم. دانش خيلي به صورت كالا در آوردنش سخت است. هرچقدر كه بالاتر مي‌آييم و به قله هرم مي‌رسيم مي‌بينيم كه اصلاً نمي‌توانيم كاري انجام دهيم و براي ‹‹احساس تعالي كردن›› ايده‌اي داريد كه با چه كالايي مي شود اين كار را انجام داد. (ايده نداريد؟ من به شما ايده مي‌دهم!). پس چه اتفاقي مي‌افتد، اولين اتفاقي كه در يك نظام كاپيتاليستي مي‌افتد اين است كه همه‌چيز تا حد ممكن در اين سطح پايه تقويت مي‌شود. نه فقط اين سطح الآن در جهان اشباع شده‌است فوق‌اشباع شده است فوق فوق‌اشباع شده‌است. مثلاً چقدر عادت داريد به اينكه چيزهاي شيرين مصرف مي‌كنيد. كاملاً يك چيز مصنوعي است. شكلات مثلاً. فقط به خوراكي‌ها نگاه كنيد. ببينيد چقدر چيزهاي لوكس وجود دارد كه احتياج به پردازش دارد و همينطور پردازش آن پيچيده‌تر مي‌شود، براي اينكه قيمت آن افزايش پيدا بكند. شما وقتي به نيازها نگاه بكنيد، پايه‌ترين نياز كه همان نياز فيزيولوژيك است به بهترين نحو توسط كاپيتاليسم رفع مي‌شود. پس جهان پر از كالاهايي مي‌شود و شده‌است كه از طريق فيزيولوژيك كار مي‌كنند. شما به پزشكي نگاه كنيد. پزشكي تقريباً به صورت فيزيولوژيك كار مي‌كند ديگر. شما اگر مثلاً در زمينه بيماريها احساس عدم امنيت مي‌كنيد قديم چه كار مي‌كردند؟ خوب حالا يك كارهايي انجام مي‌دادند. الآن نظام كاپيتاليستي چه كار مي‌كند؟ سعي مي‌كند واكسن درست بكند اگر شما مريض شديد قرص به شما بدهد كه در بازار قابل عرضه‌كردن هستند. مثلاً فرض كنيد پزشكي هندي كه اساسش اين است كه سيستم دفاعي بدنتان را درحدّي قوي بكند كه شما مريض نشويد، اصلاً در كاپيتاليسم اصلاً جايي ندارد. اگر يك چنين چيزي اثبات بشود كه مي‌شود انجام داد، من فكر مي‌كنم نظام كاپيتاليستي با تمام وجود در مقابلش مي‌ايستد. اگر بخواهد نه داروخانه‌اي باشد و مردم نيز كمتر بيمارستان بروند. صنعت پزشکي، يك صنعت است ديگر. براي خودش تبديل به يك صنعت خيلي خيلي بزرگ شده‌است. داروي پيوسته گران قيمت‌تر به طريق‌هاي خاص توليد مي‌كنند. وارد بازار مي‌شود. و همه‌چيز درواقع در امنيت در مقابل بيماري تبديل مي‌شود به خوردن و تزريق‌كردن و يك كالايي را مصرف ‌كردن. شما يك كارهايي بكنيد كه سيستم ايمني بدنتان تقويت بشود اينها با روح نظام كاپيتاليستي هماهنگ نيست. من كم كم مي‌خواهم اين را به شما بگويم كه اين نظام كاپيتاليستي با اين تعريف ساده يك روحي دارد يك چيزهايي با آن هماهنگ است و يك چيزهايي با آن هماهنگ نيست. توجه به يکسري نيازها با آن هماهنگ و توجه به يکسري نيازها با آن هماهنگ نيست. بهترين نيازهايي كه هماهنگ است نيازهاي پاية پاية است، نيازهاي فيزيولوژيك. اينها به طور كامل قابل خريد و فروش كردن هستند بنابر‌اين نظام كاپيتاليستي تا جاي ممكن اينها را اشباع مي‌كند. الآن ما در يك همچون شرايطي هستيم. خوب منتها در مورد بقيه نيازها چه؟ ببينيد نظام كاپيتاليستي اينگونه است. نيازي وجود دارد، خوب من نمي‌توانم اشباع كنم چگونه مي‌توانم خوب يك كاري بكنم كه خلاصه يك چيزي بفروشم. هدف اين است ديگر! يك جايي يك چيزي هست مي‌شود كه چيزي توليد كرد كه بفروشم خوب من توليد مي‌كنم. اگر اولين نفري باشم كه اين ايده به ذهنم مي‌رسد، خوب بيشترين سود را هم مي‌برم. در هر صنعتي شما پيشگام باشيد معمولاً بيشترين ارزش افزوده را در سالهاي اول مي‌توانيد به دست آوريد. مثلاً تمام اين قسمت‌ها را نگاه كنيد من به شما ايده بدهم كه چه كارها مي‌شود كرد و چه كارها تا حالا كرده‌اند. مثلاً براي امنيت چه كارهايي مي‌شود انجام داد. مثلاً الآن در نظام كاپيتاليستي يك صنعت بسيار بزرگ به اسم صنعت بيمه است. شايد از نظر رواني احمقانه باشد كه يك نفر كه بيمه عمر كرده‌باشد در خود احساس امنيت كند. اگر بميرد يك چيزي به وراثش مي‌رسد. ولي خوب خودش مي‌ميرد و احساس عدم امنيت در مقابل مرگ را نمي‌شود با بيمه عمر جبران كرد. ولي يكجور شبيه‌سازي است. مثل اين است كه هيچ كاري نمي‌تواند بكند و تنها چيزي كه در بازار دارد عرضه مي‌شود يك چيزي به نام بيمه عمر است بنابر اين شما آن را مي‌خريد. بيمه آتش‌سوزي مي‌خريد، يك عالم از خطراتي را كه ممكن است پيش بيايد صنعت بيمه, نه تضمين مي‌كند كه پيشگيري بکند و نه هيچ. در واقع فقط براي اينكه احساس امنيت به صورت كاذب بكنيد، اين ايده را مي‌دهد كه بعد از اينكه شما اين بيمه را كرديد من خسارتتان را تا حدودي جبران مي‌كنم. در مورد مرگ خنده‌دار است ولي در مورد بقيه موارد بد نيست ديگر. آدم يك مقدار احساس امنيت به او دست مي‌دهد كه اگر مثلاً خانه‌ام آتش بگيرد اين شركت يك مقدار خيلي زيادي به من پرداخت مي‌كند. من يك چيزي در مورد اين نيازهاي پايه نگفتم. برايتان واضح است و همه مي‌دانند كه يك چيزهاي زيادي در خوراکي‌ها مضر است و كسي جلوي آن را نمي‌گيرد. مثلاً در مورد اينهمه مصرف قند هيچ پزشكي نيست كه شما از او بپرسيد و نگويد كه اين‌همه شيريني و شكلات خوردن مضر است. به وضوح مضر است. يك عادت جديد است ديگر. اين عادت كه در قديم وجود نداشت. به خاطر اينكه اصولاً تهيه شكر يك چيز تكنولوژيك است. اينطور نيست كه در هشتصد سال قبل مردم مي‌توانستند اينقدر چيز شيرين بدست بياورند. اينقدر شيريني و شكلات با آن به وجود بياورند. ما يك عالم چيز شيرين مصرف مي‌كنيم كه مضرند. مثلاً نوشابه‌هاي گازدار، مضرند ديگر. كسي نمي‌گويد كه مضر نيست. ولي در نظام كاپيتاليستي ديگر اينكه من يك چيزي را توليد كردم، مردم اين را ‌خوردند و استفاده كردند و عادت كردند، اصولاً بنابه تعريف چيزي وجود ندارد كه بيايد جلوي من را بگيرد. يك بازاري است و در آن يك نيازي وجود دارد و اين توليد غير قانوني نيست. به ندرت شما مي‌بينيد كه يك چيزي در نظام كاپيتاليستي غير قانوني اعلام شود, آن هم وقتي غير قانوني اعلام مي‌شود آنقدر ارزش افزوده و سود بالايي پيدا مي‌كند كه مسائلي از قبيل قاچاق آن پيش مي‌آيد و تجارت اين کالا براي قاچاقچي باز هم صَرف مي‌كند و باز هم از بين نمي‌رود. مثلاً مواد مخدر در دنيا مثلاً ممنوع است ديگر. تجارت آن جايي غير از هلند آزاد نيست. ولي كجاست كه در تمام دنيا پيدا نشود. در هر خانه‌اي اگر بگرديد خودش يا همسايه‌اش يك نفر خلاصه دسترسي به يك آدمي كه مواد مخدر داشته باشند پيدا مي‌شود. خوب، چيزي كه مي‌خواهم در مورد نيازهاي فيزيولوژيك بگويم اين است كه، نه تنها شما عادت كرده‌ايد بيشتر از نياز طبيعي مصرف بكنيد و عادت كرده‌ايد كه چيزهايي مصرف بكنيد كه اصلاً نياز به آن نداريد و فقط عادت است. كاملاً چيزهاي مضري كه جزو نيازهاي فيزيولوژيك و اقعيتان نيست را هم به شما مي‌دهند و مي‌خوريد و همه ما داريم اين كار را انجام مي‌دهيم. در مجموع خوردني‌هايي كه الآن در سوپرماركتي كه الآن در ايران مي‌توانيد تهيه بكنيد مثلاً نود درصدش اقلام قابل حذف‌كردن هستند كه به نيازهاي فيزيولوژيك ربط ندارد، يعني در جهت ادامه حيات و اينها نيست، بيشتر در واقع لذت بردن است ديگر. كاپيتاليسم مثل يك سيستمي است كه سعي مي‌كند تا حد ممكن ثابت‌شدن در يک نياز را در اين قسمت سطح پايين ايجاد بكند . حالا مثال‌هاي خيلي قوي‌تر از خوردني‌ها هم هست. كم‌كم داريم به آنها اشاره مي‌كنيم. بنابراين شما در اين قسمتي كه مربوط به قسمت امنيت مي‌شود به نوعي با صنعت بيمه يك حسي از امنيت به مردم مي‌توانيد بدهيد. نيازي بوده‌است و نظام كاپيتاليستي چيز قابل عرضه‌اي كه توانسته‌است برايش پيدا بكند اين است، همه ما مي‌دانيم كه اين امنيت به آدم نمي‌دهد. اصلاً امنيت به اين معنايي كه مازلو در روانشناسي مطرح مي‌كند يك حالت رواني است كه خيلي بستگي به وضعيت كلي روان آدمي دارد، يكجوري حس امنيت به او دست دهد. آدم‌هايي هستند كه هميشه تشويش دارند، اضطراب دارند، براي آنها قرص تجويز مي‌شود. اينجوري است ديگر، اضطراب داري؟ قرصهاي اضطراب بخور! كلاً اين نظام اينجوري دارد كار مي‌كند، من در مورد اين احساس تعلق‌پذيري گفتم كه شايد بشود گفت كه ارتباطات دارد اين كار را به نحوي انجام مي‌دهد.

کلوپ به جای تعلق به گروه

يک‌چيزي در ايران خيلي متداول نيست ولي فكر مي‌كنم در يك دوراني از رشد كاپيتاليسم خيلي چيز فراگيري بود و همه‌جا بود. كلوپ، كلوپ‌هايي كه عضويت پولي داشتند، كلوپ‌هاي خيلي سطح بالا كه افراد خاصي را مي‌پذيرفتند. شما پول خيلي زيادي مي‌داديد كه عضو يك كلوپ بشويد، اين ديگر واقعاً يك ديدگاه كاپيتاليستي است، اين تعلق به گروه يك حس روانيِ خيلي ساده‌اي نيست ولي مي‌شود اينگونه آن را شبيه‌سازي كرد، شما يك جايي درست مي‌كنيد، يك گروه مصنوعي كه يك آدم‌هايي مي‌آيند وارد اين كلوپ مي‌شوند و براي حق عضويت پول پرداخت مي‌كنند. شما يك درآمدي داريد كسب مي‌كنيد، يك امكاناتي هم در اختيارشان مي‌گذاريد و احساس مي‌كند كه به يك جاهايي متعلق است. مثلاً الآن تمام تيمهاي فوتبال كلوپ هواداران دارند، به هر حال ببينيد چرا اينقدر اصلاً تيمهاي فوتبال هوادار دارند و اين هواداران منسجمند؟ براي خاطر همين نياز است ديگر. تيم‌هاي ورزشي اطراف خودشان گروههايي تشكيل مي‌دهند كه اين گروه‌ها احساس انسجام مي‌كنند، با همديگر ممكن است از نظر فيزيكي درگير بشوند, كتك‌كاري بكنند. با همديگر خرج‌هايي مي‌كنند، باهمديگر شاد مي‌شوند، ناراحت مي‌شوند و نياز به تعلق به يك گروه را دارد رفع مي‌كند. و اينها پديده‌هايي هستند كه جانشين اين مرحله بالاتر مي‌شوند.

سکس به جای عشق

احتياج مبرم انسانها به عشق، چه به معناي عشق بين زن و مرد، چه به معناي عشق در معناي كلي‌اش. حالا عشق به معناي معمولي‌اش بين زن و مرد در نظر بگيريم. انسانها نياز به عشق دارند اين را چه كار مي‌شود كرد؟ چه چيزي شبيه به عشق وجود دارد كه قابل خريد و فروش است؟ سكس. يكي از بزرگترين تجارت‌‌هاي جديد جهان صنعت سکس است. شما ببينيد چقدر كالا مي‌شود توليد كرد. شما نمي‌توانيد عشق را به صورت كالا وارد بازار كنيد. قرص عشق بسازيد، فكر نمي‌كنم زياد كسي بخرد، خيلي ديگر مصنوعي است. ولي تا دلتان بخواهد سكس را مي‌شود تبديل به كالا كرد. از قديم هم بوده‌است. مي‌شود خريد و فروش كرد. اين را از اينترنت به راحتي مي‌شود به دست آورد. اين را يكجايي ديده‌بودم چون يادم نبود كجا ديدم ديگر به دنبالش نگشتم. اينكه چه حجمي كلاً سرمايه در صنعت سکس دارد جابجا مي‌شود؟ وحشتناك. بگذاريد من يك آمار بدهم كه اين را من چون حفظ بودم چون خيلي سرراست است. طبق آماري كه در خود آمريكا منتشر شده‌است در سال 2002 فقط يك ميليون دقيقه فيلم پورنوگرافيك در آمريكا توليد شده است. يك ميليون دقيقه يعني اگر هرفيلم صددقيقه هم كه باشد 10000 تا فيلم. فكر نمي‌كنم كل محصولات سينمايي جهان 10000تا فيلم در سال باشد، نيست. اينكه الآن تجارت سكس يك بخشي دارد که پورنوگرافي با ارزش افزوده خيلي بالا, توليد مي‌كند، اصلاً خرجي هم ندارد. به راحتي شما مي‌توانيد آن را توليد كنيد. سکس شاپ داريم كه ابزارهايي آنجا فروخته مي‌شود. چه مي‌دانم، سکس شو داريم، كلوپ‌هايي داريم كه مخصوص سکس است. اينها همه در واقع يك نيازي در انسان است كه يك بخش خيلي پايه و سطح پايين آن مربوط به سکس مي‌شود ولي، اين واقعاً عشق نيست تنها قسمت قابل فروشي است كه به آن عشق مربوط مي‌شود. اين روند كلي، نظام كاپيتاليستي است. شما هر نيازي كه داريد را در واقع يكجوري توسط يك چيز قابل خريد و فروشي سعي مي‌كند به شما عرضه كند. نتيجه‌اش چي است؟ نتيجه‌اش اين است كه در آن قسمتي كه واقعاً مي‌تواند كار انجام بدهد شما دچار اشباع بيش از ‌اندازه مي‌شويد. شما درواقع يك مانع رشد در قاعده اين هرم فوق اشباع داريد. و در بقيه جاها هم اشباع نمي شويد، براي خاطر اينكه تقلبي دارد جنس به شما مي‌دهد. شما عشق مي‌خواهيد ولي يك چيز ديگري در بازار دارد خريد و فروش مي‌شود. ببينيد اين به نفع نظام كاپيتاليستي است كه شما را فريب بدهد و چيزي عرضه كند كه نيازتان را به طور موقّت رفع كند. ولي شما دوباره مجبوريد كه نيازتان را يكبار ديگر رفع بكنيد، نياز چون واقعي رفع نشده، مصرفتان مي‌رود بالا ديگر. مثل اينكه من به شما يك غذايي بدهم كه شما را سير نمي‌كند، پيوسته بايد آن را بخريد و بخوريد. بنابراين اتفاقي كه مي‌افتد اين است كه در اين قسمت پايه ما الآن در جهان فوق‌اشباع داريم، مثلاً سکس اينجاست ديگر (اشاره به نمودار هرمي). آيا فوق‌اشباع نداريم؟ بيشتر از اين مي‌شود كه مثلاً در جهان توجه به سکس وجود داشته باشد و مردم در همين حالت نياز فيزيولوژيك خيلي خيلي ابتدايي خودشان بمانند. ببينيد نظام كاپيتاليستي شما را به اين شکل در مي‌آورد, گرچه هيچكس نيست تصميم بگيرد, اين نظام اين كار را خودش به صورت خودكار انجام مي‌دهد. و شما گرفتار يك همچون نيازهايي مي‌شويد. شما فرض كنيد الآن (در ايران اينگونه نيست) در اروپا قدم به قدم تصاوير پورنوگرافيك روي ديوار به عنوان مثلاً تبليغ يك كالا نصب ميشود، بنابر اين يك بچه‌اي ازسنين خيلي خيلي پيش از بلوغ، وارد يك عالمي ميشود كه وقتش نيست واردش بشود بنابراين يكجوري يك نيازهاي كاذب پيدا مي‌كند. وقتي كه به يك سني رسيد شروع مي‌كند به مصرف كردن تصاوير، اول از پورنوگرافي شروع مي‌كند و بعد شروع مي‌كند رفتن به يك مراحلي.... مي‌بينيد ديگر چون صنعت است ديگر روز به روز پيچيده‌تر مي‌شود. مثلاً كلوپ‌هايي وجود دارد كه در آنها چه چيزهايي عرضه مي‌شود، كه آدم تعجب مي‌كند كه چه‌ها ممكن است. مثلاً در اين فيلم Pies Texas يك كلوپي هست كه اين قهرمان فيلم مي‌رود در آن و اين كلوپ درواقع به نحوي است كه تكنولوژي است كه ديگر, پيشرفته‌است! مراجعه‌كننده يك مرد, يك جايي مي‌نشيند كه در آن كابين جلويش يك زني مي‌آيد. اين شيشه‌اي كه جلويش است چون آنجا تاريك است اين او را مي‌بيند ولي او اين را نمي‌بيند، اينها مي‌آيند و هركاري كه بخواهند به طور زنده برايشان انجام مي‌دهد. يک پورنوگرافي زنده ‌ است كه اين مي‌تواند تعيين بكند كه چه كار بكند. خوشبختانه در اين فيلم چون همسرش مي‌آيد آنجا او خيلي چيزي ازش نمي‌خواهد. خلاصه ببينيد من الگوي كلي را دارم مي‌گويم. اينکه شما هرجاي اين نمودار را نگاه كنيد حتماً چون نيازي وجود داشته است، تا جاي ممكن كالا برايش توليد شده‌است. هيچ كدام اين نيازها از يك جايي به بعد ديگر ارضا نمي‌شوند، شما مجبوريد درواقع به نحو وسواس‌آميزي كالا مصرف كنيد، اين اتفاقا براي نظام كاپيتاليستي خوب است.

اطلاعات به جای دانش

مثلاً اين قسمت دانش با چه دارد پر مي‌شود؟ يعني علم داشتن. مثلاً اينجا نوشته‌است دانش و فهم . ما چي داريم الآن داريم در دنيا كه جاي دانش به آن معناي واقعي را گرفته‌است. اطلاعات . يعني نازل‌ترين نوع دانستن ديگر. اطلاعات، دانستن به معناي واقعي نيست. شما چيزي نمي‌فهميد، مثلاً شما چقدر اطلاعات داريد؟ مثلاً منچستر يونايتد امتيازش در لندن چند است؟ اطلاعات است ديگر. شما راديو و تلوزيون را باز مي‌كنيد، به شما يكسري اخبار مي‌دهند، اينها علم كه نيست. به شما مي‌گويند كه جاهاي ديگر دنيا چه اتفاقاتي افتاده‌است. تيم‌هاي فوتبال با همديگر مسابقه دادند، مثلاً ديشب چلسي و آرسنال با هم مساوي كردند! (من اين را هميشه اعتراف مي‌كنم كه خودم ... مثلاً يك گير است ديگر به هر حال....!) اين الآن يك اطلاعاتي است كه ذهن مرا اشغال مي‌كند و نياز مرا به دانستن كه رفع نمي‌كند. بنابر‌اين يك ميليون اطلاعات هم كه به من بدهيد، مثل تنقلات خوردن مي‌ماند هي مي‌خورم سير نمي‌شوم باز هي مي‌خورم. الآن يك صنعت بزرگ اطلاعات است كه الآن شما مي‌بينيد كه همه دنيا را مي‌توانيد ببينيد پر کرده‌است. اطلاعات مبادله مي‌كنند. هيچ دانشي هم در كار نيست، هيچ علمي هم در كار نيست، اين آن قسمتي از طبقه دانش است كه مي‌شود خريد و فروش كرد.

بازار هنر به جای زیبایی شناسی

طبقه بالاي آن، زيبايي‌شناسي را چگونه مي‌شود شبيه‌سازي و مثلاً خريد و فروش كرد. اصلش هنر است ديگر، شما نيازهاي زيبايي‌شناسي‌تان توسط هنر ارضا مي‌شود. الآن ببينيد در دنيا چقدر كالاي هنري ريخت شده كه همه‌اش هم مبتذل است. چرا مبتذل است؟ به دليل آن خاصيت دومي که در توليد در کاپيتاليسم وجود دارد. چيزي در صنعت مثلاً سينماي آمريكا توليد مي‌شود كه به اندازه كافي بيننده داشته باشد. آمريكايي‌ها كه ديوانه نيستند كه مثل زماني كه مثلاً شوروي كمونيستي بود بيايند مثلاً به يك كارگرداني يك امكاناتي بدهند بگويند تو يك فيلم بساز. چقدر طول مي‌كشد؟ كسي چك نمي‌كند. مي‌گويند در دوران كمونيست در شوروي اين استوديوهايي كه وجود داشته‌است و دولتي كه فيلم مي‌ساختند, خوششان مي‌آمد كه كارگردان آن را كش دهد، چون در برنامه‌شان همان‌ها را مي‌نوشتند و لازم نبود كه چيز جديد تعريف كنند، شما حالا امسال چكار مي‌كرديد؟ ما امسال در تمام مدت داشتيم چهارتا فيلم توليد مي‌كرديم, خوب كارگردان‌ها طول دادند. بنابراين خيلي خوب بود ديگر. مثلاً تاركفسكي در شوروي فيلم مي‌ساخت ممكن بود دو سال طول بكشد. كسي هم نه تنها به او چيزي نمي‌گفت، خوششان هم مي‌آمد، مي‌گويند اولين بار كه رفت خارج شوروي فيلم بسازد در ايتاليا دو روز از چهره يك سگ فيلم‌برداري كردند كه اين جوري كه او مي‌خواهد نگاه كند، كه ديگر تهيه‌كننده داشت سكته مي‌كرد كه اي بابا اين كه ديگر اينقدر كار نداره؟ ديگه بس است؟ مثلاً در سوئد يك فيلمي تهيه كرده‌است كه چندبار مي‌گويند كه يك گروه فيلم‌برداري رفتند بالاي يك تپه‌اي كه يك ابرهاي خاصي در آسمان ظاهر شود كه اينها را لازم داشت و اينها هم خوب ظاهر نمي‌شدند و اين هم امكان نداشت يك ابري غير آن ابري كه در ذهنش بود قبول بكند. هنر را نگاه بكنيد، موسيقي را نگاه بكنيد، سينما را نگاه بكنيد، چرا هنر به چيزهاي سطح پايين كشيده شده است؟ براي اينكه تعداد آدمهاي بيشتري مصرف مي‌كنند. صنعت است ديگر. مگر شما نمي‌گوييد صنعت سينما؟ هر تهيه‌كننده وقتي كه پولش را مي‌گذارد برايش مهم است كه اين كالاي هنري وقتي توليد مي‌شود درآمد داشته‌ باشد. اصلاً قبلا اينجوري بود؟ هنر به آن معناي قديم از يك زمان به قبل, اصلاً هيچ شباهتي به هنر به اين معنا نداشت. يك مقاله‌‌اي هست از يك آدم به اسم وايفر بنيامين، که از اقمار مكتب فرانكفورت است. جزو اقمار مكتب فرانكفورت است نه اينكه چون كوچك است جزو اقمار است. يعني اينكه رسما عضو مكتب فرانكفورت به اصلاح فرانكفورت نيست. از همه‌شان هم به نظر من بزرگتر است. قمر كه گفتم يعني حول و حوش مكتب فرانكفورت بوده‌است. مثلاً مي‌گويند ويتكن‌اشتاين هم جزو اقمار حلقه وين است. ولي به او مي‌گفتند بيا، نمي‌رفت ديگر، در حلقه وين، كارل ناپ و اينها آدمهايي نبودند كه مورد پسند ويتكن‌اشتاين باشند. خوشش نمي‌آمد. به هر حال وايفر بنيامين يك مقاله تاريخي دارد به اسم، بازتوليد مكانيكي اثر هنري، واقعاً اين مقاله فوق‌العاده خوبي است براي اينكه وضع هنر را در چنين جهاني نشان مي‌دهد. ببينيد نكته اين است که نسخة بدل در آثار هنري نبود و اثر هنري تكثيرنمي‌شد. اثر هنري يگانه بود، يك نقاشي كه يك‌ نفر مي‌كشيد، يك جايي در دنيا بود شما بايد مي‌رفتيد و آن را مي‌ديد. در مورد موسيقي، بنيامين در خاطراتش تعريف مي‌كند كه مثلاً وقتي جوان بود، چه شور و حالي داشت وقتي مي‌فهميدند يك اركستري دارد از وين مي‌آيد و در دو تا از شهرهاي اسپانيا، قرار است كه مثلاً سمفوني نهم بتهوون را اجرا كنند. الآن اينجوري نيست ديگر، الآن يك كالا است به اندازه كافي تكثير مي‌شود و به همه هم داده مي‌شود. اخيراً حق كپي را رعايت نمي‌كنند ولي به هر حال نظام كاپيتاليستي سياستش در مورد هنر اين است كه به دنبال چيزي مي‌رود كه مردم بيشتر بپسنددند. خوب سليقه مردم را هم كه قبول داريد كه خيلي هنرمندانه نيست. بنابراين بلايي كه سر زيبايي‌شناسي مي‌آيد، اين است كه چيزهايي به خوردتان مي‌دهند كه حس زيبايي‌شناسي‌تان را ارضا نمي‌كند، بنابراين اين نياز هم به طور اشباع نشده باقي مي‌ماند.

مواد مخدر به جای عرفان

من در مورد اين آخري (اشاره به بالاي هرم) مي‌خواهم يك ايده بدهم. چه چيزي جانشين تعالي مي‌شود. مثلاً چه چيزي در جهان مدرن جانشين عرفان مي‌شود كه بشود خريد و فروشش كرد. كلاس عرفان مي‌شود گذاشت ولي آيا كسي مي‌رود كلاس عرفان. برويد پيش يك استادي به شما بگويد كه شما بايد سي سال بياييد اينجا, آخر هم معلوم نيست چه بشود. استادي هم كه خودش عارف باشد كه پول نمي‌گيرد. نه اينگونه عرضه نمي‌شود. چه چيزي الآن جاي عرفان را گرفته‌است خيلي هم صنعت بزرگي است؟ صنعت مواد مخدر ، براي اينكه يكجوري به طور شيميايي آن حس‌هاي تعالي و اينها را به شما دست مي‌دهد. شما يك چيزي مي‌خوريد و يك احساسات عارفانه هم به شما دست مي‌دهد. مثلاً همه كساني كه ال‌اس‌دي مصرف مي‌كنند، يك حس‌هايي به آنها دست مي‌دهد كه از نظر رواني مثل اشباع عرفاني است. مثلاً اين مفهوم نعشه شدن، يك چيز عرفاني بوده‌است ديگر! آدمها در يك شرايطي روانشان به طور كامل اشباع مي‌شد مثلاً در اثر كشف و شهود. الآن كشف و شهود با ال‌اس‌دي، با مواد توهم‌زا، با قرص‌هايي كه موجود است عوض مي‌شود. اين يكي از چيزهايي است كه در نظام كاپيتاليستي جانشين حس تعالي مي‌شود. اينكه شما مي‌خواهيد از نظر رواني به يك اشباع كامل برسيد و نظام كاپيتاليستي هم از هيچ نيازي نمي‌گذرد. يك بخشي را كه مي‌تواند فوق‌اشباع مي‌كند، بقيه را هم شما را فريب مي‌دهد.

الآن آن تعريف نئوكلاسيك را ببينيد چقدر چيز خوبي بود، يك عده آدمِ خيلي معصوم و بي‌گناه هستند. خوب يك مالكيتي دارند، يك چيزي توليد مي‌كنند. بعد هم آزادانه مي‌روند و عرضه مي‌كنند, هركس هم نخريد نخريد. ولي واقعاً اينگونه نيست و خيلي زود نقدها شروع شد. اصلاً ماجرا اين نيست. ماجرا اين است كه وقتي كه كاپيتال, يعني يك موجود انتزاعي, تصميم گرفت كه آدم‌ها چه كار كنند، قطعاً دنيا به سمت جالبي پيش نمي‌رود، فكر نكنم پيش هم رفته باشد. يك ايده اين است كه همه‌چيز را تصوير کنيم پايين، به صورت خوردني در بياوريم، به صورت چيزهاي مصرف‌كردني در بياوريم و براي يك چيزهايي شبيه‌سازي انجام دهيم. هرچه كه مي‌شود كالا توليد كرد به نحوي كه محصولي جايش را موقت بگيرد, انجام دهيم. هرچقدر اتفاقا حس‌هايي كه اين چيزهاي مصنوعي مي‌گيرند موقت‌تر و ضعيف‌تر باشند بهتر است. مثلاً در مواد مخدر، اگر واقعاً يك كسي مواد مخدري را مصرف بكند و يك سال در حال به اصطلاح شبه‌عارفانه خودش باشد به درد نمي‌خورد، همينكه چند دقيقه طول مي‌كشد و اين چند دقيقه كه تمام شد، بعد از يك مدت كوتاهي نياز پيدا مي‌كند و اتفاقا مواد مخدر خوبيش براي نظام كاپيتاليستي اين است كه هي دوزش را بايد بالاتر ببرند تا اينكه شخص بميرد و بعد مصرف‌كننده‌هاي ديگر به وجود بيايند و جايش را بگيرند. اصلاً كلاً نظام كاپيتاليستي به همه‌چيز مثل کارگزار نگاه مي‌كند. حالا اين مي‌ميرد، زنده مي‌ماند، برايش مضر است، مهم نيست. يك كسي که دنبال سرمايه‌گذاري مفيد است به اين چيزها فكر نمي‌كند. اصولاً نظام كاپيتاليستي هم مخالف اين است كه دولت با يك مركزيت وجود داشته باشد كه تصميم بگيريم ما چه كار بكنيم و چه كار نكنيم. اين را مخالف ليبراليسم مي‌دانند، اينكه يك جايي مثل كشورهاي سوسياليستي دولت بيايد بگويد فلان‌چيز را مصرف نكنيد، اينها را توليد نكنيد، اينها را مي‌گويند مخالف ليبراليسم است. مردم معصومانه آزاد باشند كه هرچه مي‌خواهند توليد كنند.

نشانه گذاری

خوب حالا يك خرده ايده‌هاي مدرن‌تر. كاپيتاليسم خيلي ايده زياد دارد. اين نظام خيلي نظام باهوشي است و خوب خودش را حفظ مي‌كند. يك كار ديگر هم مي‌شود كرد. من مي‌خواهم يك شبيه‌سازي خيلي‌خيلي جالب‌تر بگويم كه اصلاً كالايي هم در آن توليد نمي‌شود. اگر مي‌خواهيد بروي اين چيزهايي كه مي‌گويم مطالعه كنيد كسي كه بيشتر روي آنها تاكيد دارد، بودويار است، ژان بودويار. خوب ببينيد چه كار مي‌شود كرد. من مي‌خواهم مثال خيلي خوبي بزنم كه فهميدنش ساده باشد. در مورد نياز به علم. بودويار يك اصطلاحي دارد، مي‌گويد كه جهان كاپيتاليستي به جايي رسيده‌است كه ما اصلاً ديگر مصرف نمي‌كنيم، ما نشانه‌ها را مصرف مي‌كنيم، من مي‌خواهم يك خرده توضيح بدهم كه اين حرف يعني چه. وقتي كه متوجه شويد، مي‌بينيد كه خيلي پيشرفته‌تر از فقط به شكل كالا درآوردن، به آن معنايي كه من گفتم است. حرفي كه بودويار و الآن خيلي‌هاي ديگر مي‌زنند و حرف‌هايي که الآن مُد روز است اين است كه درواقع نظام كاپيتاليستي براي ما يك سيستم نشانه‌ها توليد كرده‌است، كه در آن بالا و پاييني وجود دارد كه ما همه اين را مي‌پذيريم، ما داريم در يك سيستمي از نشانه‌ها زندگي مي‌كنيم و دليلي كه مصرف مي‌كنيم يک چيز كاملاً مجازي است، اصلاً نياز واقعي نيست. اينكه مدل ماشين شما چه باشد چيزي نيست كه به نيازهاي شما خيلي ربط داشته باشد. چه چيزي تعيين مي‌كند كه مردم همه در حال ارتقاء دادن به مثلاً مسكن و مدل ماشين و .... هستند و يك شوقي در همه آدم‌ها، وجود دارد كه الآن در همه‌جاي دنيا هي كالاهاي لوكس‌تر و سطح بالاتر مصرف كنند. براي اينکه يک نظام نشانه‌اي وجود دارد. بنز نشانه يك چيزي است. مثلاً شما به عنوان وسيله نقليه نگاه نمي‌كنيد، يك كسي نه براي اينكه رفاه بيشتري داشته باشد، براي خاطر اينكه ارتقاء بيشتري در يك سيستم پيدا کرده‌باشد, كالاهاي بيشتري مصرف مي‌كند. شما مثلاً خانه‌تان را از يك جايي شروع كرديد در تهران، سعي مي‌كنيد پيوسته خيابان بالاتر برويد خانه بگيريد. مثلاً در خانه گرفتن در تهران ممكن است خانه قبلي‌تان راحت‌تر از اين خانه باشد، ولي ارتقاء پيداكردن در يك نظام نشانه‌اي است. بالاي شهر داريم, پايين شهر داريم. كاري كه در واقع در نظام كاپيتاليستي با ظرافت‌هاي خيلي خيلي زياد انجام شده‌است. اين است كه يك سيستمي اين نيازها را به طور قراردادي و نشانه‌اي شبيه‌سازي مي‌كند وجود دارد و همه آدمها در اين نظام نشانه‌اي سعي مي‌كنند پيشرفت كنند و پيشرفت‌كردن در اين سيستم و نظام نشانه‌اي اصلاً هيچ ربطي به رشد كردن به معناي فردي و واقعي ندارد. بگذاريد من يك مثال برايتان بزنم، شما مي‌خواهيد براي علم نشانه‌گذاري بكنيد. مي‌توانيد مدرک بدهيد، به مردم مدارج علمي بدهيد. به علم آدم‌ها مي‌توانيد به طور قراردادي يك مدارجي منتسب كنيد. آدم‌ها مدرك‌هايي مي‌گيرند، وارد يك شغل دانشگاهي مي‌شوند، بعد مثلاً استاديار مي‌شوند، بعد دانشيار مي‌شوند، بعد استاد مي‌شوند. احساس مي‌كنند از نظر دانش به آخر خط رسيد‌ه‌اند و با خيال راحت مي‌نشينندو مي‌گويند من كار علمي خودم را انجام دادم، در حالي كه اين آدم ممكن است به طور واقعي هيچ كار علمي در عمر خودش نكرده‌باشد, ولي حس مي‌كند كه در يك نظام تا ته خط رفته است ديگر. نظام دارد به دلايل نشانه‌اي به او حس دانش مي‌دهد ، براي اينكه استادشدن يعني به آخر دانش رسيدن، مجازي است، واقعي نيست. بودويار مي‌گويد كه در همه چيز اگر دقت كنيد (به نظر من دقت‌كردن شايد خيلي راحت نباشد) ولي معتقد است ما ديگر در دنيا چيزي غير از نشانه مصرف نمي‌كنيم. يعني هميشه با يك چيزهايي كه جانشين يك چيز واقعي شدند سر و كار داريم. مثلاً شما حتي وقتي خوراكي تهيه مي‌كنيد به آن جنبه‌هاي نشانه‌اي بيشتر توجه داريد، كجا خريد بكنيد و چه چيزهايي بخريد. يك چيزهاي لوكس‌تري وجود دارد كه گران‌قيمت‌تر است و شما آنها را مي‌خريد به دليل اينكه نشانه رفاه است. دقت مي‌كنيد، كسي مثلاً نمي‌گويد كه گوشت فلان قصابي در جنوب شهر بهتر است، امكان ندارد كسي اين كار را بكند. اينكه توجه مي‌كنيد به يك سوپر باكلاسي كه در كنارتان وجود دارد و محصول بسته‌بندي شده دارد نه به دليل كيفيتش، به دليل اينكه اين نشانه رفاه است. خوراكي‌ها شايد خيلي مثال پايه‌اي است ولي در مورد دانش در مورد اعتماد به نفس، همه چيز را مي‌شود براي آدم‌ها در نظام‌هاي قراردادي طراحي كرد و آدم‌ها را درگير سيستم كرد، يك سيستم قراردادي. همه آدم‌ها در نظام كاپيتاليستي احساس مي‌كنند در يك سيستمي در حال رشدند در حال پيشرفتند و در تمام عمرشان هم اين پيشرفت را سعي مي‌كنند ادامه بدهند و اين هيچ ربطي به رشد واقعي ندارد. يعني حس رشد‌كردن را من به آدم‌ها القاء مي‌كنم بدليل سيستمي كه براي اين طراحي شده است. مثل همين استاد شدن، در حالي اين واقعاً ربط واقعي به آن ندارد. آن آدم هيچ‌وقت، نمي‌آيد بنشيند پيش خودش چك بكند، من پروفسور شدم الآن بيشتر از آن موقعي كه استاديار بودم مي‌خواندم. كار علمي‌ام سطح بالاتر شده‌، نشده, مهم نيست. مهم اين است كه طبق يك قراردادهايي عنوان گرفته‌است، مدرک‌ گرفته‌است. ما الآن در مورد خيلي از چيزهايي كه جزو نيازهاي واقعي است مدرک مي‌گيريم. ممكن است كه مثلاً يك كاغذ بدهند. مثلاً بازنشستگي، يك حسي وجود دارد كه آدم كار بكند و خودش را تحقّق دهد، وقتي يك نفر بازنشسته مي‌شود احساس خودارضايي مي‌كند، حس اينكه به هدف زندگي خودش رسيده و كار خودش را در دنيا انجام داده ‌است و حالا به راحتي مي‌تواند بميرد، مخصوصاً كه بيمه عمر هم داشته باشد. كلاً در دنيا يك سيستم مجازي وجود دارد كه اين ربطي به نيازهاي ما ندارد، ربطي به واقعيت وجودي ما ندارد. من هم هيچ‌وقت عادت نمي‌كنم كه چك كنم ببينم كه الآن از سال قبل بيشتر رشد كردم يا نكردم. ديگر اينها اصلاً از دنيا پاك شده‌است. بودويار يك آدمي است كه مصاحبه معروفي دارد كه در در يك كتابچه چاپ شده‌است به اسم فوكو را فراموش كن، فوكو خودش يك روشنفكر خيلي معروف فرانسوي است، من اولين برخوردم با بودويار اين بود كه اين اصلاً چه مي‌گويد. هرچه از او مي‌پرسند، مي‌گويند نظرت راجع به پايان تاريخ چيست؟ مي‌گويد ديگر تاريخي وجود ندارد. مي‌گويند نظرت راجع به برنيه ؟ مي‌گويد او ديگر اصلاً وجود ندارد. هيچ چيز ديگر وجود ندارد. همه چيزديگر مجازي است. ما در دنيا مجازي از تصاويري كه (اصلشان) وجود ندارند زندگي مي‌كنيم. از يك نشانه‌هايي كه به يك چيز واقعي اشاره نمي‌كنند و همين‌جور در اين سيستم داريم پيش مي‌رويم و دومين روش خيلي خيلي اساسي است كه سيستم كاپيتاليستي رشد فردي انسانها را متوقف كرده‌است. واضح‌ترين نشانه متوقف‌شدن رشد فردي، اين است كه شما ديگر حرفي از اين رشد فردي نمي‌شنويد. شما مثلاً اگر جهان قديم را نگاه بكنيد يك مفهوم خيلي واضحي است كه آدم‌ها بايد به يك جايي برسند، در زندگي‌شان به طور فردي به يك چيزي برسند. مثلاً شما تمدن هندي را نگاه بكنيد، تمدن چيني را نگاه بكنيد، اساس فرهنگ اين است كه انسان يك موجودي است كه بايد به يك جايي برسد. اصلاً شما در فرهنگ موجود، به اصطلاح مي‌گوييم فرهنگ غربي، كلمه غربي را بهتر است به كار نبريم، فرهنگ كاپيتاليستي. فرهنگي نيست كه در آن رشد معنا داشته باشد، كسي حرف رشد را بزند، اينكه اينها يك حاشيه‌هايي از روانشناسي است که از اين بحث‌ها مي‌كنند. مفهوم رشد جزو مفاهيم اساسي جهان نيست، شما چقدر از راديو تلوزيون هرجاي دنيا را مي‌خواهيد بگيريد، از رشد مي‌شنويد، فكر مي‌كنيد در آمريكا، راديو تلوزيون مرتب به مردم در مورد رشد صحبت مي‌كنند؟! خوب من چيزي كه تا الآن به طور خلاصه گفتم اين است كه سيستم كاپيتاليستي يك كاري را به طور سيستماتيك انجام مي‌دهد، بدون اينكه يك آدم خاصي نشسته باشد و فكر كند. سيستم ماهيتاً، ذاتاً طوري است كه به طور سيستماتيك جلوي بشر را مي‌گيرد و گرفته و لحظه به لحظه اين اتفاق دارد بيشتر مي‌شود. بنابراين اصلاً سيستم معصومي نيست. همه آدم‌هايي كه مالكيت خصوصي دارند اگر معصوم باشند، در بازار هم اصطكاك نباشد، مشكل اصلاً جاي ديگر است، مشكل اين است كه شما وقتي بر اساس افزايش سرمايه تصميم‌گيري مي‌كنيد هميني است كه هست و به يك همچنين جايي مي‌رسيد. همه اينها در واقع آسيب عملي ناشي از مصرف‌گرايي است. كه مصرف پايه همه چيز را تشكيل مي‌دهد، هرچه بيشتر مصرف بكنيد نظام كاپيتاليستي بيشتر تنومند مي‌شود.

هدایت استعدادهای دنیا و تکنولوژی توسط ارزش افزوده

خوب حالا يك نكته ديگر مي‌خواهم بگويم كه به نظر اين هم نكته جالبي است. ارزش افزوده هم يك نقش خيلي جالبي در دنيا ايفا مي‌كند. اينكه سرمايه‌گذاري جايي انجام مي‌شود كه بيشترين ارزش افزوده را داشته باشد. مي‌دانيد بيشترين ارزش افزوده را چه دارد؟ از نظر اقتصاددانها الآن هميشه بيشترين ارزش افزوده متعلق به توليد كالاهاي تكنولوژيكي جاري است. شما سرمايه‌گذاري بكنيد، تكنولوژي جديد به وجود بياوريد و با استفاده از آن يك كالايي را مثلاً موبايل توليد بكنيد. يك چيزي كه تا حالا نبوده‌است. بيشترين مقدار ارزش افزوده در سرمايه‌گذاري‌هاي تكنولوژيكي است. تكنولوژي كمك مي‌كند به اينكه شما ارزش افزوده بيشتر پيدا بكنيد و انبوه‌تر بتوانيد توليد بكنيد. واضح است كه نظام كاپيتاليستي خيلي به تكنولوژي علاقه‌مند است، خيلي سرمايه‌گذاري مي‌كند و جزو مشخصات نظام كاپيتاليستي پيشرفت تكنولوژيك است. نكته‌اي كه نمي‌دانم چقدر تا به حال به آن فكر كرده‌ايد. چه كسي تعيين مي‌كند كه چه تكنولوژي تكنولوژي بعدي باشد؟ چند نفر مثلاً پنجاه سال قبل فكر مي‌كردند كه تكنولوژي آينده تكنولوژي اطلاعات و كامپپوتر و ارتباطات است. فكر مي‌كنم در دهه پنجاه همه فكر مي‌كردند تكنولوژي فضاست، ولي اينجوري نشد. نيمه‌هادي‌ها كشف شدند. ترانزيستور ساختند، بعد از يك مدتي ديدند كه اين كار را مي‌شود كرد. يك همچنين مدارهايي مي‌شود بست. بعد اين تبديل شد به تكنولوژي كه همه دنيا را گرفت. چه كسي اين را تعيين مي‌كند. به نظر تصادفي مي‌آيد. اينكه كشف بعدي بشر كه از آن يك تكنولوژي مهم در بيايد چه است. قابل پيش‌بيني نيست. نيمه‌هادي‌ها مي‌توانستند ديرتر كشف بشوند. يك چيز ديگري مي‌توانست كشف شود. اصلاً اينگونه نيست كه نظام كاپيتاليستي برنامه‌ريزي دارد براي اين‌كه تكنولوژي به چه سمتي برود. سمتي وجود ندارد، هرچه كه كشف شد، همان. اولين تكنولوژي جالب بعدي كه به وجود بيايد بر اساسش يك كالا توليد مي‌شود، اگر خيلي جالب باشد، يكدفعه انقلاب صنعتي ممكن است به وجود بياورد مثل همين انقلاب مربوط به ارتباطات. منظور من‌ را مي‌فهميد؟ اصولاً راهنما و نقشه راهنمايي براي پيشرفت تكنولوژيكي وجود ندارد. يعني من الآن در دنيايي زندگي مي‌كنم كه اصلاً نمي‌دانم پنجاه سال ديگر چه اتفاقي مي‌افتد. براي خاطر اينكه يك نفر نمي‌نشيند فكر كند كه من دنيا را به چه سمتي مي‌خواهم ببرم، همين جوري پيش مي‌آيد. براي اينكه سرمايه‌گذاري مي‌رود سمت تكنولوژي جديدي كه كشف شده. الآن مثلاً موبايل، مضر است يا مفيد است. اكثر پزشكان نظرشان اين است كه ممكن است به مغز آسيب برساند، يك مقدار بايد احتياط كرد. كسي مي‌تواند جلوي توليد موبايل را بگيرد، ديگر تمام شد ديگر. اصلاً كنترلي نيست. هيچ موسسه‌اي، هيچ آدمي نيست كنترل داشته باشد كه چه كسي چه چيزي را كشف بكند، چه چيزي را كشف نكند. يك رقابتي بين شركت‌ها هست سرمايه‌گذاري مي‌كنند، همين الآن ممكن است يك كشف بزرگ در صنعت اتفاق بيفتد كه صنعت را به كل دگرگون بكند، شكل دنيا عوض شود. اين اصلاً چيزي نيست كه به طور عاقلانه به آن فكر شده ‌باشد. ما نمي‌دانيم اصلاً كجا داريم مي‌رويم. وقتي كه شما عقل خودتان را داديد دست يك چيزي به اسم كاپيتال، كاپيتال يك چيزي است كه خودش را مي‌خواهد بازتوليد بكند، به هر نحوي که بتواند اين کار را انجام مي‌دهد. از کسي نمي‌پرسد من چه کار کنم چه کار نکنم. بنابراين راه آينده تكنولوژي، خيلي به نظر مي‌آيد كه تصادفي تعيين مي‌شود. مثلاً ممكن بود نيمه‌هادي‌ها كشف نشوند و يك چيز ديگري كشف شود و آن جهان را تا حدود زيادي اشغال بكند. من نمي‌دانم واقعاً پنجاه سال ديگر اگر در دنيا باشيم، اين دنيا چه چيزي نكته اصلي‌اش است. قرار بود صنعت فضا باشد. در تخيلات مردم صنعت بزرگ انتهاي قرن بيستم قرار بود فضا باشد. رفتند فضا, ولي آن چيزي كه قرار بود پيش نيامد ديگر. هيچ چيزي آنجا نبود. فقط يك كشور است كه گاه‌گداري يك چيزهايي مي‌فرستد. يك چيز ديگري كه اصلاً كسي تصورش را نمي‌كرد پيش آمد. بنابراين توجه به ارزش افزوده يكجوري دنيا را به طور جهاني هدايت مي‌كند به يك سمت‌هايي كه تكنولوژي تعيين مي‌كند و اين هم اصلاً چيز فكر‌شده‌اي نيست و هيچ نمي‌دانند به چه سمتي مي‌روند. الآن مي‌گويند تكنولوژي‌اي به وجود آمده است كه مي‌شود آدم‌ها را شبيه‌سازي كرد. براي اولين بار فكر مي‌كنم يك تكنولوژي است كه اكثريت مخالفند ولي مي‌بينيد كه اتفاق مي‌افتد. يعني كنترلي نيست ديگر. براي خاطر اينكه يك مؤسسه براي خودش مي‌گويد من اين كار را انجام مي‌دهم، فوقش مخفيانه انجام مي‌دهد، نمي‌دانم اين صنعت پا مي‌گيرد يا نه ولي مثلاً مي‌تواند جاي رباتيك را بگيرد. شما جهاني را تصور بكنيد تا چند سال آينده موجوداتي باشند كه اين‌ها موجودات واقعي اصلي نيستند, مثلاً مي‌شود ژن‌ها را طوري دستكاري كرد، مثلاً يك ايده خيلي شيطاني كه در كاپيتاليسم وجود دارد به وجود آوردن، كارگرهاي ايده‌آل است. كارگرهايي كه مغزشان ديگر كار نمي‌كند. ولي نيروي جسماني خيلي فوق‌العاده‌اي دارند. مي‌شود ژن‌هايشان را طوري دستكاري كرد كه نه به فكر انقلاب باشند و نه حتي اصلاً فكر كنند. مغزشان در حد يك گنجشك باشد ولي قدرت بازويشان در حد يك فيل باشد. بجاي اينكه اينهمه بنشينيم رباتيك كار بكنيم و چيزهايي كه تقريباً شبيه‌سازي مي‌كنيم، يكدفعه يك موجودي مي‌سازيم. هرچه هم كه به او بگوييم انجام مي‌دهد! ببينيد چه چيزهايي توسط كاپيتاليسم در دنيا كنترل مي‌شود ، چه هدايتي در تكنولوژي، مثلاً در مورد دانش وجود دارد. مي‌خواهم در مورد دخالت كاپيتاليسم در اين چيزهايي كه به نظر مي‌رسد كسي دخالت نمي‌كند يك‌خرده حرف بزنم. شما در سراسر جهان به تدريج يك نظام آموزش اجباري پيدا كرديد. نظام آموزش پرورشي به اصلاح ( اين اسم پرورش هم بايد برويش باشد) كه يك چيزهايي به شما آموزش مي‌دهد، چه به شما آموزش مي‌دهد؟ چقدر مثلاً نظام آموزش و پرورش به شما كمك مي‌كند كه به عنوان يك فرد خوب رشد بكنيد، زندگي راحت‌تري داشته باشيد. چقدر به شما حتّي اطلاعات مي‌دهد. مثلاً شما چقدر در دوران آموزشي خودتان از اول تا حالا در مورد مسائل خيلي اساسي زندگي‌تان مثلاً ازدواج‌كردن چيزي به شما ياد داده‌اند. فكر کنم صفر، تقريباً صفر. يعني الآن اينگونه فكر كنيد، از مجموعه كتابهايي كه در بازار هست، فكر كنيد هيچ اجباري بروي شما نيست. مي‌خواهيد يك انتخابي انجام دهيد و يك چيزهايي كه يه ذهنتان ضروري مي‌رسد را ياد بگيريد، فكر مي‌كنيد چقدر اشتراك با تعليمات درسي دارد، مثلاً كتاب شيمي مي‌خريد؟ تو را به خدا. من هميشه از اينكه شيمي خواندم يك احساس بدي دارم، به هيچ دردم نخورد. از شش، هفت‌سالگي بچه‌هاي معصوم مردم را نظام كاپيتاليستي وارد يك قيفي مي‌كند از داخل آن چند تا تكنسين آن آخرش در‌مي‌آيد. از داخل مدارس اين شهر آخرش دو نفر به درد اين نظام كاپيتاليستي مي‌خوردند بقيه له مي‌شوند. حالا بقيه هركار كه مي‌خواهند بكنند. بچّه‌ها در اين مدارس كتك مي‌خورند. در آموزش رسمي يك‌خرده دقت‌ كنيد ببينيد چه است. علوم، رياضي، فيزيك، شيمي، و چيزهايي كه منجر به تكنولوژي مي‌شود به طور انبوه ياد مي‌دهند بعلاوه يكسري پرت‌‌هايي, كه اين قيف در واقع رشته‌هاي اصلي‌اش مثل پزشكي و رشته‌هايي كه در نظام كاپيتاليستي موقعيت‌هاي خوبي را اشغال مي‌كنند، هدايت مي‌كند. يك‌عدّه هم مي‌روند به رشته‌هايي مثل رشته‌هاي فرهنگي و عملا هم چيزي در آنجا آموزش داده‌ نمي‌شود، حالا اگر طرف خودش استعداد داشته باشد يك كاري مي‌كند. نظام عملاً آنها را ول مي‌كند. نظام آنهايي را انتخاب مي‌كند كه براي يك هدف خاص به دردش مي‌خورند. كاملاً اينجوري است ديگر. من بيشترين چيزي كه از آن شاكي‌ هستم اين است. از شش سالگي وقت من را گرفتند، تا سال‌هاي سال، من يك چيزهايي خواندم الآن فكر مي‌كنم كه خوب اگر دست خودم بود وقتم را به يك چيزهاي ديگر ممكن بود صرف بكنم، تعليمات رسمي، تعليمات به وجود آوردن آدم‌هايي است كه در جاهاي خالي اين سيستم مي‌توانند خوب جايگزين بشوند. حالا من يك چيزي بگويم كه مبتلا به بعضي‌ها در همين روزهاي اخير است. كل اين قيف، در همه جهان درواقع گسترش پيدا كرده ‌است و آنهايي كه خيلي‌خيلي خوب از اين قيف در مي‌آيند آخرش منتقل مي‌شوند به مركز كاپيتاليسم. يعني يك نظام آموزش در سراسر دنيا طراحي شده‌است كه در كشور ما هم هست، كه آدم‌هايي را گزينش مي‌كند كه خيلي به درد نظام مي‌خورند. اينها چرا از اينجا منتقل مي‌شوند آنجا. مثلاً مسائل مالي و رفاه هم فرض كنيد نيست. اصلاً اين طرف در آن زمينه‌ها چون خيلي استعداد دارد و دانشجوي برجسته‌اي بوده‌است، حس مي‌كند كه هيچ كاري در ايران نيست كه از استعداد و توانايي خودش بتواند استفاده كند. طبيعي است ديگر. اين همان آدمي است كه خيلي به درد موقعيت‌هاي سطح بالايي مي‌خورد كه آنجا وجود دارد. در كشور من که وجود ندارد. پس به طور طبيعي نظام آموزشي كاري كه مي‌كند انتخاب اين آدم‌‌ها براي مراكزي است كه به قلب كاپيتاليسم نزديك‌تر هستند. براي اينكه تكنولوژي توليد بكنند و غیره.

مثلاً الآن يك آدمي وجود دارد به اسم محمّد مهديان كه دو تا مدال كامپيوتر داشت و يك مدال رياضي داشت، و من تازگي شنيدم كه دارد در مايکروسافت كار مي‌‌كند، يعني به قلب نظام كاپيتاليستي منتقل شده‌است. در حالي که فكر مي‌كنم وقتي داشت مي‌رفت فكر مي‌كرد برمي‌گردد. از او بپرسيد فكر نمي‌كنم ايده‌اش اين باشد كه من مثلاً آنجا چون خيلي مرفه هستم، پول خوب مي‌دهند صرفاً آنجا هستم. حس مي‌كند اگر اينجا بيايد كاري برايش نيست. واقعاً هم ديگر نيست. ببينيد، نظام آموزشي را كه ما در ايران طراحي نكرده‌ايم. اين نظام آموزش به طور اتوماتيك دارد آدم‌هايي را به وجود مي‌آورد كه آدم‌هاي برجسته‌اش مي‌توانند كارهاي به اصطلاح جبهه اول تكنولوژي انجام بدهند. خوب جبهه اول تكنولوژي كجاست؟ كشورهاي پيشرفته كاپيتاليستي است ديگر، جاي ديگري كه نيست. بنابراين نظام آموزشي آموزش‌هاي بسيار پرتي به ما مي‌دهد كه به درد زندگي‌مان نمي‌خورد. وقت اكثريت قريب‌ به ‌اتفاق آدم‌ها را به کلي تلف مي‌كند و از داخل اينها يك مجموعه آدم‌ها را انتخاب مي‌كند و در درجه اول خوب‌هايش مي‌روند آنجا و در موقعيت‌هاي نظام كاپيتاليستي پخش مي‌شوند. اينجا كه كشور هم ديگر مطرح نيست. اين يك ايده‌ ديگري است كه چگونه نظام كاپيتاليستي به آدم‌ها ضربه مي‌زند. براي اينكه نظام آموزشي را كنترل مي‌كند، بنابراين كل فرهنگ را دارد كنترل مي‌كند.

آسیب های نظری وهژمونی

همه اين چيزهايي كه گفتم تقريباً به اين برمي‌گردد كه آسيب‌هاي فردي كه به طور عملي ما مي‌بينيم يعني چيزهايي كه اختلال در رشد ما ايجاد مي‌كند چه چيز‌هايي است؟ آسيب‌هاي نظري هم مي‌بينيم ديگر, يعني ديدگاهمان نسبت به دنيا کنترل مي‌شود. مي‌خواهم بگويم نظام کاپيتاليستي چگونه ديدگاه‌هاي نظري افراد را کنترل مي‌کند. ما نه تنها از نظر عملي هيچ راهي را در زندگي‌مان در نظام کاپيتاليستي طي نمي‌کنيم, فقط همه‌چيز فريب است, از نظر نظري هم, ذهن ما در واقع تحت کنترل است. همه‌تان شنيديد, من مي‌خواهم يک خرده توضيحاتي بدهم که اين در چه سطحي اتفاق مي‌افتد. سطح اولش همان چيزي است که احتمالاً همه‌تان شنيديد. چيزي که به آن هژموني مي‌گويند. هژموني يک اصطلاحي است که به همين لفظ در روزنامه‌ها استفاده مي‌کنند. ترجمه‌اش يعني استيلا, سلطه. طبقه‌اي که حاکم مي‌شود يکي از کارهايي که مي‌کند اين است که از نظر فرهنگي در جامعه دخالت مي‌کند تا موقعيت خودش را حفظ کند. هژموني سازکارهاي اجتماعي دارد, سازكارهاي سياسي دارد و سازکارهاي فرهنگي دارد. هر طبقه‌اي و هر نظامي روشنفکرهاي خودش را دارد که افکاري که متناسب و مورد نياز خودش هستند را توليد مي‌کند. الآن نظام کاپيتاليستي به اصطلاح روشنفکراني دارد. اينکه من قبول ندارم که آنها روشنفکر هستند, ولي شما در راديو تلوزيون ممکن است اسم آنها را بيشتر بشنويد. مثلاً يک آدمي است ژاپني در آمريکا به اسم فوکوياما, نمي‌دانم کسي اسمش را شنيده‌است يا نه. چه مي‌گويد؟ يک مشت چرنديات مي‌گويد و اينقدر هم معروف است. يک آدمي است به اسم هانتينگتون که اين نظريه برخورد تمدن‌ها را داده‌است. يا جامعه‌شناسان را نگاه‌کنيد, آدمهايي مثل بيدنز. الآن شايد معروف‌ترين جامعه‌شناس در دنياست, براي چه؟ اقتصاددان‌هايي که نوبل مي‌گيرند. اينها چه کساني هستند؟ كساني كه بروي اقتصاد سوسياليستي دارند کار مي‌کنند؟ يک مقدار در بازار آزاد دارند محاسبه انجام مي‌دهند, يکسري کارهاي جزئي انجام مي‌دهند. هر نظامي سعي مي‌کند فرهنگ خودش را ايجاد کند, بديهي است. حق مسلم‌اش هم هست. نمي‌توانيد ايراد بگيرد. يک عدّه‌اي سلطه پيدا کردند, حرف خودشان را دارند مي‌زنند. فوکوياما مي‌گويد که ليبرال دموکراسي, پايان تاريخ است. يعني ديگر از اين بيشتر نمي‌شود پيشرفت کرد, به ته خط رسيديم. يعني اينکه تاريخ را به شکل يک روند رو به رشد در نظر بگيريد, ديگر به تهش رسيديم, اين بهترين و پايدارترين نظام است, همه دنيا هم به سمت لببرال‌دموکراسي مي‌رود و بعد کلاً تمام مي‌شود. خيلي جالب است, ليبرال دموکراسي, همراه با نظام ليبرال يعني ليبرال اقتصادي هم باشد. همين چيزي که در آمريکا است، ته آن است. بهتر از اين نمي‌شود. واقعاً اين جزو روشنفکرهاي مهم نظام کاپيتاليستي است! خوب, ببينيد, رسانه‌هاي گروهي به طور طبيعي تحت کنترل طبقه حاکم هستند, ولو اينکه محسوس نباشد, الآن ممکن است به نظر بيايد شما مي‌توانيد رسانه‌هاي خصوصي داشته باشيد, ولي واقعيت اينگونه نيست, هميشه کنترل برويشان وجود دارد و سياستمداران خودشان را دارند, روشنفکران خودشان را دارند. يک جهان ارتباطي خيلي خيلي خوب هم داريم. واقعاً اين کشف تکنولوژي‌ مربوط به ارتباطات داروي درد کاپيتاليسم است. من نمي‌دانم چرا به موقع هم کشف شد. در اوج بحران‌هاي كاپيتاليسم راديو به وجود آمد. اينکه هژموني به اين معنايي که از نظر فرهنگي الآن وجود دارد, بدون اين رسانه‌هاي همگاني مثل راديو و تلوزيون امکان نداشت که بوجود بيايد. واقعاً بزرگترين اختراع بشر که به نفع کاپيتاليسم تمام شد, به وجود آمدن رسانه‌هايي است که باعث شد نظام کاپيتاليستي در هر خانه يک چندتا کارگزار داشته‌باشد. تلوزيون باز مي‌کنيم با شما حرف مي‌زنند, اخبار را آنگونه که خودشان بخواهند به شما مي‌گويند و در واقع افکار عمومي را مي‌توانند توسط يک سيستم رسانه‌اي کنترل کنند. اين را خيلي شنيده‌ايد ديگر. تبليغاتي که در رسانه‌ها مي‌شود, اخباري که به طور کلي کذب هستند, توليد مي‌شود. حتي يک اتفاق‌هايي را توليد مي‌کنند, براي اينکه به خبرش نياز دارند. در جهان دخالت مي‌کنند که خبر توليد شود و مدارکش هم هست که واقعاً توليد شده‌است. من مي‌خواهم به يک چيزهاي ديگري در مورد هژموني اشاره کنم که بامزه هستند. ببينيد نظام دانشگاهي يکي از کارهايي که مي‌کند در جهت هژموني کاپيتاليسم عمل مي‌کند, نه خيلي محسوس. مثلاً شما ممکن است بگوييد کجا؟ مثلاً در دانشکده‌هاي مدريت و اقتصاد چه الآن دارد تدريس مي‌شود؟ هيچ‌کس منکر اين نيست که کتاب کاپيتال مارکس يکي از مهم‌ترين کتاب‌هاي اقتصادي-سياسي تاريخ است. ولي لوکس است ديگر. در کتابخانه هم ممکن است بگذارند ولي اصولاً جهت‌گيري در دانشگاه اينگونه نيست که کسي برود اقتصاد سوسياليستي بخواند. فقط اقتصاد کاپيتاليستي مي‌خوانند. هرچقدر که درس معني‌دارتر باشد, هژموني آنجا بيشتر دارد عمل مي‌کند. اصلاً پاکسازي مي‌شود. يک آدم به طور لوکس ممکن است يک تکدرس مثلاً اقتصاد سوسياليستي بدهد, ولي روند کلي در دانشگاه‌ها در جهت همين چيزي است که مي‌بينيد. توجيه خيلي واضحي هم دارد که ما اقتصاد سوسياليستي که نداريم کاپيتاليستي داريم, اين را داريم درس مي‌دهيم. چون هست داريم درس مي‌دهيم. واقعاً اينگونه نيست. يک مدل ارزشگذاري است. مي‌گويند اين اقتصاد يک اقتصاد واقعي است و قابل‌اجرا است! من يک چيزي که خيلي خودم تا به حال گفتم اين است كه نظام دانشگاهي چگونه بين فرويد و يونگ انتخاب کرد؟ و فرويد تبديل به يک اسطوره بزرگ و پدر روانکاوي شد. در حالي که يونگ از هر نظر, چه از نظر روش چه از نظر نتايج. حداقل از نظر روش به وضوح علمي‌تر است. قرار است که محيط دانشگاهي بر اساس مسائل علمي تصميم بگيرد. من خيلي ساده به شما بگويم, دليل خيلي واضحي دارد. اساس روانشناسي فرويد بر اين است که انسان يک موجودي است که دنبال لذت است. اساساً انسان در روانشناسي فرويد يک موجود مصرف‌کننده و دنبال لذت است. درحالي که تصور يونگ از انسان يک موجودي است که دقيقاً مي‌خواهد اين مراحلي را طي کند. معلوم است يک همچنين چيزي در نظام کايپتاليستي به عنوان يک چيز علمي گزينش نمي‌شود, دقت کنيد. من بيايم يک روانشناسي را در نظام دانشگاهي در سطح جهان حاکم بکنم که که مي‌گويد که آن چيزي که نظام کايپتاليستي دارد از بين مي‌برد اصل اساس بشريت است. همه مردم اگر اينگونه به ماجرا نگاه بکنند که احساس بدي به آنها دست مي‌دهد. پس حتي در جايي مثل روانشناسي, اينکه انسان چيست, يک نظريه به کايپتاليسم مي‌خورد و يک نظريه به آن نمي‌خورد و آن هژموني مي‌آيد و بروي آن تبليغات مي‌کند. توليد هم حق ‌آن‌ها است ديگر. قدرت دستشان است و از اين نظريه خوششان مي‌آيد. ولي چيزي که حق ندارند اين است که هميشه تاکيد دارندکه همه‌چيز علمي است. شما الآن بياييد در چيزهاي روانشناسي، هيچ‌کسي اعتراف نمي‌کند, و حتي اصلاً نمي‌دانند. با استاد روانشناسي سه ساعت هم صحبت کنيد قبول نمي‌کند که اينجا گزينشي صورت گرفته‌است. اصلاً احساس او اين است که به طور طبيعي اينگونه بوده‌است. حتي خود آدم‌هاي فرويدي و کساني که در دانشگاه دارند روانشناسي درس مي‌دهند, به هيچ‌وجه احساس اينکه انتخاب‌هاي معناداري انجام گرفته‌است ندارند. ببينيد بروي آن چيزي که معنايش براي کاپيتاليسم بهتر است سرمايه‌گذاري بيشتري صورت مي‌گيرد. جايزه مي‌گيرد, از يک جاهايي حمايت مي‌شود, براي اينکه (براي نظام) خوب است ديگر! اگر شما يک تحقيق اقتصادي بروي کاپيتاليسم و بازار آزاد بکنيد, از هزار جا به شما کمک مالي مي‌کنند, ممکن است جايزه نوبل هم بگيريد, خوب مي‌رويد آن‌جاها کار مي‌کنيد. کسي نمي‌گويد که چرا به آن تحقيق جايزه نمي‌دهيد, مي‌گويند آن واقعي نيست. چيز جالبي نيست. بگذاريد من يک سؤال بکنم, چه توجيهي براي اين‌ همه توليد سلاح وجود دارد, سلاح‌هاي خيلي خيلي پيشرفته؟ هرکدامشان مي‌توانند به تنهايي تمام جهان را نابود کنند. چه ذهنيتي وجود دارد که به من بقبولاند که آمريکايي‌ها دارند اين‌همه سلاح توليد مي‌کنند. چکار مي‌شود کرد. يک سؤالي وجود دارد. همه آدم‌ها ممکن است به ذهنشان اين برسد, ما اينجا به عنوان يک عدّه موجود زنده داريم زندگي مي‌کنيم. به نظر هم نمي‌رسد که در جنگ خيلي بزرگي هم درگير شود. آمريکا به اندازه کافي سلاح دارد و دارد پيوسته بيشتر توليد مي‌کند. چه چيزي اين را توجيه مي‌کند؟ من مي‌خواهم يک چيز خيلي فانتزي بگويم. بروي يک چيز کار مي‌شود. در هنر, در رسانه‌ها, امکان وجود موجودات ماوراي زمين. يک فيلم‌هايي توليد مي‌شود هر از چندگاهي که مثلاً مريخي‌ها مي‌آيند, حمله مي‌کنند. جدي يا شوخي فرق نمي‌کند, اين توهّم وجود دارد که ممکن است مورد تهاجم يکسري موجوداتي قرار بگيريم که اصلاً بروي کره زمين نيستند, هميشه در اين فيلم‌ها يک آدم شجاع آمريکايي با سلاح‌هاي پيشرفته‌ آمريکايي اين موجودات را نابود مي‌کند و زمين نجات پيدا مي‌کند. اين ذهنيت دادن در جهت اين است که هرچقدر هم من سلاح پيشرفته توليد بکنم در يک موقع ممکن است لازم شود. هرکاري که نظام کاپيتاليستي انجام دهد, يک اسطوره, يک روايت در اطرافش توسط رسانه‌ها توسط هنر, بين مردم توزيع مي‌شود تا حسّش را ايجاد کند, يک توجيه برايشان ايجاد کند. اگر يک روزي من سلاح پيشرفته دارم توليد مي‌کنم, شايد يک روزي يک يوفويي بيايد و مثلاً يک اتفاقي بيفتد. من اين چيزهايي که قبلا گفتم ديگر نمي‌خواهم دوباره تکرار بکنم. تصوري که شما از قرون وسطي داريد از کجاست, فکر مي‌کنيد خيلي بي‌طرفانه است. قرون وسطي چگونه بوده‌است. اصلاً واژه قرون وسطي به عنوان يک چيزي که فقط خشونت در آن است, استفاده مي‌شود. تصوري داريد از اينکه گاليله را محاکمه کردند, کوپرنيک را مجبورش کردند که از نظريه خودش دست بردارد, همه اينها دروغ است. اينها جزو هژموني اين نظام است. نظام کاپيتاليستي جانشين نظام قبل از خودش شده ‌است و تا بتواند نظام قبل از خودش را سياه نشان مي‌دهد و همين طور همه مناسبات آن دوران را. من به عنوان نمونه بگويم, اينکه آيا مي‌شود اصلاً قرون وسطي را اينگونه نديد؟ يک آدمي به اسم پازوليني, آدم معتبري هم هست, خوب طبيعي هم هست که چپ است. مارکسيست هم هست, جزو حزب کمونيست ايتاليا هم بوده است. او يک تصوري از قرون وسطي در فيلم‌هايش هست، خيلي شاد, آدم‌هاي سرخوش, که در نظام خيلي هماهنگي دارند زندگي مي‌کنند. به نظر مي‌آيد که خيلي واقع‌بينانه‌تر از اين تصوير سياهي که در ذهن ما وجود دارد است. من مي‌خواهم بگويم اين تصوير سياه از کجا آمده‌است, از فيلم‌ها, از اخباري که شنيديد. براي اينکه واژه قرون وسطي همزمان با يک چيزهاي ديگري دارد در فرهنگ استعمال مي‌شود که معاني صرفاً خشونت و شکنجه آنجا بوده‌است. هژموني يعني اين. هژموني کاپيتاليسم تعيين مي‌کند که شما چگونه به تاريخ نگاه کنيد. به گذشته‌تان نگاه کنيد, به آينده نگاه کنيد, به ذهن شما جهت مي‌دهد و اصلاً اينگونه نيست که اين چيزهايي که در ذهن شما هست درست باشد. شما فکر مي‌کنيد يک تصور درستي از تاريخ داريد, بگذاريد من يک چيز خيلي ساده به شما بگويم, مثلاً شما الآن يک کتاب تاريخي بر مي‌داريد که از مي‌خواهد يک سيري از تاريخ از ابتداي بشر تا الآن را ببيند. مثلاً يک کتاب معروفي هست به اسم سير جوامع بشري, مال دو تا نويسنده آمريکايي است. اين کتاب چگونه بررسي مي‌کند. از انسان نخستين شروع مي‌شود, شما يک عکسي مي‌بينيد از آدمي نخستين که يک نيزه‌اي به دستش گرفته‌است و شروع تاريخ اينگونه است. کساني که ابزار کشتن ماموت را داشتند و يک ماموت هم يکي‌ از آنها به دست گرفته‌است. بعد وارد يک دوراني مي‌شويد که دوران سياهي است که مردم در سختي زندگي مي‌کنند و دوران برده‌داري است, بعد دوران فئوداليته است, بعد تکنولوژي مي‌آيد, بعد يک عکس‌هايي از شهرهاي زيباي مدرن مي‌بينيد. سير پيشرفت جامعه بشري را داريد مي‌بينيد. اينجا هژموني چگونه دخالت کرده‌است. چه کسي مي‌گويد که ملاک نگاه کردن به تاريخ اين است که تکنولوژي چقدر پيشرفت کرده‌است. اين يک چيزي است که کاپيتاليسم در آن پيشرفت کرده‌است. شما همه‌تان تاريخ را اينگونه نگاه مي‌کنيد در کتاب‌هاي درسي هم به اين صورت ديده‌ايد. ملاک پيشرفته‌بودن، ابزار توليد و ميزان تسلط به طبيعت است. چرا؟ چون به شما اين حس را مي‌دهد که الآن در اوج قلّه تاريخ هستيد. فرض کنيد که همه‌ ما آدم‌هاي مذهبي هستيم و يقين داريم که خداوند وجود دارد و مهم‌ترين چيز تاريخ بشر اين است که بشر چقدر در دوره‌هاي تاريخ خودش متوجه معنويت و خداوند بوده‌است و به عرفان رسيده است. حالا سرازيري است ديگر. شما از اول نگاه بکنيد يک آدم‌هايي بودند که وضعشان بد نبود. همه به آخرت اعتقاد داشتند, همه به خدا اعتقاد داشتند, بعد به يک جايي رسيد که يک عدّه داشتند و يک عدّه نداشتند. بعد به يک جايي رسيده است که اين اعتقاد به خدا را ممکن است در جهان اصلاً مسخره بکنند. بعد از مرگ چيزي هست؟ نه چيزي نيست! اينکه اگر ملاک‌ها اخلاقي باشد سراشيبي است. عقيدتي باشد سراشيبي است. همه‌چيز سراشيبي است به غير از يک چيز که سربالايي است و ما آموزش ديديم که از آن زاويه نگاه کنيم. ببينيد هر کدام از شما توانست اين اسطوره به اصطلاح پيشرفت را از ذهن خودش پاک کند فکر مي‌کنم به بزرگترين موفقيت زندگي خودش دست پيدا کرده‌است. اصلاً اينقدر بديهي است که ما در يک جهان پيشرفته داريم زندگي مي‌کنيم که اصلاً شکي در آن نيست. اين جزو بديهي‌ترين چيزها است. بشر پيشرفت کرده‌است و ما در جهان پيشرفته‌اي داريم زندگي مي‌کنيم. نمي‌گويند جهان پيشرفته از لحاظ تکنولوژي پيشرفته, مي‌گويند از نظر مطلق. در حالي که اصلاً کاملاً تقلب است ديگر, پيشرفته از نظر چه؟ اصلاً چقدر به طبيعت مسلّط باشيم اين اصلاً به نظر ملاک نيست و اينکه جامعه‌اي چقدر سلسله مراتب رشدي‌اش تحقق پيدا مي‌کند اين ملاک است. ما در وحشتناک‌ترين تمدن و در قهقراي تاريخ داريم زندگي مي‌کنيم. فکر مي‌کنم خيلي از روشنفکران دنيا هم اين را قبول دارند, لازم نيست مذهبي باشند. همه‌چيز به ابتذال کشيده‌ شده‌است. ابتذال رسمي شده‌است. لذا ما هميشه يک هنر مبتذل داشتيم که بين مردم جريان داشت ولي يک چيز متعالي وجود داشت که حالا اگر متعالي بود يا نبود, مثلاً اينکه يک موجوداتي بودند که اينها را به عنوان موجودات متعالي مي‌شناختيم. اصلاً مفهوم تعالي در جهان امروز وجود ندارد, الآن شما چه آدمي را مي‌خواهيد به عنوان آدم رشد‌يافته و متعالي معرفي بکنيد. اصلاً در تمدن غرب, در آن چيزي که به عنوان تمدن غرب مي‌شناسيم, چيزي به عنوان انسان متعالي وجود ندارد. همه آدم‌ها هم‌سطح و در يک سطح مشترک دارند کار مي‌کنند. مثلاً نه ديگر مثل تمدن ما يک چيزي به عنوان عرفان که در يک دوره‌اي وجود دارد و يک آدمي به عرفان مي‌رسد, وجود دارد؟ در تمدن بودايي هم يک آدم‌هايي وجود دارند که بودا مي‌شوند. اصلاً اين مفهوم رشد ديگر در کاپيتاليسم وجود ندارد يک چيز حذف‌شده است. خوب اولين بار است که در تاريخ بشر اين اتفاق مي‌افتد و اين وحشتناک است. به نظر من اين سياهترين دوره فرهنگ بشر است که ديگر حرف رشد را هم نمي‌زنند. الگوي رشد هم نداريم. ليبراليسم يعني هرکس هرچه دلش خواست مصرف کند. من يک چيزي مي‌خواهم بگويم و از خيلي چيزها مي‌خواهم صرف‌نظر مي‌کنم. از نظر تاثير کاپيتاليسم بروي فرهنگ يک بخش آن هژموني است که خودآگاهانه است. يعني نظام اين کار را انجام مي‌دهد و اگر از آنها بپرسيد هم ممکن است بعضي‌ها انکار نکنند. مثلاً رفتاري که نظام کاپيتاليستي با مارکسيسم انجام داد. مثلاً واژه مارکسيسم را که مي‌شنويد يک جوري اسم خاصي نيست که مثلاً يک رنگ خاصي در ذهن آدم دارد. مثلاً من بگويم نظريه سيستم‌ها شما احساس خاصي نداريد, يک نظريه علمي است. مثلاً مارکسيسم يک نظريه علمي نيست, يک نظريه مشکوکي است که نسبت به آن اين احساس را داريم که مي‌خواستند بيايند همه ما را بخورند. اين هژموني است ديگر. مارکسيست يکي از علمي‌ترين و کتاب کاپيتال مارکس يکي از مهم‌ترين کتاب‌هاي تاريخ اقتصادِ سياسي دنيا است. هنوز هم فکر کنم همه قبول دارند که مهمترين کتاب است. ولي به آن به عنوان يک چيز علمي نگاه نمي‌کنند. به عنوان يک چيز خطرناک نگاه مي‌کنند. خطرناک است ديگر! براي آن‌ها خطرناک است! اين هژموني تنظيم مي‌شود، رسانه‌ها اين کار را انجام مي‌دهند, آنتوني برامشيلد شهرتش به اين است که براي اولين بار متوجه اين نکته شد. يک آدمي در اوايل اين قرن همه عمرش را هم در زندان گذرانده است و آنجا يکسري کتاب‌هايي و مقاله‌هايي نوشته‌است و اولين کسي است که ديد که کاپيتاليست‌ها از نظر فرهنگي چکار دارند مي‌کنند. اينکه رسماً دارند فرهنگ جديدي توليد مي‌کنند براي اينکه جلوي انقلاب را بگيرند, و اينکه رسانه‌هاي عمومي دارد اين کار را برايشان تسهيل مي‌کند. اما يک بخش از دخالت کاپيتاليسم در فرهنگ است که اين دخالت از طريق ايدئولوژي و به صورت ناخودآگاه است, نه رسانه‌اي دخالت مي‌کند و نه هيچ‌چيزي. من يک مثال مي‌زنم، فکر مي‌کنم مثال در اين مورد خيلي زياد است, ولي بحثم زياد شده‌است. يک نظام اقتصادي يا هر موجود ارگانيک چيزهايي که با آن هماهنگي دارند و يا ندارند را به طور طبيعي انتخاب مي‌کند، بدون اينکه هيچ فکري پشت آن باشد. يک ايده‌هايي الآن به نظام کاپيتاليستي مي‌خورد و به دل مردم مي‌نشيند و يک ايده‌هايي هماهنگ نيست. اينکه شما يک جايي در يک سيستمي داريد زندگي مي‌کنيد و يک مقتضياتي داريد. شما يک جور خاصي داريد امرار معاش مي‌کنيد. اينکه چگونه امرار معاش مي‌کنيد ذهنيتتان به طور ناخود‌آگاه آماده‌ مي‌شود که بعضي از افکار را بپذيريد, بعضي از افکار را نپذيريد. لازم نيست کسي اينجا از طريق رسانه‌ها اعمال نظر بکند. يک فرهنگي با نظام کاپيتاليستي جور است يک فرهنگي نيست, مثل همين موضوع يونگ و فرويد. من بعيد مي‌دانم بشود اين را جزو هژموني گذاشت به نظر من اين جزو ايدئولوژي است. اصلاً حس خوبي وجود ندارد که او چه دارد مي‌گويد. يک چيزي شبيه چيزهايي که بودايي‌ها و هندي‌ها دارند مي‌گويند. انسان برود و فرايند فردانيت را طي کند. اصلاً در دنيا اين حرف‌ها نيست. فضاي زندگي ما اينگونه نيست. بنابراين به دل آدم‌ها نمي‌نشيند. احساس مي‌کني دارد پرت و پلا مي‌گويد. ولي ما چون داريم در يک سيستمي زندگي مي‌کنيم که از ما مي‌خواهد و ما هم تقريباً پذيرفتيم که مطابق همان مدل فرويد زندگي کنيم, همان رئال‌تر به نظر مي‌آيد. نحوه معيشت و سيستم اقتصادي نسبت به فرهنگ بي‌تفاوت نيست. به طور طبيعي با بعضي از نظريات سازگار است با بعضي سازگار نيست. اين است که اطراف هر سيستم اقتصادي اگر هيچ فعاليت هژمونيکي هم انجام نشود, يک ايدئولوژي به وجود مي‌آيد که با حال و هواي آن سيستم اقتصادي هماهنگ است.

کاپیتالیسم و مردسالاری

من مي‌خواهم فقط يک مثال بزنم. من شخصاً علاقه خاصي که خودم دارم بررسي مناسبات بين کاپيتاليسم و مردسالاري است. تحول جديد در نظريه انتقادي اين است که ما در نظام سرمايه‌داري زندگي نمي‌کنيم. بايد بدانيم که در نظام سرمايه‌داري مردسالار زندگي مي‌کنيم. يعني در نگاهمان به دنيا همانقدر که کاپيتاليسم چيزهايي را تعيين مي‌کند که ما نمي‌خواهيم و به ما آسيب مي‌رساند, يک چيزي هم به اسم مردسالاري هست که همين‌قدر مهم است و فرهنگ و نصف چيزهايي که اطرافمان هست و مضر است را آن به وجود مي‌آورد. من مي‌خواهم يک مثال بزنم از اينکه چگونه نظام کاپيتاليستي مردسالاري را تقويت مي‌کند و چگونه يک چيزي به اسم فمنيسم در اين نظام به وجود مي‌آيد و اوج مي‌گيرد, منتها فمنيسم مبتني بر شباهت. فمنيسمي که در تمام دنيا پخش شده فمنيسمي است که تمام حرفش اين است که زنان هم مثل مردان شوند و اين خيلي واضح است چون يک نظام اقتصادي دارند که بيش از هرچيزي احتياج به کارگر و کارگزار دارد و واضح است ديگر, کارگزار مرد بيشتر به درد کاپيتاليسم مي‌خورد. اصلاً مردها اين نظام را به وجود آوردند. نظام از اصلش توسط مردان ساخته شده‌است. بنابراين کارگر مرد بهتر از کارگر زن است. من يک نظام دارم که در موقعيت‌هاي کاري‌اش مردها بهتر از زنان جواب مي‌گيرند, خوب چه کار بايد بکنم اينجا نصف آدم‌ها زن هستند و در خانه‌ها هستند. اولين کاري که بايد انجام بدهم اين است که آنها را از خانه‌ها در بياورم و در اين موقعيت‌ها قرار بدهم. چون موقعيت زياد دارم, پس يک حس بايد ايجاد بکنم که اگر در خانه باشيد عقب‌افتاده مي‌شويد, فلان مي‌شويد و اينها. واقعيت اين است که نارضايتي‌هايي وجود داشته‌است ولي شما مطمئن باشيد که از نظر تاريخي زنان به زور وارد محيط‌هاي کار شدند، تمايل نداشتند. اينقدر حقوق مردان کم بود که زنان نيز به اين نظام مردسالار کشيده‌شدند. حتي بچه‌ها به موقعيت‌هاي کاري کشيده‌ شدند. زن وقتي در يک موقعيت قرار مي‌گيرد که آن موقعيت براي مرد ساخته شده‌است احساس مي‌کند که هرچقدر بيشتر شبيه مرد باشد بهتر است، با سيستم هماهنگ‌تر است. من مي‌خواهم بگويم اين يک ايدئولوژي است که هرچقدر ما بيشتر به آن تاکيد بکنيم به نفع کاپيتاليست است که زنان همان مردان هستند فرقي ندارند. اينها سنت‌هاي تاريخي و اجتماعي مانده از گذشته است که مي‌گويند زن و مرد فرق دارند. هيچ فرقي ندارند. مي‌گويند تفاوت زن و مرد فرهنگي است. اينها gender است sex نيست. يعني ما اينگونه آموزش مي‌بينيم که زن يا مرد باشيم و بعد زن‌ها وزنه‌برداري مي‌کنند, زن‌ها سعي مي‌کنند, که قدرت بازوي خودشان را زياد کنند. اگر به همه تحولاتي که در دنيا از آن حمايت مي‌شود نگاه کنيد. نتيجه اين است که زنان مثل مردان بيايند کار کنند. نگويند که کارکردن در اين سيستم با طبيعت من سازگار نيست. مي‌گويند اين طبيعت تو نيست, تو فکر مي‌کني که اين طبيعت تو است. درواقع ايدئولوژي فمينيست به معناي تشابه با روح کاپيتاليسم خيلي هماهنگي دارد. دو تا الآن فمينيست داريم مبتني بر تفاوت داريم و مبتني بر تشابه. آنهايي که مبتني بر تشابهند, به آنهايي که مبتني بر تفاوتند را مي‌گويند مرتجع. هزارتا انگ مي‌زنند و آنها در اقليت هستند. آنها از اين دفاع مي‌کنند که زن‌ها با مرد‌ها فرق دارند و بايد دنياي خودشان را داشته باشند. و آنوقت ما بايد فکر کنيم که به نظام کاپيتاليستي پيشنهاد بشود که شما براي زنان يک دنياي جداگانه‌اي درست کنيد, سودش چي است؟! کاپيتال چه مي‌شود! همين است ديگر, کارخانه است, همه بايد در آن کار کنند! پس فرض مي‌کنيم که همه مرد هستند. من مي‌خواهم بگويم که اين فکر با کاپيتاليسم هماهنگ است و آن يکي فکر هماهنگ نيست. و اين در اين نظام به طور ناخودآگاه تقويت مي‌شود. زنان اصلاً به طور کلي تمايل پيدا مي‌کنند که مثل مردان باشند. حتي زنان هم اين را مي‌پذيرند و مي‌پسندند. به آنها مي‌گوييد که شما مثل مردان هستيد, چون موقعيت‌هاي کاري کارهايي از آنها مي‌خواهد که با جنسيتشان سازگار نيست. هرچه بيشتر انکار کنند, بيشتر انگار جايگاه خودشان را حفظ مي‌کنند, کمتر انگار احساس کمبود مي‌کنند.

نتیجه گیری

نتيجه اول ( از دو بخش اول صحبت‌ها) اين است که کاپيتاليسم يک نظام اقتصادي خيلي بي‌گناهي است که به طور سيستماتيک و منظم و با شدت تمام جلوي رشد فردي بشر را گرفته‌است و اصلاً اين مفهوم رشد براي اولين بار در طول تاريخ از بين رفته‌است. ما اصلاً کاري به رشد فرديمان نداريم مگر اينکه به يک ايدئولوژي خاصي وابسته باشيم. و نتيجه دوم اينکه به طور سيستماتيک اين نظام ذهنيت ما را تحريف مي‌کند. شناختي را که ما از جهان پيدا مي‌کنيم کاملاً هم از نظر عملي و هم از نظر ذهني طوري که به نفع خودش است تغيير مي‌دهد. مثلاً يک روايتي وجود دارد که يک کلوپ سيصد نفري وجود دارد در دنيا که دنيا را اداره مي‌کند. از اين حرف‌ها شنيديد. پشت پرده مثلاً فراماسونرها هستندو .... چرا اينگونه است, براي اينکه تمام تحولات دنيا به نظر هماهنگ به نظر مي‌رسند. به نظر مي‌رسد که يک عده فکر کرده‌اند و اين کارها را انجام داده‌اند. اين مسئله فرهنگي که اينجا وجود دارد با آن تحول تکنولوژيک هماهنگ است. همه‌چيز با هم هماهنگ است و بعضي‌ها اين را به نحوي توجيه مي‌کنند که يک انجمني وجود دارد. فکر نمي‌کنم که نياز به تصور يک انجمن باشد. يک سيستمي راه افتاده‌است. يک سيستمي است که ديگر ما سوارش نيستيم, سيستم سوار ماست. ما کارگزارهاي اين سيستم هستيم. معلوم هم نيست دارد کجا مي‌رود.

حسن ختام: نگاه یک سرخپوست به اروپاییان

من يک چيزي به عنوان حسن ختام بگويم. الآن اگر يک آدمي از مريخ بيايد از مردم روي کره زمين بپرسد که شما موجودات زنده‌اي هستيد همنوع هم هستيد, در کره زمين چکار داريد مي‌کنيد، ما چه جوابي مي‌دهيم؟ ما زمين را به يکسري کشور تقسيم کرديم, و روي چيزهاي تکنولوژي کار مي‌کنيم که به نظر مي‌آيد مخرب هم شده‌است. کره زمين را دارد نابود مي‌کند. اصلاً هدفي وجود دارد در دنيا؟ شما چيزي مي‌بينيد؟ ما واقعاً کجا داريم مي‌رويم ؟ اگر يک موجودي از يک کره ديگر بيايد بگويد ما در اين کره چه کار مي‌کنيم, مثلاً در قرون وسطي يک جرياني بود اينها نهايتاً کاري که مي‌کردند ساختمان‌ها و آثار هنري براي خداوند به وجود مي‌آوردند. حس اينکه ما کاري نداريم در اين کره زمين به غير از اينکه خداوند را ستايش کنيم و اگر يک نفر مي‌آمد جوابي وجود داشت. ما تنها کاري که داريم مي‌کنيم اين است که کاپيتال را داريم افزايش مي‌دهيم و کاپيتال يک چيز قراردادي است, اصل نقطه اين است سعي کنيد اين را بفهميد. مالکيت خصوصي قراردادي است. اينکه اين مال من است ربطي به من ندارد. تحولي در درون من ايجاد نمي‌کند. بر اساس قرارداد يک چيزي‌هايي را به خودمان نسبت مي‌دهيم و در اختيارمان قرار مي‌گيرد و در همه جهان اين چيز قراردادي پيوسته دارد رشد پيدا مي‌کند, آن است که تعيين مي‌کند اين تمدن به چه سمت‌هايي مي‌رود و چه کارهايي انجام مي‌دهد. هيچ چيز ديگري تعيين نمي‌کند. يک جمله‌اي هست از يک آدمي که بر روي من تاثير گذاشته‌است. شايد به دليل عواطف خاص است. يونگ نقل مي‌کند که با يک رئيس سرخپوست، كه يکروزي خيلي با او نزديک شده‌بود, داشت صحبت مي‌کرد. اينقدر اعتماد اين سرخپوست جلب شده ‌بود که يک حرفي را که مدّت‌ها مي‌خواست بزند, به يونگ گفت. گفت اين سپيدپوست‌هاي دماغ نوک‌تيز ( ظاهرا اروپاييان به نظر آنها يک ويژگي جسمانيشان اين بود که دماغشان نوک‌تيز بوده‌است), «اين سپيدپوست‌هاي دماغ نوک‌تيز دنبال چه مي‌گردند؟» نمي‌دانم متوجه اين سؤال مي‌شويد يا نه. اصلاً سرخپوست‌ها نمي‌فهميدند که اين آدم‌هايي که از اروپا آمدند, اينجا چه کار دارند مي‌کنند. خيلي از فكر آنها دور بود. ببينيد يک اتفاق جالبي که افتاد اين بود که يک تمدن بسيار بسيار کهن باقي ماند و يکدفعه با کاپيتاليسم مواجه شد. خيلي اتفاقاً جالب بود اگر آدم‌هايي مي‌رفتند و اينها را به جاي اينکه بکشند, مي‌ديدند که مثلاً اينها زمين را هيچ‌وقت حصار نمي‌کشيدند. مالکيت بروي زمين نداشتند. لازم نبود. براي چه اين کار را بکنند. هيچ نمي‌فهميدند اين سپيدپوستان چکار دارند مي‌کنند. فکر مي‌کردند که يک چيزي هست که اينها نمي‌فهمند و دنبال آن هستند مثلاً. اصلاً نمي‌فهمند اين هجوم يعني چه؟ هي به شما مي‌گويند از اينجا برويد آنجا. بعد اينها مي‌روند آنجا و بعد مي‌گويند برويد آن‌طرف‌تر, بعد هم مي‌زنند همه را مي‌کشند و بعد دوباره با آن ‌يکي قبيله همين کار را مي‌کنند, چه‌کار دارند مي‌کنند, از نظر سرخپوستان مانعي وجود نداشت. بياييد اينجا زندگي کنيد. زمين زياد است هر کاري که دلتان مي‌خواهد بکنيد, حس مي‌کردند اينها دنبال يک چيزي هستند, يک تلاش ديوانه‌واري دارند مي‌کنند از صبح پا مي‌شوند, پيوسته کار مي‌کنند مي‌آيند اين طرف, مي‌آيند آن طرف, به نظر مي‌آيد که بايد يک هدفي داشته باشند ولي واقعاً هدفشان چه بود؟ زدند آنها را کشتند. الآن دارند مرثيه‌سرايي مي‌کنند که يک فرهنگي بود حيف شد از بين رفت و نهايتا در آمريکا سرخپوستاني هم که مردند زنده‌ شوند باز نمي‌فهمند اينها چه کار دارند مي‌کنند. يکسري تغيير شکل به وجود آوردند, زمين‌ها را خط‌کشي کردند, اين مال اين است, آن مال آن است و الآن يک چيزهاي تکنولوژيک ساخته‌اند که معلوم هم نيست که خيلي به درد بخورد. مثلاً لذت زندگي را از نظر سرخپوستان شايد کم هم بکند تا اينكه زياد بکند. در يک نظام قراردادي, ما داريم به طور قراردادي يک کاري را که از ما خواسته‌ شده‌است به نفعمان هم نيست ادامه مي‌دهيم, معلوم هم نيست به کجا مي‌رويم. کره زمين ممکن است نابود بشود, نشود. درواقع به نظر من روشنفکري لازمه‌اش اعتقاد به چپ‌بودن به معناي مخالفت با کاپيتاليسم است. من احساس مي‌کنم يکي از چندتا واقعيت بزرگ جهان معاصر اين است که يک سيستمي به طور افسارگسيخته‌ هرروز قوي‌تر از روز قبل يک کارهايي مي‌کند که از دست بشر خارج شده‌است. آمريکايي‌ها هم نمي‌توانند به نظر من با آن کاري بکنند. يک روحيه همگاني است ديگر, همه دارند اين کار را انجام مي‌دهند که در آن سيستم کاپيتال افزايش پيدا کند.

پرسش و پاسخ

خلاصه سوال: چه کار باید بکنیم!؟ خلاصه جواب: اينکه چه کار بايد بکنيم, معلوم نيست چه کار بايد بکنيم. يک جرياني است که همه به آن فکر مي‌کنند و راه‌حل عملي به نظر نمي‌رسد که پيدا کرده‌باشند. آخرين راه‌حل عملي که همه بروي آن کار کردنداين است که انقلاب کمونيستي بکنند که خيلي از آن گذشته که بشود بروي آن کار کرد.


خلاصه سوال: اينکه ما با کساني که طرفدار کاپيتاليسم هستند روبرو نشده‌ايم, مسلما آنها هم در قبال اين حرف‌ها جواب‌هاي خودشان را دارند.

جواب: واقعاً اين‌طور نيست که گمان کنيد در قبال نظريه انتقادي, پاسخ‌هاي خيلي خيلي جالبي وجود دارد ولي چيزي که مي‌گويند اين است که ما پيشرفت کرديم, تکنولوژي داريم, مثلاً در قديم پر از بيماري بود و الآن نيست, يک چيزهاي تبليغاتي مي‌گويند و در بحث نظري که خيلي محکم باشد, واقعاً هيچ شخصيتي در دنيا نيست. با اينکه يک هژموني وجود دارد به سمت يک آدم‌هايي مثل فوکوياما يا هانتينگتون ولي هيچ کدام اينها حرف‌هاي خيلي اساسي نزده‌اند, چيزي که اول جلسه گفتم, چرا همه روشنفکران و همه آدم‌هاي معروف دنيا همه چپ هستند, واقعاً اينجوري است, شما آدم کاپيتاليست خيلي معروفي نداريد که مثلاً ايده‌هاي خيلي جالبي داشته‌باشد. اساس هر دفاعشان اين است که رئاليستي فکر کنيد و همين است که هست. مثلاً چرا اقتصاد کاپيتاليستي کار مي‌کنيد؟ براي اينکه خوب اقتصاد کاپيتاليستي واقعي است. و يک حس مثبتي وجود دارد و هر مشکلي که گفته ‌مي‌شود مي‌گويند نمي‌دانيد اينها حل مي‌شود. يک مثالي هم که دارند و آن اين است که يک مدتي به نظر من يک نظريه انتقادي سطح پاييني بود که همه‌اش بروي عدالت اجتماعي تاکيد مي‌کرد. اينکه اشکال کاپيتاليسم اين است که آدم‌ها را به طبقات مختلف تقسيم مي‌کند. و يک‌عده از فقر مي‌ميرند. خوب جواب مي‌دهند که مي‌بينيد که اينگونه نشد, ما مثلاً اقتصادمان پيشرفت کرده و الآن همه احساس رفاه مي‌کنند و هميشه توجيهشان احاله دادن به آينده است, که ما اگر همين‌گونه پيش برويم, خلاصه همه مشکلات حل مي‌شود ولي واقعيت اين است که همه روشنفکران دنيا چپ هستند. اين مشکلاتي که من دارم مي‌گويم, اصلاً اينها جواب داده نمي‌شود. به نظر من اينها يک واقعياتي است که هست. من هيچ‌چيزي نشنيده‌ام که حالت جواب دادن به اين چيزها داشته باشد. هژموني, که خوب هژموني وجود دارد ديگر! شما هم اگر حکومت را در دست بگيريد, هژموني خودتان را داريد. ايدئولوژي هم که دست آنها است. حالا اين نظام اينگونه است, شما اگر نظام بهتر اقتصادي داريد جايگزينش کنيد! مي‌گويند که مثلاً شما راه عملي ارائه بدهيد. خوب تکنولوژي را چه کسي بگويد که چه چيزي کشف بشود و چه چيزي کشف نشود. مثلاً يک هيئت امنا بگذاريم در دنيا, اينکه عملي نيست, برويش توافق صورت نمي‌گيرد. اصولاً يک موانعي وجود دارد و طرفداران کاپيتاليسم حرفشان اين است که ما رئاليستي فکر مي‌کنيم. همين است که هست. راه دررو هم که ندارد, بيخود هم نق نزنيد ديگر. همين‌جوري است! مثلاً شما بگوييد مواد مخدر, ما مثلاً جلوي مواد مخدر را سعي مي‌کنيم بگيريم ولي مردم هي مي‌گردند و مصرف مي‌کنند! نظام نشانه‌اي, خوب چکار کنيم؟ خوب نظام نشانه‌اي مجبوريم به وجود بياوريم! اين آدم‌ها را از نظر علمي مي‌خواهيم سوق بدهيم, هرکار بکنيم غير واقعي مي‌شود, تقصير ما چه است؟! شما چکار مي‌خواهيد بکنيد؟ حرف‌ها معمولاً اين‌طوري است که راه‌حلي چون ارائه نمي‌شود, بنابراين همين است که هست. نه اينکه اين بدي‌ها را ندارد.

خلاصة سوال: از منافعي که نظام کاپيتاليستي داشته دفاع شد جواب: من در ابتدا گفتم که فقط چيزهاي منفي مي‌گويم, نگفتم که چيزهاي مثبت وجود ندارد. من احساسم اين است که از قرن بيستم ديگر نظام کاپيتاليستي چيز زايدي است. يعني حسن آن ديگر به پايان رسيده‌است. حسنش چه بود؟ قرون وسطي مردم از بيماري طاعون, قلع و قمع مي‌شدند. نياز به پيشرفت‌هاي تکنولوژيک‌ داشتند. از نظر کارکردن محيط مرده‌اي بوده‌است. مردم انگيزه‌هاي فردي نداشتند. کاپيتاليسم يک حسنش اين است که به مردم انگيزه‌هاي فردي مي‌داد. بنابراين يک جنب و جوشي به وجود آمد و رفتند دنبال تکنولوژي و يک کشفياتي کردند و يک کارهاي مثبتي انجام شد. ولي موضوع اين است که کاپيتاليسم الآن دارد در دنيا چه کار مي‌کند. تا قرن نوزدهم شايد يک اتفاقات مثبتي مي‌افتاد ولي دقيقاً مشکل اين است که اين سيستم زيادي مانده‌است. نبايد اينقدر مي‌ماند. مثلاً نمي‌شود آدم‌ها عاقلانه فکر کنند و يک سيستم در دنيا طراحي کنند. چه چيزي مانع آن است؟ همين سيستمي که حاکم است مانع آن است. براي خاطر اينکه تغييرات ناگهاني, و مثلاً اينکه کاپيتال را رها کنيم, قابل تصور نيست، اين هم قابل تصور نيست که اين سيستم خودش از بين برود. جهان هم يک طوري است که انقلاب هم نمي‌شود کرد. چه مي‌شود کرد؟ کارهاي فرهنگي؟ پيشنهاد وجود دارد، الآن هم مسئله جهان است ديگر.........

مراجع


جستارهای مرتبط

کاپیتالیسم 2 جلسه 56

کاپیتالیسم 2.2 جلسه 57