سوره بقره
در این جلسه نگاهی کلی به محتوای سوره بقره شده است و ماجرای بنی اسرائیل امتّی که میثاقی با خداوند داشتند و تغییر این امت به امت اسلامی با نماد تغییر قبله و شریعت جدید و توضیحاتی در مورد سه گروه متقی، کافر و فی قلوبهم مرض آورده می شود و مباحث دیگر سوره...
فایل صوتی
فایلهای صوتی سخنرانی در فروردین 88
دریافت فایل صوتی با کیفیت بالاتر
مباحث سخنرانی
سورهی حمد
یک نکته کوچک در مورد سوره حمد در مقدمه آورده می شود.
مهمترین سورهی قرآن میدانند.
فاتحه الکتاب: کتاب با آن گشوده میشود.
شاید مثل یک دعای پیش از خواندن قرآن میماند.
وقتی میخواهید قرآن بخوانید که کتابی است که هدی للمتقین است با این سوره شروع میشود قرآن
و شاید این اول قرار گرفتن قرآن به همین خاطر در اول قرآن قرار میگیرد اگرچه سورههای کوچک در آخر قرآن هستند.
خدا را حمد میکنید و طلب هدایت میکنید و وارد قرآن میشوید و از خدا میخواهید که راه را برای فهم و هدایت قرآن باز کند
و به همین دلیل است که در نماز قبل از خواندن یک سوره میخوانیم آنرا.
ما میگوییم حمد و قل هو الله خواندن و به نظر میرسد که ما چون عربی و اینها نمیدانیم خیلی این برنامهی قرآن خواندن در نماز را فراموش کردهایم و گاهی یک سورههای کوتاه دیگری بخواننند.
به نظر میرسد که فرمت درست در مورد قرآن در نماز خواندن همانجوری باشد که اهل سنت به جا میآورند و مقدار زیادی قرآن میخوانند و به این خاطر که ملزم نیستند که یک سوره کامل بخوانند و یک قطعه از قرآن را میخوانند و قرآن را تقریباً مرور میکنند در نمازهایشان.
من فکر میکنم ماجرای حمد و سوره در قرآن اینجوری بوده که قرآن را مرور داشته باشیم و خوب است ما هم سعی کنیم تنوع بیشتری حداقل در قرآنی که در نماز میخوانیم داشته باشیم و لازم نیست که حتماً حفظ باشیم و اگر قرآن بزرگی باشد که بتوانیم از دور بخوانیم و یا یکجوری قرآن را به خودتان نزدیک کنید.
سورهی بقره
آیا ترتیب قرار گرفتن سورههای قرآن توسط پیامبر این ترتیب است یا مثلاً مسلمانان به ترتیبِ مثلاً طول چیدهاند؟
به این سوال قصد پاسخگویی نداریم فقط اینکه قرآن با سورهی حمد شروع شود و با سورهی بقره ادامه یابد خیلی خوب است
و مثلاً سورهی بقره با این شروع میشود که این کتابی است که ....
شروع قرآن به نظر میرسد روال خوبی دارد حداقل و در مورد سوره بقره گفته میشود که چقدر جای مناسبی است که اول است.
سورهی بقره:
وقت قطعهبندی نداریم اصلاً حتّی!
قسمت اول که سه گروه از مردم معرفی میشوند و بعد آیاتی و داستان خلقت آدم و هبوط انسان از جنّت می شود این قسمت را مقدّمه بنامیم.
متن اصلی از خطاب به بنیاسرائیل شروع میشود و یادآوری بخشی از تاریخ بنیاسرائیل و این مخاطبهی خداوند و بنیاسرائیل و دیالوگ اینجوری پیش میرود و بدنهی اصلی سوره است.
ماجرای اصلی سوره این است که:
بنی اسرائیل و یهودیان
دین یهودیت و قوم بنی اسرائیل، دین مسیحیت
هر دوی اینها معتقدند که خداوند در تاریخ دخالت خاصّی کرده است.
کلّاً ادّعای عجیب و غریبی است:
مثلاً یهودیها میگویند خداوند در یک تاریخ مشخصیِ مثلاً با دخالت حضرت موسی معاهدهای بین این قوم و حضرت موسی گرفته شده و خداوند از اینها عهد گرفته که کارهای خاصی انجام بدهند و نمایندهی یکتاپرستی در زمین باشند و خداوند هم عهد کرده است که ولایت این قوم را در اختیار بگیرد. صندوق عهدی وجود داشته است و در طی هزار سال به طور مداوم پیامبرانی برای تجدید این میثاق فرستاده شده است و جنگهایی علیه بنی اسرائیل که در عهد قدیم گفته شده که خداوند از بنیاسرائی پشتیبانی کرده است. معجزاتی به نفع بنی اسرائیل.
این ادّعای یک کم عجیبی است.
اونها بیشتر اینجوری نگاه میکنند که به خاطر تکالیف الهی است که توسط حضرت موسی و پیامبران دیگر نازل شده است. شریعت نسبتاً سنگینی که بنیاسرائیل موظف بودند که رعایتش کنند و مادامی که به این شریعت عمل میکنند یکجوری انگار تحت حمایت و هدایت خدا هستند.
اگر شما آدم ملحدی باشید این ادّعا مثل خواب خیال میماند و خیلی سخت است پذیرشش.
ملحدین به تورات اینطوری نگاه میکنند که ادّعاها و آرزوهای یک مشت آدم بیابانی که هیچوقت جمعیت زیادی نداشتند و امپراطوریای و چیزهایی بیاثبات میگویند.
با این حال مسیحیان هم به تورات معتقند کاملاً (غیر از عدّهی محدودی از آنها که به معنای سمبولیک میگیرند).
کتاب مقدّس مورد اعتماد یهودیها و مسیحیها است و انگار که خداوند خودش را در تاریخ ظاهر کرده است.
ممکن است هر قومی پیروزیهایشان را به کمک خدا یا خدایان میدانند ولی هیچ جا اینگونه نیست که مثلاً اینقدر خداوند ظهور پیدا کند و میثاقی ببندد و ... با این غلظت وجود ندارد.
خداوند در قرآن اساس روایت بنیاسرائیلی یهودیها را میپذیرد و اینکه قوم بنیاسرائیل به مدّت هزار سال قوم خاصّی بوند که ارتباط خاصی با خداوند داشتند تایید میشود.
تاریخ بنی اسرائیل مهر تایید میخورد با یک تفاوت برداشتهایی.
مثلاً اینکه ابنای خداوند هستند و خداوند به آنها نظر خاصّی دارد ردّ میشود ولی اینکه خداوند ارتباط خاصّی با قوم بنی اسرائیل برقرار کرده است تایید میشود.
خداوند بر بقیهی مردم اونطوری که بر بنیاسرائیل ظاهر شده ظاهر نشده و این نکتهی مهمی است.
خداوند خود را بر انسانهای خاصّی ظاهر میکند و تجلّیهای خاصّی از خداوند را در زندگی خود میبینند ولی نه بر جمعیت خاصّی از مردم.
خیلی به این اشاره میشود که «رفعنا فوقهم الطور»
جاهایی چنین چیزهایی اتفاق میافتد که یک قوم میخواهد نابود شود.
آنقدر خدا بر آنها ظاهر شد که که پا را فراتر گذاشتند و گفتند که میخواهیم خداوند را جهرتاً ببینیم و حتّی در برابر این با اینکه خداوند قابل دیدن نیست، انگار باز معجزهی عظیمی از فروپاشی کوه و ... ظاهر شده است که آنها عظمت خداوند را حس بکنند.
اینکه یک قومی با این شدّت اینگونه یک قومی به صحرا بروند و خداوند عظمت خود را بر آنها ظاهر بکند استثنایی است در طول تاریخ و توسط قرآن تایید میشود.
و جایی اینگونه نبوده است غیر از اقوامی که میخواستهاند نابود شوند و تجلّیات خاصّ خداوند را در عذابی که قرار بود نازل شود میدیدهاند.
و معجزاتی مثل همین پیروزی طالوت بر جالوت در همین سوره تایید میشود که در طول تاریخ هزار ساله بوده است.
و این یکی از مهمترین محتواهای این سوره است.
و متاسفانه به خاطر دشمنیهایی که بین مسلمانان و یهودیها به وجود آمده است اکثراً سوره به خاطر خردهگیری بر بنیاسرائیل و اینکه اینها چقدر آدمهای بدی هستند میخوانند.
سعی میشود که نکتههای مثبتش پررنگ شود که ببینید که یک جور ارتباط خاصی با خداوند داشتند که بقیهی اقوای نداشتند.
هجرت و میثاق و سرزمین مقدّس و سرگردانی و ورود به سرزمین موعود
تاکید میشود که این فضیلت را خداوند به بنیاسرائیل داد و این نوع ولایت خاص و خواسته میشود که شکرگزار باشند.
مخصوصاً یهودیان به عنوان یک ملحد به آنها نگاه بکنید یکجور عجیب و غربی است.
همه مردم عادی دارند زندگی میکنند و اینها
مثلاً غذا خوردنشان،
شنبهها نباید هیچ کاری بکنند،
و آداب نسبتاً سخت دیگر.
و نگاه کنید که مردم گذشته به بنیاسرائیل چگونه نگاه میکردند که زندگی عادی نمیکنند
شریعت آنها بار گرانی بوده است نسبت به شریعت ما.
برخی فکر میکنند در اثر تحریف این شریعت اینقدر دشوار شده است ولی قرآن تایید میکند که به نوعی اینطور نیست و شاید در اثر تحریف هم سنگینتر بوده است ولی همانطور که اشاره میشود «اصر»: بارگران بوده است.
و بعداً خداوند میگوید که حضرت مسیح آمد که تخفیف بدهد و بعداً شریعت اسلام آمد که شهرت دارد که شریعت سهلی است. و در مقابل آنچه که از بنیاسرائیل خواسته شده بود در مقایسه با آنچه که یهودیان رعایت میکردند هیچ باری به حساب نمیآید.
پس تمام این ماجرای تاریخی و اینکه یک شریعت عجیب غریبی داشتند و راهبری خاصی داشتند اینها در قرآن هست و در سورهی بقره بر تایید این ماجرا و عدم شکرگزاری بنیاسرائیل آنجوری که باید است.
و اساس میثاق یکتاپرستی و رعایت یکسری قوانین اخلاقی بود که آنطور که یهودیان میگویند در ده فرمان بود بر سنگوشتهها و در تابوت عهد.
و آنچه که مدام در قرآن مورد خردهگیری قرار میگیرند این است که به طور مداوم یکتاپرستی و آنچه که در مقابل معاهده باید انجام میدادند را انجام نمیدادند.
پایان بنی اسرائیل و ظهور امت اسلام
این دلیل این است که سوره شروع میکند این ماجرا را و این ماجرا تبدیل میشود به ظهور دین اسلام و قرآن در عین اینکه تایید میکند این مسئله را ولی در این معاهده نبوده است که خداوند قوم دیگری را به عنوان قوم خاص انتخاب نکند. شاید مثلاً اگر بگوییم قرار است برای هر قومی ... یهودیان مدّعی این نمیتوانند باشند که تنها قوم هستند.
سورهی بقره این است که ضمن اینکه معاهده تایید میشود ولی دوران بنی اسرائیل دارد با ظهور اسلام تمام میشود.
قوم جدیدی پیدا میشوند و میثاق جدیدی بسته میشود و قرار است که آن ماجرا به نحوی در این قوم هم ادامه پیدا کند.
و این قوم قومی نیستند غیر از شاخهی دیگری از فرزندان ابراهیم که میثاقی که خدا با بنیاسرائیل بست هم بر میگشت به میثاقی که خدا با حضرت ابراهیم بست. و آن ماجرای بزرگ تاریخی اتفاق میافتد که دین الهی از شاخهی بنیاسرائیل منتقل به شاخهی بنیاسماعیل میشود که از قبل در سورهی بقره به صراحت گفته میشود که تدارک این ماجرا دیده شده است. و یک تصور این است که چون بنیاسرائیل درست رفتار نکردند این اتفاق افتاده است ولی برنامه این است که در بین بنیاسماعیل هم پیامبر بزرگی ظهور بکند.
این فضای کلّی سورهی بقره است که نقطهی عطف مهم تاریخی در این سوره دارد اعلام میشود که قوم بنیاسرائیل آن قومی نیستند که خدا با آنها ارتباط دارد و پیامبر دیگری آمده است و یک تغییر بزرگی رخ داده است و خلافت الهی منتقل میشود.
و نقطهی اوج این سوره که این تغییر رخ میدهد که (ظاهراً) تغییر قبله است.
در واقع یک روزی در اورشلیم قبلهگاه شما بود و حج و زیارتی بود و حالا داستان شما این است و تمرّد کردید و وقتی خدا انبیاء جدیدی میفرستاد شما آنها را میکشتید و اوجش عیسی بن مریم بود و قومی که کارش به جایی رسیده است که دیگر نمیشود برایش پیامبری فرستاد و در یکجور گمراهیهایی فرو رفتهاند که حرف حق را نمیشنوند و نبوت در آن شاخه قطع شود و نه تنها قوم خاصی ظاهر شود که تنها میثاق خداوند هستند دیگر آن قبله هم برای آن آدمها منسوخ میشوند و کاملاً مستقل هستند با اینکه دارند ادامه راه یهودیان و مسیحیان هستند ولی یک امّت جدید هستند و این بیشتر از هر چیزی جلب توجه میکند که ما با حذف همه تحریفها برگشتیم به دین حضرت ابراهیم. اگر از دور وایستید نگاه کنید خداوند با بنیاسرائیل صحبت میکند که شما نمیتوانید ادامه حرکت انبیاء باشید.
آخرین جایی که اتمام حجّت میشود چیزی گفته میشود که جالب است: «اینها دشمن جبرئیل هستند» و با فرشته وحی دشمنی پیدا کردند و یکی از مشکلاتشان با پیامبر همین است که پیامبر میگوید جبرئیل برای من وحی میآورد. و بعد گفته میشود که اینها از شیاطین تبعیّت میکنند و انگار شیاطین را تبعیت میکنند جای فرشتهها. و عیسی بن مریم را قرار بود بکشند. و نمیشود دیگر حرف حق را به اینها زد و موجّه است که امّت جدیدی تشکیل شود و پیامبر جدیدی ...
تاریخ بنیاسرائیل در چند بخش طولانی... تا جایی که از شیاطین پیروی کردند.
سورهی بقره در اول قرآن : اینکه «ان الله لا یخلف المیعاد» را در این قطعه میبینیم که انگار قرآن اینطور شروع میشود که غیر از آن خطاب یا ایها الناس به بنیاسرائیل خطاب آغاز میشود که: اوفو بعهدی اوف بعهدکم و با وجود تمام کارهایی که کردند گفته میشود که به عهد وفا کنید تا به شما وفا کنم (نکتهی عاطفی) و به تدریج این خطاب از حاضر تبدیل به غایب میشود و در صفحه 16 اولین بار گفته میشود یا ایها الذین آمنوا. اول اول کاملاً خطاب به بنی اسرائیل است و بعد کم کم یک آیه است آیا شما انتظار دارید ایمان بیاورند و بین حاضر و غایب نوسان میکنید تا به غیاب کامل میرسید. و یا ایها الذین آمنوا اعضای امّت جدیدی هستند که ظهورش دارد اعلام میشود و باز که جلوتر بروید صفحه 19 برای آخرین بار مورد خطاب هستند و دیگر شما خطاب بنی اسرائیل را نمیشنوید. و اینکه سورهی بقره خیلی مناسب است که اول قرآن است و تا 19 صفحه هنوز یا بنیاسرائیل گفته میشود و آنها حضور دارند و تا آخر دیگر نیستند. این آیه: يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ (122) وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (123) و برمیگردیم به داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل و اینکه چه شد که اینجوری شد و یکی از مفاد این عهد این بود که پیامبرانی که میآیند را بپذیرند و گفته نشده بود که حتماً جزء بنی اسرائیل باشد و گفته میشود که پیامبر جدید فرستادم و میثاق جدید را باید بپذیرید.
این شروع سورهی بقره است که خیلی طول میکشد که به اینجا برسیم که اصولاً قرار بوده است و این کعبه را آنها ساختند و بعد این ماجرای پیامبران از اسحاق به بعد پیش آمد و بر میگردیم به اینکه حضرت ابراهیم چطور انتخاب شد و اینکه کعبه را با اسماعیل ساختند و دعا کردند که پیامبری در اینجا ظهور بکند و کعبه برای همین منظور ساخته شده بود. و دعا کردند که پیامبری بیاید و این پیامبر همان پیامبری بود که قرار بود بیاد و در تورات هم یهودیها دو تا پیامبر دارند که قرار است بیاید و نیامدند و یکی مسیح است که قرار است بیاید و یک پیامبر دیگر و هنوز متاسفانه منتظرند.
سوره بقره بر میگردد به اینکه اصل این ماجرا اگر ولایتی به بنی اسرائیل رسید کسی که باعث شد این ماجرا شروع شود حضرت یعقوب یا حضرت اسحاق نبودند حضرت ابراهیم بود و دو پسر داشت که یکی را اینجا گذاشت به دستور خدا و یکی دیگر اسحاق بود که در آنجا انبیائی ظاهر شدند و حالا دستور تغییر قبله مثل اولین حکم شریعت جدید اعلام میشود برگشتن از بنیاسحاق به سمت بنیاسماعیل است که اینجا ساکن شدند اطراف کعبه.
اگر در ظاهر امر نگاه کنید سادهترین چیزی که تو سورهی بقره هست اعلام ظهور امّت و شریعت جدید است و تغییر قبله در نیمه اول سورهی بقره با گذشتن از هزاران جزئیات.
تا صفحه 22 که این تغییر مثل بازگشت به صفا و صمیمیّت دین ابراهیمی است و دعوت به بازگشت به اسلام به معنای مفهومی و نه یک دین جدید. و این آیه فوق العاده: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ که سادگی خیلی خاصّی دارد و کاری که ما نمیتوانیم بکنیم، انگار خدا به ابراهیم یک روزی گفته است تسلیم شو و تسلیم شده است و تا آخر عمرش انگار همین دیالوگ ساده ادامه پیدا میکند و این کار است که همه ما میخواهیم و نمیشود.
میرسیم به مثلاً شروع جزء دوم که رسماً تغییر قبله اعلام میشود. امّت جدید و رسالت و شریعت جدید.
نکتهای که درک عمیق سورهی بقره هست این است که شریعت دارد نو میشود و میتوانست چنین اتفاق نیفتد و فقط امّت عوض شوند.
صفحه 22 شروع میشود و در 2 صفحه با تاکید زیاد خطاب به پیامبر و خطاب به همه گفته میشود که قبلهی خودشان را کعبه قرار دهند. اینجا دارد اتفاق خیلی بزرگ و خاصّی میافتد:
....
اگر یادتان باشد در سالهای اخیر اگر میخواستند خبر یک عملیاتی را اعلام کنند میگفتند: «شنوندگان عزیز توجّه فرمایید!» و دو سه بار میگفت که توجه همه جلب شود و بعد اعلام میشد. در صفحهی 23 : وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (149) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْني وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (150) مخصوصاً این واژهی شطر که واژهی مخصوصی است و جای دیگر نمیبینید و یادتان میماند و سه بار تکرار میشود و احکام خاص مربوط به کعبه میآید.
از صفحه 23 به بعد امّت جدید ظاهر شده و شریعت جدید ظاهر میشود و همان شریعت قبلی نیست. جملهی زیبای مسیح که: وقتی که به مسیح میگفتند، که تو چیزهایی از تورات را نقض میکنی، جمله زیبایی میگفت:«شراب نو جام نو میخواهد». منظورش این بود که ظهور حضرت عیسی یکجور نو شدن شریعت بود که یهودیان آن را نپذیرفتند. به اصطلاح قرآن حضرت عیسی بخشی از شریعت را نسخ میکرد و داشت یک چیزهایی را تخفیف میداد و یهودیان نمیپذیرفتند. این جام نویی است که در قرآن دارد بیان میشود و همهی شریعت همان شریعت موسی نیست.
شریعت اسلام
اولین سخنان بعد از اعلام تغییر قبله: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرينَ (153) و گفته میشود که به همین سادگی هم نیست و تازه پیامبر که از مکه آمده امّتی تشکیل شده است. بعد گفته میشود که: وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ (154) و قرار است که یک عدّه کشته شوند و آیهی وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ (155) الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (156) که خوش بحالشان است.
و بعد این آیه که شاید فهمش ساده نباشد: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَليمٌ (158)
تا آخر سوره تم اصلی بیان شریعت جدید است. دیگر بنیاسرائیلی در کار نیست و احکام مختلف راجع به انفاق، مسائل مادّی و اقتصادی و جهاد و قصاص و روزه و حجّ و احکام مربوط به زناشویی و طلاق و اینها مجموعهای از احکام هستند که تقریباً قطع نمیشود به غیر از چند تا داستان که یک مقدار مانده به آخر سوره وجود دارد. امّت جدید ظاهر میشود پیوسته شریعت جدید ظاهر میشود.
احکام صلاه و زکات قبل از تغییر قبله هست. جزئیات ندارد ولی گفته شده و همه رعایت میکردند و آدم مومن بدون صلاه و زکات معنا ندارد و شخصی هم که ایمان بیاورید این احکام هست و مثل یک توصیه اخلاقی و دینی و از اینجا جزئیات احکام شریعت است که دارد ظاهر میشود.
موضوع صفا و مروه مناسبتش این است که کلّ ماجرای حجّ رفتن آنجا و انجام اعمال که ختم میشود به صفا و مروه محتوای کلّی اش برنامهی بزرگ توبه کردن است که قرار است که آدمها بروند در صحرای عرفات مثل بازسازی در واقع ماجرای هبوط آدم و بریدن از شیطان و پیوستن به خداوند و الهی شدن و برگشتن است. آخرین جزء این برنامه بعد از اینکه طواف تمام میشود آخرین جزء این برنامه سعی بین صفا و مروه است ویژگی آن همین سعی است. آدمی که توبه کرده مثل این است که دارد تا آخر عمرش تعهّد میکند که بدود برای رضایت خدا سعی بکند. آن حالت رفتن و برگشتن بین صفا و مروه نمونهای از آن تلاشی است که انسان توبهکار باید بکند. توبه و اعتراف به گناه نباید منجر به خمودی و ... بکند و یک آدم انرژیک شده باشد و باید دنبال جبران مافات باشد و برای آخرت سعی بکند و ...
حکم خاصّ در مورد صفا و مروه بعد از این آیات این مناسبت را دارد که همهی اینها یکجور به مردم اعلام میشود که مشکلاتی پیش میآید و برای آنها باید سعی بکنید. مثل تاکید روی فرمان به سعی.
یکسری آیات توحیدی است و بعد آیات عقیدتی است و بعد از آیات توحید احکام مربوط به خوردن است و قصاص و وصیّت و روزه و احکامی که پشت سر هم ظاهر میشوند تا جهاد و حج و آخرین احکام اقتصادی، انفاق، ربا و دین. سه حالت مختلف اقتصادی که ببخشید و پس نگیرید، پس بگیرید و بیشتر بگیرید. یکیاش حرام است. یکی اش خیلی توصیه شده است و در مورد دین هم با تاکید گفته میشود که باید نوشته شود و این آیه بزرگ بودنش تاکید خاص دارد بر این مسئله که جای بحث دارد.
روند کلّی سوره است. اعلام روند جدید بعد از ماجراهای تاریخی و خیلی سورهی مناسبی است برای اول قرآن و شاید ضروری است که این سوره اول قرآن باشد. و این شریعت قطعه قطعه در سورههای بزرگ دیگر (آل عمران و انفال و نساء و...) ادامه مییابد و در ادامه همین روند به نوعی میتوان در نظر گرفت.
پرسشهای عمیقتر در مورد سوره
این ظاهریترین چیزی است که در سورهی بقره وجود دارد که هر کی بخواند متوجّه میشود که قومی اینجوری بودند یک تغییر قبله رخ داده است و یک شریعت جدید هم دارد نازل میشود و سوره همینجوری تمام میشود.
گفته می شود ظاهری برای اینکه فقط همین نیست و یک چیزهای خیلی عمیقی در مورد این جریان بفهمید و سوالاتی که وجود دارد و با خواندن سورهی بقره آنها را بفهمید. اینهاست: (مثل پروژه و سوالاتی که فرصت پاسخ آنها نیست)
قرار است که با گفته شود که چرا خداوند دارد شریعت میفرستد؟ چرا خداوند بنیاسرائیل را انتخاب کرد؟ چه ضرورتی به چنین رسالت و شریعتی است؟
قرآن کتاب توضیح المسائل نیست که بگوید این کار را بکن و نکن دارد. حکمت میآموزد و ریشهی احکام را میآموزد.
کسی سورهی بقره را فهمیده که اساس اینکه شریعت چی کار دارد میکند؟ چرا شریعت نازل شده و چرا این احکام دارند وضع میشوند را بفهمد. مثلاً احکام حج را بفهمد و احکام انفاق را بفهمد.
همهی جزئیات گفته نمیشود و به طریقی گفته میشود که شما ریشهی آنها را بفهمید. ترتیب قرار گرفتن آنها آموزنده است
حج و جهاد
مثلاً حج و جهاد کنار هم قرار میگیرند و دوآل(دوگان) هم هستند. حج تمرین بیآزاری مطلق است و اگر نباشد آنهایی که مسلمانان...
(در مورد مسیحیان جالب است که گفته میشود الذین قالوا انّا نصاری نمیگوید نصاری میگوید آنها که میگوید ما نصاری هستند چون واقعاً نیستند خیلی. و این اصطلاح جالب است که آنها که میگویند ما مسلمانیم...مثلاً اگر وحی میآمد میگفتند الذین قالوا انّا شیعه علی...دروغ میگوییم آخر نیستیم که به آن معنای قرآن)
مسلمانان آیات جهاد رویشان خیلی تاثیر گذاشته است و دوالش را فراموش کردند و مثلاً این آیه که فادخلوا فی السلم کافّه و یک حالت صلح و سلم و صفای کامل وارد شوید.
در حج آدمها انگار که دستور قتال میآید. یکبار بروند و بدون اینکه به یک مورچه آسیب برسانند. در حج مسلمانان شبیه به هندوها و ادیان شرقی میشوند که نباید یک علف را از زمین بکنند. تمرین یک نوع زندگی است که اگر شیطان در عالم نبود و آدمهای بد نبودند اصولاً خداوند این را از آدم میخواهد که در صلح و آرامش کامل زندگی کنند ولی در واقع دعوت اسلام را به این میتوانید بگیرید که یک مشت آدمهایی هستند که نمیگذارند و مدام بهشون مثلاً حمله میکنند و برای دفاع از این زندگی باید جهاد کنند تا دینشان و زندگیشان از بین نرود اینکه حج و جهاد کنار هم میآیند یک مناسبتی با هم دارند که یکیاش حالت تبعی دارد و مثلاً گفته میشود که با کسی که با شما قتال میکند قتال کنید. به کسی تجاوز نکنید ان الله لا یحبّ المعتدین. قرار نیست که اینها حمله بکنند به یک جایی قرار است که وقتی بهشان حمله شد دفاع بکنند. آمریکاییها هم همین حرفها را میزنند. میخواهیم آنها به ما حمله نکنند. در قرآن حرف از این است که اونقدر قوی باشید که جرئت نکنند بهتون حمله کنند نه اینکه قوی بشید که آنها را بکشید که نتونند بهتون حمله کنند. این بازدارندگی به این معنا در قرآن هست که تا میتوانید خودتان را از نظر نظامی تجهیز بکنید که خیال جنگ به ذهن کسی نرسه.
اگر الآن یک گروه صلحطلبی توی دنیا بودند که از نظر نظامی خیلی قوی بودند خیلی خوب بود که میتوانستند در صلح و صفا زندگی کنند و بقیه جانورها میخواهند با هم بجنگند یا نه فوقش نهایتاً به مردم میگویند نجنگند. (به شوخی) آمریکاییها هم یک خرده همینجوری هستند! فکر میکنند اینجوری هستند به خودشان میگویند peacemaker.
پرسشهایی وجود دارد که عمیقتر فهمیدن سورهی بقره منجر به آنها میشود. ماجرای انتخاب قوم و آمدن شریعت چیه و چرا این اتفاقات افتاده و چرا این دو شاخه شدن رخ داده و ماجرای تغییر قبله و چیزهایی که قرار است فهم سورهی بقره ما را به آنها برساند. چطور ممکن است که شریعتی برای آنها بوده که گفته میشود اصر و شریعت بعدی سهل است، اگر خدا همان خداست و بشر همان بشر و شریعت هم اگر راه رسیدن به خداست چرا یک چیز ثابت نیست و این سادهتر است؟
آن چیز ظاهری یعنی تغییر قبله و ... سورهی بقره عمیق فهمیدنش یعنی پشت پرده این ماجرا را فهمیدن. ظاهرش این است و تا جایی که دلتان بخواهد بر اساس اینکه چقدر انسان را بشناسید و خداوند را بشناسید و رابطهی آندو را درک کنید به نوعی میتوانید به درک عمیقتری از این ماجرا برسید.
مقدمه سوره
مقدمه قرار است که یک چیز عمیقی بفهمید در همین راستا تا اتفاقات بعدی را بهتر درک کنید.
سورهی بقره یک مقدّمه جالبی دارد و شروع سورهی بقره تا آخر داستان آدم ع را خیلی دوست دارم و فکر میکنم خیلی زیاد خواندم و اولین جایی از قرآن بوده است که توش گیر کردم. شروع کردم یکبار قرآن را بخوانم و هی دوباره برگشتم خواندم و این تکه اولین جایی بود که دیدم اگر یک خرده کلید بکنه و بیشتر دقت بکنه خیلی چیزهای جالبی است که در مرور اولیه دیده نمیشود.
سورهی بقره با یک دستهبندی جالب شروع میشود که یکعده متقین هستند. یک عده کفار هستند و یک عده آدمهایی که بیشتر در مورد آنها صحبت میشود انگار آدمهای پیچیدهتر هستند که اینجا گفته میشود الذین فی قلوبهم مرض. آدمهایی که امراض قلبی دارند (قلب معنوی). متقین و کفار خیلی وضعشان روشن است و آنها هستند که احتیاج به توضیح عمیقتری دارند.
اساس پشت پرده این است که حقایق پشت پرده ای است: حضور خداوند درجهان، توحید، وجود آخرت، ...
آدمهایی این حقایق را میبینند، یا تا حدود زیادی واضح شده یا دارند تا حدودی میبینند.
یک عده هستند که این حقایق را نمیبینند و نمیخواهند ببینند و منکر این هستند که چنین حقایقی وجود دارد.
گروه سوم که پیچیده هستند گروهی هستند که این حقایق را نمیبینند ولی فکر میکنند که میبینند. مثل آدمی که نمیداند آن یکی که دارد ادعای ایمان میکند چقدر شناخت دارد و برایش واضح است. اینها قبول دارند این حقایق را، آدمهایی وجود دارند در عالم که حقایق پشت پرده را لمس نکردند و از نظر شناختی مثل کفار هستند در پرده هستند و نتوانستند این پردهها را کنار بزنند و تعداد زیادی پرده در نظر بگیرید که هیچ کدام به طور کامل مانع دید نیست ولی تعدادشان زیاد است و هرچقدر که آنها را کنار بزنید واضحتر میبینید. متقین کسانی هستند که دارند میروند پشت این پرده، این یومنون بالغیب که با فعل مضارع میآید انگار میروند به سمت چیزهایی که واضح و آشکار نیست برای همه. گروه سوم آدمهایی هستند که قبول دارند پشت این پرده چیزی هستند ولی نمیبینند ولی قبول کردند.
اصلاً اینطوری نیست که کلکی در کار است. اینها آن منافقان نیستند. در حالی اینها یک پدیده روانشناختی هستند. منافقین جامعه شناختی هستند. آنها یک گروهی از جامعه هستند. یک آدم به تنها هم میتواند جزء الذین فی قلوبهم مرض باشد. مشکل شناختی دارد. درک نمیکند حقایق را ولی قبول دارد. ایمان آورده است به معنایی که پذیرفته که خداوند هست ولی حضور خداوند را حس نمیکند. قطعاً در این تقسیمبندی مرضهای قطعی نمیشود کشید و همهی ما جزء الذین فی قلوبهم مرض هستیم که ان شاء الله میرویم به سمت متقین.
حضرت علی انگار گفت که اگر حجابها برداشته شود یقینم اضافه نمیشود. برای حضرت علی انگار دیگر همهی حجابها برداشته شده بود. ولی برای همهی آدمها یک حجابهایی هست شناختشان کامل نیست. همه چیز را به وضوح نمیبینند و کم کم باید بروند به سمت اینکه این اتفاق برایشان بیفتد. این سوره شروع میشود با یک بحث که دیگر اینگونه تکرار نمیشود. آدمهایی توصیف میشوند در مسیر شناخت واقعی همه چیز هستند و عمل میکنند به این چیزهایی که باید عمل بکنند یا آدمهایی که اصلاً جزء این گروه نیستد و حتی اعتقاد به کلام نداردند. یا آدمهای بینابینی که پذیرفتهاند که مثلاً قیامت وجود دارد ولی ارتباط شناختی واقعی ندارند و در حدّ دیدن برایشان واضح نیست همینجوری یک اعتقادی دارند شاید با استدلال عقلی یک نفر قانع شود که خدا وجود دارد ولی صبح که از خواب پا میشود نمیبیند و حقایق را لمس نمیکند و در زندگیاش نیست. همهی ما باید برویم به سمتی که این حقایق را ببینیم و قرآن با همین آیات شروع میشود از صفت متقین که مورد خطاب اصلی قرآن هستند. الذین یومنون بالغیب نمیگوید ایمان آوردند انگار دارند ایمان میآروند به چیزهای پشت پرده. اقامه صلاه و انفاق از رزق انگار که خارج از شریعت به معنای خاص است. اینها سادهترین نتایج عملی هستند که از آن شناخت به دست میآید. صلواه اینکه ساعاتی را به ارتباط با خدا قرار میدهند و آنچه که دارند مال خودشان نمیدانند و کلّاً یک آدم مومن هر چیزی را امانتی میداند که داشته باشد که کاری با آن انجام دهد و اینکه یک چیزی مال خودم است با ایمان به غیب یکجوری در تناقض است.
وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4) هدایت در اول این سوره دارد توصیف میشود و حالا یکجور دیگر نگاه کنیم من گفتم این مقدمه را بخوانیم و از یک جایی بگیریم اصل. حالا اگر این مقدمه بگیریم اصل ماجرا یک نفر میتواند بگوید که تمام این سوره بخش عمدهاش این است که ما ایمان بیاوریم بما انزل الیک و ما انزل من قبلک خداوند در این سوره میگوید که این چیزهایی چیها هستند و محتوای آنها در مورد نماز و انفاق و ... بیان میشود و بالآخره یوقنون هم اگر یادتان باشد در آخر سوره داستانهایی هست از آدمهایی که یقین به آخرت ندارند و مثلاً حضرت ابراهیم ایمان دارد و میخواهد که مطمئن مطمئن شود. دو تا داستان آن آخر هست که انگار مربوط به این قطعه آخر است و یکجوری ترتیب این مقدمه با محتوای چیده شدن این سوره به این شکل مربوط است که بیان میکند که محتوای ایمان این افراد متقی چیست و هدایتی که بهش رسیدند چیست.
گروه دوم به چیزی قائل نیستند که بخواهند شناخت به آن پیدا کنند.
نکته اصلی به نظرم ولی درک این گروه سوم است. گروه سوم یک حالت بینابین دارند. پشت پرده را قبول دارند ولی در حجابند و متوجه نیستند که در حجابند. مدام گفته میشود که اینها فکر میکنند که ایمان همین است برای اینکه آخرین درجهای که از مشاهده درک امور غیبی دارند فکر میکنند بقیه هم که میگویند ما مومن هستیم همهشان همین طور میفهمند که ایمان یعنی چی در حالی که اینطور نیست. اینها یکجوری در یک درجهی جهالتی نسبت به مسئله ایمان به معنای واقعی کلمه به سر میبرند و طبعاً من به این دو تمثیل این آیات علاقهی خاصی دارم که محیط ذهنی این آدمها را خوب توصیف میکند که:
میخواهند یک راهی پیدا کنند در تاریکی به سر میبرند. گاهی در این تاریکی رعد و برقهایی میشود و یک خورده راه میروند بعد وای میایستند.
وقتی این آیات را میخوانید این سوالات ایجاد میشود که متقین نه تنها به آنچه که به تو نازل شده است بلکه به چیزهای پیشین هم ایمان دارند و اینکه چطور ایمان دارند و آنچیزهایی قبلاً نازل شده و حالا دارد نازل میشود چی است، سوالی است که در این سوره جواب داره داده میشود.
یک سوال واضح این است که مردم این سه دسته هستند و من هم فرض کنید آیات را خواندم و دیدم که بیشتر شبیه به گروه سوم هستم تا اول و دوم حالا چی کار باید کرد؟
اینکه مثلاً گفته شده که: و لهم عذاب الیم ... چه راهی وجود دارد که از این وضعیت بیرون بروند.
بعد از این آیات این آیهی جالب هست که
يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) و خطاب به همهی مردم است:
راه اینکه میخواهید به تقوا برسید باید کسی که شما را خلق کرده و کسی که قبلیها را خلق کرده بپرستید. این راهی است که به تقوا میرسد و توضیح میآید که:
الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22)
عبادت کردن ولو اینکه شما جزء متقین نیستید... این راه عملی رسیدن به تقوا است و شروع درک این است که شریعت چیست. شما چگونه میخواهید خدا را عبادت بکنید؟ خدا باید یک چیزی به شما بگوید که این کار را بکن و این کار را نکن. شریعت نازل میشود و یک حسنش این است که آدمهای متقی را میکشد به سمت غیب و آنهایی که الذین فی قلوبهم مرض هستند اگر رعایت بکنند به دستورات و مبادی اخلاقی و شرعی که نازل میشود میآیند توسط این عبادت به سمت متقین.
تکرار و استفاده واژهی تقوا را در این سوره نگاه بکنید. روزه بگیریدلعلکم تتقون، جهاد، واتقوا یوماً، حرف از متقین است. و سوال اصلی شاید در ذهن کسی این باشد که چگونه جزء متقین باشم و مدام یادآوری میکند که اینها راه به تقوا رسیدن است...صفات متقین توی این سوره منتشر میشود و صفات الذین فی قلوبهم مرض در داستان بنیاسرائیل بسط پیدا میکند. اگر مقدمه را یک نفر به عنوان اصل ماجرا بگیرد. این سوره راجع به این سه صنف است و اینکه چطور از یکی میشود به یکی دیگر منتقل شد. یعنی چطور متقی شد. و نه برعکسش، البته برعکسش هم در مورد بنی اسرائیل میبینیم که از الذین فی قلوبهم مرض رفتند به سمتی که ظواهری هم که میفهمیدند دیگر نفهمند.
بنی اسرائیل مصداق مشخص آدمهایی هستند که میدانند خدا وجود دارد، میدانند که موسی پیغمبر خداست ولی باز ازش عدس و ... میخواهند. یک جایی توی قرآن نقل میشود که حضرت موسی به قومش میگوید: وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَني وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ چرا آزارم مىدهيد، با اينكه مىدانيد من فرستاده خدا به سوى شما هستم؟ الذین فی قلوبهم مرض میدونه به یک معنایی علم دارد که این رسول خداست، معجزاتش را دیده و آدمهایی که پای کوه طور بودند و در ماجرای ظهور خداوند بودند. این را میدانند ولی در جان و قلبشان انگار ظهور نکرده است. قلب مرکز شناخت است. اینها یک مشکلی دارند و درک اینکه مرضشان چیست از همین آیات میتوان عمیق فهمید. اگر بفهمید که اینها مرضشان چیست میفهمید که چرا عبادت اینها را تبدیل به آدمهای متقی میکند. راه علاج این آدمها چیست؟ و شریعت چرا اینگونه وجود دارد؟
اولش میگوید که ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ (2) و در ادامه میگوید که چطور تقوا پیدا کنیم و میگوید که چطور این ریب را بر طرف کنیم:
وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ
شکی دارید این دعوت خداوند است که بیایید چیزی شبیه این بیاورید تا شک و ریبتان برطرف شود.
این آیات وصل میشوند به داستان آدم که زیاد صحبت شده است یک جلساتی. و واقعاً درک این تقسیمبندی سهگانه و مشکل آدمها و اینکه انسان چجور موجودی است و درس انسانشناسی عمیق در این داستان است که در این سوره به یک شکل خاصّی آمده است و این داستان ختم میشود به این آیه که: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (38) آدم با گناهی که انجام داد به هبوط رسید و از بهشت رانده شد و دچار حزن و خوف شد در لحظهای که دارد خداحافظی صورت میگیرد و تبعید میشود به کرهی زمین این نوید بهش داده میشود که برایت هدایت میفرستم اگر از هدایت تبعیت کنی کل این ماجرا پاک میشود. راه برگشتن به بهشت. نگران نباش. اگر هدایت رسید تبعیت کنی خوف و حزنت بر طرف میشود. و آنهایی که کافر هم شوند در عذاب میافتند. مقدمه اینجا تمام میشود و داستان بنی اسرائیل بیان میشود که آن هدایتی که خدا قولش را داد گفت برید در کرهی زمین من هدایت میفرستادم. این هدایت آمدن انبیاء مخصوصاً ظهور حضرت موسی و آمدن شریعت الهی بین انسانهاست.
این مقدمه به خوبی زمینهی عمیقی برای انسانشناسی و اینکه مشکل شناختی انسانها چیست و چطور باید حل شود و حالت فلسفی و روانشناسی دارد که اگر نباشد این مقدّمه سوره میشود همان ماجرای ظاهری که یک قومی بودند و امت جدید ظاهر میشود. این مقدمه فضای ذهنی را باید آماده بکند که کلّ آن ماجرا را عمیقاً بفهمید. شریعت و جزئیاتش را. و این همان چیزی است که حضرت ابراهیم گفته است که یک نفر بیاید به آنها کتاب و حکمت یاد دهد. قرار نیست که ما فقط احکام را بدانیم حکمت در قرآن به این معناست که احکام را از ریشهاش بدانیم. یک آدم حکیم کسی است که خودش در واقع حکم را کشف میکند. حکیم کسی است که همهی این احکام را میفهمد و میداند که چرا این احکام اینجوری هستند و قرآن اشارهاش به احکام در جهت حکمت است و نه مثل توضیح المسائل فقط بیان احکام. هیچ وقت جزئیات نماز مثلاً گفته نمیشود در حالی که مهمترین عبادت نماز است. ولی در مورد اینکه یک قرضی را بدهید و بگیرید یک آیه یک صفحهای گفته میشود. میشد که یک آیه یک صفحهای هم در مورد نماز توضیحاتی داده شود اصولاً بیان احکام در قرآن به شدّت جنبهی معنایی دارد که بفهمید این حکم چرا آمده است و ارتباطش با بقیه احکام چیست.
یک چیز واضح در داستان بنیاسرائیل این است که از واژههای داستان آدم هی استفاده میشود. چون روند نزول شریعت راهی است که خداوند دارد به سمت بهشت باز میکند. یک هدایتی میفرستم که دوباره مشکل هبوطتان حل شود.
مثلاً در داستان بنی اسرائیل جایی که به ارض موعود میرسند عیناً همان واژه تکرار میشود که: فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً
عین حرفی است که به حضرت آدم و همرش گفت که: وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما
یا واژهی هبوط: اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ
یکجوری در واقع دارد از مقدمه استفاده میکند...مثل هبوط دوباره است که به سمت بهشت کشیده میشود و مجدّداً خودشان هی تخلف میکنند تقوا ندارند و آداب عبادت را به جا نمیآورند میروند به سمتی که ...
وجه تسمیه سوره بقره
چرا اسم این سورهی بقره است؟
داستان بنیاسرائیل با گاو ارتباط مستقیم دارد. تا بنی اسرائیل میرفت اینها گوساله پرستی میکردند. تمام تاریخ بنی اسرائیل طبق روایت تورات رقابت بین یکتاپرستی و گاو پرستی (بعل پرستی) است. خدای خاص بین النهرین که مجسمههای گاو داشت.
به هر حال اینکه بقره یک جوری نشانهی خاصی از شرک بنی اسرائیل است.
امّا به عنوان آخرین نکته: وقتی اسم سوره از یک جایی میآید حداقلش این است که شما آن تکه را یکجور برایتان برجستگی پیدا میکند.
قسمتی که به بنی اسرائیل گفته میشود که گاو را بکشند. چه اتفاقی میافتد؟ یک شرح فوق العادهای در این داستان وجود دارد. که با تاکید زیاد شما بفهمید که چرا اینها شریعتشان اینقدر سخت شده است. حکم اولیه این است که اینها یک گاو بکشید. هر گاوی میکشتند آن حکم را اجرا کرده بودند. نمی خواهند این کار را بکنند میپرسند که این گاوه باید چه رنگی باشد مثلاً و یک رنگ خیلی خاصی که کمیاب است گفته میشود و به همین ترتیب. و سه بار محدودتر میشود. نمیخواهند گاو بکشند.
مثل این است که یک آدمی را میخواهید بکشید این ور دستش را محکم به جایی بگیرد و شما هی محکمتر میکشید و آن دو دستش را میگیرد و هی فشار شریعت برای کندن علایق آنها هی بیشتر میشود.
داستان بقره داستان خاصی است وسط این ماجرا برای اینکه در همینجا در آخر سوره از قول مومنان میگوید که: وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا که منظور همینها هستند اینها شریعتشان سخت شد برای اینکه نمیخواستند عمل بکنند هی مدام در واقع سوالاتی میپرسیدند و در جواب این سوالات چیزهایی برایشان مقرر میکرد که روند کلّی اش در همین سورهی بقره است. میل شدیدشان به دنیا، عدم تمایلشان به یکتاپرستی اینها را دچار این مشکل کرده که .... شاید مقررات روز شنبهشان اول ساده بود بعد مثلاً آن ماجرای ماهیگیری در روز شنبه ... و از این کارها کردند و هی این شریعت سختتر شد. داستان بقره توی این سوره یک چیز بسیار خاص را در مورد بنی اسرائیل دارد به شما میگوید و هر چیزی که در مورد بنی اسرائیل در قرآن هست بنا بر یک روایت موثقی از حضرت رسول و به طور بدیهی بنا به فضای قرآن برای ما هم هست. یکی از مهمترین راههای سورهی بقره که همه باید انجام دهند این است که دقیقاً پیگیری بکنید که همهی این چیزهایی که بنیاسرائیل گفتند ...
یک عده متاسفانه داستان بنیاسرائیل را اینجوری میخوانند که خداوند میخواسته بگوید اینها چقدر آدمهای بدی بودند و چقدر تخلف میکردند. خداوند دارد میگوید که وقتی الذین فی قلوبهم مرض را دنبال یک پیغمبر راه میاندازیم اینجوری میشود. بنابر این مسلمانها هم بنابر همان روایت پیغمبر که معروف بین شیعه و سنی است (که هیچ چیزی در مورد بنی اسرائیل نیست که سر شما هم میآید) یعنی الآن که ما امّت ذلیلی هستیم (که نباید باشیم) برای این است که همان بلا سر ما آمده است. چون قرآن هست وحی جدیدی نمیآید. ببینید که چقدر این مسئله پررنگ است که شما ابنای خدا نیستید یک عهدی است بین خداوند بنی اسرائیل، یکتاپرستی بکنید و... و من هم ولایت شما را بر عهده میگیرم. بنیاسرائیل یک جورهایی دچار این توهم شدند که یک رابطهی خصوصی با خدا دارند و خدا از اینها خوششان آمده است و عین همین احساسات را مسلمانان دارند و فکر میکنند مثلاً چون شیعه هستیم... مثلاً یک روایاتی جعل کردند که روایات طینت که شیعه طینتش فرق دارد با بقیه مردم و اینها یک آدمهای خاصی هستند. سورهی بقره نفی میکند که هیچ آدم خاصّی وجود ندارد عهدها محتوا دارند. یک امّت جدید هم بیاید به آن معاهده عمل بکند عمل کرد. عمل نکرد همان بلایی است که سر بنی اسرائیل آمد میشود. هر چیزی که در مورد بنی اسرائیل آمده است سر ما هم آمده و هر حرفی که آنها میزدند ما هم میزنیم. یهود فقط میگفتند فقط ما، نصاری میگفتند فقط ما، مسلمانها هم میگویند فقط ما (حتی جزء علما و نه فقط عوام). برخی می گویند که مسلمانها به معنای کسی که مسلمان زاده است و نماز میخواند به بهشت میرود. سورهی بقره این را نفی میکند. اینکه بگویید این آدمهای میروند آن آدمها نمیروند .... همه چیز محتوایی است. ایمان داشته باشید و عمل صالح انجام دهید هر کی میخواهید باشد و هرجایی که باشید بهشت میروید و الّا نمیروید.
اسم سورهی بقره از آن قطعه خاص میآید که دارد توضیح میدهد شریعت چطور ممکن است سخت و سختتر شود و در سورهی بقره یک جایی گفته میشود که آیا شما هم میخواهید از پیغمبرتان یک سوالاتی بکنید همانطور که امّت موسی کردند و وقتی که احکام نازل میشود یک چند تا حکم میبینید که اینگونه نازل میشود که يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُون گفته شده که انفاق کنید و نمیخواهند انفاق کنند میپرسند که ما چی انفاق کنیم؟ باید تحت تاثیر قرار بگیرید که خداوند آن کاری که با بنی اسرائیل کرد را حداقل تا زمانی که پیغمبر هست نمیکند با مسلمانان. میگوید: يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَليمٌ (215) در واقع سوال اصلی این است که به کی بدهم و آن چی بدهمش از مرض است که میپرسید که چی بدم. اگر میخواهید سوال بکنید بیار آنچه که میخواهی بدهی و بپرس که به کی بدهم. چون در بین اموالش یک چیزی میخواهد بدهد سختش است میپرسد کدام یک از این اموال را بردارم. و یسئلونک عن المحیض... آنجایی که سوال میپرسند یک مرضی هست که سوال میپرسند و در کنار آن آیه که آیا میخواهید سوالی بکنید مثل همون سوالاتی که کردند. آره ظاهراً میخواهند بکنند و بعداً هم کردند و هی شریعت ما هم یک جورهایی انگار شاخ و برگش زیاد شد. وقتی رسالهها را میبینید خیلیهایش اینجور به وجود آمد که یکی آمده یک سوال عجیب و غریبی پرسیده و یک جوابی هم بهش دادند و اینها جمع شده است و تبدیل به یک شریعتی شده است که خیلی ساده بود و حالا خیلی پیچیده شده است.
به هر حال سورهی بقره اسمش را از آنجایی میگیرد که... به این سوال پاسخ میدهد که چرا مال اونها سخت بود و مال شما آسانتر است. سختش کردند. یک نکته اساسی این است که خیلی از احکام آنها مثل کشتن بقره یک حکم سادهای بود که چون نمیخواستند انجام دهند فشار زیاد شد.
توصیه پایانی
این را جدّاً میگویم که یک جورهای دیگری هم میشود راجع به این سوره صحبت کرد و خیلی به این جلسه به عنوان اینکه حتّی یک کلّیاتی گفته شده است نیز اعتماد نکنید. حسم این است که چیزهای کلّی گفته شده که غلط نیست ولی یک جوری خوندن این سوره محدود نشود به این حرفی که من الآن زدم و یک آدمی ممکن است که یک سورهی دیگری را تعقیب بکند و یک چیزهای دیگری از یک جاهای دیگریاش بفهمد.
_ _