گذار به پارادایم سوم - جلسه ٢
سخنرانی گذار به «پارادایمِ سوم»؟ آیندهی علم و خداگرایی، دکتر روزبه توسرکانی، جلسه ۲، مجازی، ۱۳۹۹/۵/۱۴
من فرضم این است که مستمعین کسانی هستند که فایل جلسۀ برگزار شده در دانشگاه تورنتو را گوش کردهاند و این را به عنوان ادامۀ آن جلسه دارند گوش میدهند؛ بنابراین هر وقت بخواهم به آن جلسه ارجاع میدهم و عنوان آن جلسه فکر میکنم «گذر به پارادایم سوم» بود با ادامههایی، یک جملۀ اضافه هم داشت. این جلسه میشود گفت قسمت دوم آن سخنرانی است.
بد نیست به یک چیزی اشاره کنم. ماجرای سخنرانی این بود که من موقع برگشت از کانادا در تورنتو بودم، قرار بود یک جلسۀ ورکشاپمانند کوتاهی برگزار شود، کنسل شد، در نتیجه چون آنجا بودم، بچهها به من گفتند که یک سخنرانی بکن و نتیجهاش این سخنرانیای شد که هیچ ربطی به آن موضوع ورکشاپ که نقد روانکاوانه و این چیزها بود نداشت. این را برای این میگویم که احساسم این است که شاید بعضی از ابهامهایی که در سخنرانی اول برای بعضیها پیش آمده، نتیجۀ این است که موضوع سخنرانی خیلی موضوع مهم و چالشبرانگیزی شاید بوده و من خیلی فیالبداهه سخنرانی کردم؛ هر چند احساس واقعیام این است که هر چقدر هم این مسائل را توضیح دهیم، باز هم چالشانگیز بودنش و مبهمبودنش به دلیل اینکه پذیرش برخی از نکات ممکن است راحت نباشد، خیلی به راحتی اتفاق نمیافتد.
من قبل از اینکه شروع کنم، این جلسۀ دوم به نوعی به این دلیل دارد تشکیل میشود که سؤالهایی پرسیده شده در مورد جلسۀ اول، منتها قبل از اینکه شروع کنم اول این نکته را بگویم که تلاش من در این جلسه این است که این جلسه حالت پرسش و پاسخ نداشته باشد؛ یعنی یک روال منطقیای برای خودش داشته باشد، لابهلای حرفهایی که دارم میزنم، بعضی از این پرسشهایی که به نظرم مهم بوده را جواب بدهم. یعنی خیلی تلاش کردم که به اصطلاح آن فلو… یکی از دوستان یک واژهای به جای فلو به من یاد داد، ولی باز یادم رفته است. به هر حال آن جریان منطقی، آن چیز متحدکنندهای که سخنرانی را پیش ببرد را از دست ندهم. بنابراین به این شکل نیست که بخواهم بگویم این سؤال انجام شده، حالا من دارم این جواب را میدهم. یک سخنرانی در ادامۀ آن سخنرانی است که امیدوارم بعضی از ابهامها و پرسشهایی که پیش آمده را بشود در این سخنرانی جواب داد. این دربارۀ محتوای این سخنرانی.
قبل از اینکه باز شروع کنم یک نکتۀ تأسفآوری را یکی از دوستان تذکر داد و آن هم این بود که یکی از بچههای شرکتکننده در آن جلسۀ تورنتو آقای محمّد صالحه متأسفانه جزء افرادی بوده که در آن سانحۀ هوایی هواپیمای اوکراین کشته شده و در آن فایل صوتیای که در مورد آن جلسه موجود است، اینطوری که ایشان نوشتهاند دقیقۀ یک ساعت و پنجاه و هشت دقیقه ایشان یک سؤالی میپرسند و صدایشان در آن جلسه هست. من احساس کردم که خوب است که به این مسئله یک اشارهای بکنم که به هر حال کسانی که فایل اول را گوش میدهند، این را بدانند یک یادآوری و یادبودی برای ایشان باشند.
خلاصه جلسه قبل
کاری که الان میخواهم بکنم این است که یک خلاصهای از آن موضوعی که در آن جلسه مطرح کردم را میگویم و سعی میکنم که چیزهایی که در آن جلسه بیشتر در موردش سؤال پرسیده شده را باز کنم. موضوع آن جلسه را اگر بخواهم خیلی خلاصه بیان کنم این است که در حال حاضر یک جریانی وجود دارد که اسمش را میشود گذاشت «خداباوری علمگرا» که یک ادعایی را مطرح میکنند که من در آن جلسه به نوعی سعی کردم این ادعا را که معمولاً خیلی روشن و به شکل مانیفست بیان نمیشود؛ یعنی اینگونه نیست که الان بخواهیم بگوییم که یک مکتب خیلی روشنی وجود دارد با یک ادعای خیلی روشن. ولی من سعی کردم اولاً در آن جلسه این ادعای مرکزی این گروه را که خیلی در حال حاضر سروصدا ایجاد کردند و شهرت پیدا کردند و ظاهراً تأثیرگذار بودند، تیراژ کتابهایشان خیلی بالاست، آن هستۀ مرکزی را به زعم خودم بیان کنم، اینکه هستۀ مرکزی آن ادعا چیست، چطور از علم برای بیان و پشتیبانی از خداناباوری استفاده میکنند. پس در آن جلسه تلاش کردم به طریقی بگویم که این ادعا کلاً ادعای درستی نیست. شاید بتوانم بگویم که بیش از اینکه احساسم این باشد که ادعای درستی نیست، میخواهم بگویم که منجر به بحثهایی میشود که خیلی مضر است و در پیشرفت دانش بشری ممکن است اختلال ایجاد کند. فکر میکنم در آن جلسه هم اشارههایی کردم، شاید در این جلسه بتوانم بیشتر این مسئله را توضیح دهم. و نکتۀ دیگری که در آن جلسه بود این بود که ارتباط بین این مسائلی که میگفتم، حالا اسمش را بگذاریم «بحران تبیین در علم جدید»، ارتباط این را با دیتاساینس به عنوان یک دوران جدیدی که تحت عنوان دوران دیتاساینس شاید بشود از آن یاد کرد که میتواند علم را متحوّل کند، ارتباطش را با این گفتم. این قسمتها را احتمالاً در این جلسه خیلی کمرنگ میکنم یا اصلاً به آن اشاره نمیکنم. به نظر میرسد در آن قسمت کسی خیلی مشکلی نداشته باشد.
بنابراین کاری که الان میکنم، خیلی خلاصه آن استدلال خداناباوری علمگرا را توضیح میدهم، آنجا مفصّلتر گفتم. سعی میکنم که خیلی خلاصه بگویم که اساس استدلال من در آن جلسه چه بود و بعد شروع کنیم در چند مرحله نکاتی را توضیح دهیم. اساس آن استدلال خداناباوران به اصطلاح علمگرا این است که چون علم پدیدههای طبیعی و طبیعت را برای ما توضیح میدهد و تبیین میکند، به اصطلاح خودشان گپها را دارد پر میکند و به یک جایی داریم میرسیم یا شاید حالا بعضیها حتی در این حد ادعا کنند که انگار رسیدیم، نزدیک به آن شدیم که تئوریهای علمی به ما نشان دهند که همۀ پدیدههای طبیعیای که داریم میبینیم تبیین طبیعی دارند. بنابراین نیازی به اعتقاد به یک چیز ماوراءالطبیعی، چه خدا چه چیز دیگری نیست. اساساً ارتباط علم با خداناباوری در واقع اینگونه برقرار میشود که علم دارد به ما نشان میدهد که طبیعت یکطور خودبسنده است. تبیین پدیدههای طبیعی نیاز به ماوراءالطبیعت ندارد، بلکه وقتی شما طبیعت و قوانینی که بر طبیعت حاکم است را توسط علم شناختید، نه فقط به چیزی ماوراءالطبیعی نیازی نیست اعتقاد داشته باشید و اعتقاد به ماوراء الطبیعت یک اعتقاد غیرموجه و غیر ضروری است، بلکه حتی پدیدههایی مانند معجزه که خلاف قانون است، دعاکردن، این چیزهایی هم که آدمهای مذهبی به آن ممکن است معتقد باشند، توسط علم از حالت منطقی خارج میشود. علم به ما میگوید که طبیعت را داریم با یک قوانینی اداره میشود و تخطی از این قوانین وجود ندارد، بنابراین چیزی که ما داریم توسط علم کشف میکنیم این است که نه نیازی به ماوراءالطبیعت داریم، نه ماوراءالطبیعت میتواند دخالتی در طبیعت داشته باشد. طبیعت به اصطلاح یک خودبسندگیای دارد که علم ما را به اینجا رسانده یا دارد میرساند. به هر حال اساس استدلال چنین چیزی است. یک نفر میتواند بگوید که استدلالهای دیگری هم هست، من روی این جنبه از صحبتهایی که بسیار در آثار این افراد پررنگ است دارم تأکید میکنم و صحبت میکنم، اگر چیز دیگری هم هست، میشود در مورد آنها هم صحبت کرد. بنابراین موضوع جلسه این است که چنین ادعایی وجود دارد و میخواهیم این را نقد کنیم.
خدای ارسطویی یا خدای متشخص دینی
من همین الان یک نکته در اولین قسمتی که حالت جوابدادن به پرسشها دارد مطرح کنم. نقدمانندی در یک کانال تلگرام منتشر شده، چون من نمیدانم چه کسی این را نوشته، سؤالها یا نقدهایی تحت عنوان «نگارندۀ ناشناس» ایشان مطرح کرده؛ یک اسمی به این شکل در نظر بگیریم که هر وقت گفتم منظورم آن متنی است که در یک کانال تلگرامی منتشر شده است. بعضی از عبارتها را ممکن است از متن ایشان عیناً بخوانم یا به متن ایشان اشاره کنم بدون اینکه عین عبارتهایشان را بخوانم.
ایشان در نقدش نوشته که، این عین عبارت است؛ ایتئیست ضد خدای متشخص دینی است و ضد خدای ارسطویی نیست. حداکثر آن را غیرضروری میدانند. شاید اولین نکتهای که ایشان میگوید این است که من دارم ادعای خداناباوران علمگرا را ضد خدای ارسطویی جلوه میدهم در حالی که اینها ضد خدای متشخص دینی هستند؛ ضد خدایی که کلیسا مطرح میکند، خدای ادیان. میگوید: حداکثر ایتئیستها میگویند که خدای ارسطویی ضروری نیست، غیرضروری است. بگذارید همینجا میخ خودمان را محکم بکوبیم. به این دلیل من میخواهم روی این نکتهای که ایشان مطرح کردند وقت بگذارم که بسیار شنیدم که به این شکل از بحث با کسانی که ادعاهای فلسفی دارند میخواهند دربروند. دقیقاً این مسئله یکطور طفرهرفتن از بحث است؛ برای اینکه وقتی شما میگویید که ایتئیست ضد خدای ارسطویی نیست و حداکثر آن را غیرضروری میداند، خدای ارسطویی و خدای فلاسفه… بارها من این را شنیدم. ما با خدای فلاسفه کاری نداریم، خدای فلاسفه اگر یک ویژگیای داشته باشد که بسیار بسیار مهم است این است که ضروری است. ما خدای فلسفی، خدای ارسطویی غیرضروری نداریم. به نظر من ایتئیستها چون اکثریت قریب به اتفاقشان از جمله رهبران این جریان جدید ایتئیسم علمگرا مانند داوکینز، هریس، اینها سواد فلسفی ندارند، به نظر من طوری واهمه دارند از اینکه با فلاسفه سرشاخ شوند. میخواهند بگویند که ما با کلیسا و ادیان کار داریم؛ کاملاً این دروغ است.
[۱۵:۰۰]
یعنی دقت کنید به این که خدای فلسفی خدای ضروری است و ادعای خداناباوران علمگرا که میگویند طبیعت خودبسنده است، این با ادعاهای فلسفی در تمام طول تاریخ از ارسطو تا فرض کنید حکمای اسلامی و قرون وسطا و همین خداباورانی که خدای فلسفی را قبول دارند صددرصد در تناقض است؛ برای همین ویژگیای که حداکثر آن را غیرضروری میدانند. اولاً این حداکثر غلط است، حداقل غیرضروری میدانند؛ برای اینکه وقتی شما میگویید ایتئیستها حداکثر خدا را غیرضروری میدانند، یعنی اینکه ایتئیستی که خدای ارسطویی را غیرضروری نداند هم وجود دارد، اینگونه نیست. ایتئیست کسی است که خدا را ضروری نمیداند، بلکه ایتئیست کسی است که اعتقاد به خدا را به نوعی غیرموجّه میداند. یک اعتقاد دلبخواه ممکن است بگویند که بله، حداقل غیرضروری اگر بنویسند شاید درست باشد. من نمیخواهم بحث را پیچیده کنم، نکتۀ اصلی این است، ایتئیست علمگرا با خدای فلسفی معارضه میکند و این را نمیتواند پنهان کند. چون ایشان بعداً در نقدشان یک تعداد چیزهایی که در کتب مقدس ادیان میگویند و مخالف علم و این حرفها را آوردند. اصلاً کلاً بحث آن جلسۀ ما این چیزها نبوده و الان هم نیست. بحث دقیقاً این است، آیا اعتقاد به خدا ضروری است یا نیست؟ آیا اینکه علم پیشرفت کرده و اعتقاد به خدا غیرضروری شده درست است یا نه؟ چون این ادعا در متون بسیار تکراری است که میگویند که ما با خدای فلسفه کار نداریم. خدای فلسفه خدای ضروری است. ارسطو چرا به خدا اعتقاد دارد؟ برای اینکه طبیعت خودبسنده نیست. برای اینکه محرّک اول لازم است. حرکتهایی که در طبیعت دیده میشود نیاز به محرّک اول دارد. خدای فلاسفه همینطور که فلسفه پیش میرفت، واجب الوجود به اصطلاح فلسفۀ اسلامی… واجبالوجود نه تنها جهان را بوجود آورده، به جهان نظم میدهد و همۀ این چیزها را توجیه میکند و وجودش ضروری است، بلکه در هر لحظه وجود جهان وابسته و قائم به ذات واجبالوجود است. اینها را ایتئیست نمیتواند اعتقاد داشته باشد؛ اینکه بگوید چنین چیزی هست ولی غیرضروری است با اساس فلسفه و خدای فلسفی موافق نیست و مخالف است؛ برای اینکه خدای فلسفی و خدای ارسطویی ضروری است. این اولین نکته که اینگونه نمیشود بحث را سمت چیزهای دیگر برد. اصل بحث همین است که آیا علم اعتقاد به خدا را غیرضروری کرده یا نه، و موضوع این است که نه، اصلاً علم ربطی به این مسئله ندارد و خدای فلسفی که خدای ضروری بوده توسط علم غیرضروری نمیشود. حالا یک نفر ممکن است طور دیگری وارد بحث شود، بگوید استدلالهای ارسطو و سایر فلاسفه برای ضروریبودن خدا مشکلاتی دارند؛ آن یک بحث فلاسفی است و جداست. الان ما بحثمان این است که آیا علم اینجا دخالتی میکند یا نمیکند؟ این اولین نکتهای که حالت پاسخ به پرسش داشت.
بحران تبیین در علم جدید
اساس استدلال من این بود که ما بعد از پارادایم اول… این کلمۀ پارادایم را هم من یک مقدار با ناراحتی به کار میبرم ولی حالا همینطوری از آن استفاده میکنیم. منظور من از پارادایم اول، پارادایم طبیعتشناسی ارسطویی، فیزیک ارسطویی است. پارادایم دوم، پارادایمی که از گالیله به بعد شروع شده که الان دربارۀ ویژگیهایش یک مقدار صحبت میکنم. وقتی میگویند علم، ساینس، منظورشان همین پارادایم دوم است؛ که این پارادایم که ما الان در آن هستیم جهان طبیعت را دارد تبیین میکند، اکسپلنیشن انجام میدهد، بنابراین ما برای اکسپلنیشن و فهم و تبیین جهان به چیزی غیر از طبیعت محتاج نیستیم. علم با یک پیشفرض نچرالیستی دارد به جلو میرود و همه چیز را برای ما تبیین میکند. من هم حرفم این بود که اصلاً اینجا نه تنها همه چیز تبیین نشده بلکه بحث این است که اساساً درک کنیم، این پارادایم را بشناسیم و بفهمیم که این پارادایم برای تبیین مناسب نبوده و نیست و چیزی را هم تبیین نمیکند. یعنی خیلی اکستریم من به چیزی دارم اشاره میکنم که اسمش را میشود گذاشت بحران تبیین در علم جدید. ما دچار یک بحرانی هستیم که باید آن را درک کنیم. به تدریج به جایی رسیدیم که این بفهمیم که علم جدید برای ما تبیین انجام نمیدهد. و اینکه بخشی از سؤالات مربوط به این است که تبیین یعنی چه و اینها، اینها را الان یک مقدار توضیح میدهم.
بنابراین اساس بحث من این است که کل این ادعا که علم دارد جهان طبیعت را با استفاده از عوامل طبیعی تبیین میکند و خودبسنده است، غلط است و نه تنها تبیین کاملی صورت نگرفته بلکه به یک معنایی میشود که به تبیینکردن شروع نکردیم. و اصلاً این پارادایم توان چنین چیزی نداشته است و ندارد. از نظر احساسی ادعای برخورندهای است؛ یعنی خیلی اکستریم من مانند شیوۀ سقراطی یک آنتیتزی جلوی تز میگذارم که یک مقدار حالت هشداردهنده داشته باشد. یک مقدار این مسئله را جدی بگیرید که علم آیا چیزی را تبیین میکند یا نه. ادعای تبیین همه چیز تقریباً میخواهم به ادعای هیچ چیز برسم، منتها این را توضیح میدهم. الان فکر میکنم یک خرده چند ابهامی پیش آمده که توضیح میدهم که منظورم از تقریباً هیچ چیز را توضیح نمیدهد و تبیین نمیکند روشن شود. قبل از اینکه ادامه بدهم، کسانی که من را میشناسند از نزدیک میدانند که من خیلی خیلی به فیزیک علاقمند هستم و همینطور به فلسفه. بنابراین اینکه در یک سخنرانی، در یک جایی در موضعی قرار بگیرم که بر ضد فیزیک صحبت کنم برای من از نظر احساسی خوشایند نیست ولی این را اینگونه تعبیر کنید که در واقع همین علاقۀ به علم فیزیک و احساس اینکه ادعاهای گزافی که دربارۀ موفقیت فیزیک میشود، جلوی پیشرفت واقعی علم فیزیک را گرفته و میتواند بگیرد و اگر تغییر پارادایمی لازم باشد جلویش را میگیرد. شما وقتی احساس موفقیت میکنید به تغییر جدیای فکر نمیکنید. من میتوانم اینگونه بگویم که علاقۀ من به فیزیک باعث میشود که به این چیزها فکر کنم و اینگونه بحث کنم؛ برای اینکه فکر میکنم که در آینده میشود فیزیک خیلی خیلی بهتری داشت. حالا سعی میکنم این سوءتفاهمهایی که پیش آمده را رفع کنم. نکتۀ اصلی به نظر من در دشوارشدن درک بعضی از مسائلی که من مطرح میکنم این است که کلاً به آدمهایی که در علم یا ساینس غرق هستند، علم میگویم کلمۀ انگلیسی آن ساینس است، منظورم همین چیزی که در پارادایم دوم است. ای کاش همانطوری که به پارادایم اول میگوییم فیزیک ارسطویی به فیزیک جدید میگفتیم فیزیک گالیله. اگر اینگونه میگفتیم یکطوری همیشه این احساس با ما بود که ما داریم از یک جریانی که در یک تاریخی شروع شده پیروی میکنیم و در یک پارادایم خاص هستیم همانطوری که ارسطو و پیروانش در یک پارادایم خاصی بودند. اکثر آدمهایی که در زمینۀ علم کار میکنند، نه فقط احساس نمیکنند که در پارادایم خاصی دارند کار میکنند، یکطوری حساسیت هم دارند؛ یعنی واقعاً فکر میکنند که علم همین است، کار دیگری نمیشود کرد مثل اینکه پارادایم دیگری نمیتواند وجود داشته باشد. ما از یک پارادایمی به این رسیدیم که شناخت طبیعت انگار متدش همین است که ما داریم کار میکنیم، همین پیشفرضهایی هم که گذاشتیم لازم است. خیلی وقتها اصلاً دوست ندارند دربارۀ پیشفرضها صحبت شود که شما در علم گالیلهای به وسیلۀ گالیله، دکارت، نیوتن، کسانی که بنیانگذاری کردند، دهها پیشفرض دربارۀ جهان طبیعت را پذیرفتید، بعداً رفتید جلو؛ بنابراین اگر مشکلی پیش بیاید میتواند از این پیشفرضهای بدون اثبات و غیرموجه شاید بوده که دربارۀ مکان، زمان، در مورد خیلی چیزها پیشفرضهایی وجود دارد که میتواند غلط باشد.
اوضاع علم
من میخواهم با یک تمثیلی شروع کنم که باز هم بیشتر برای این است که احساس خودم را به شما منتقل کنم، آن هم این است که میخواهم وضعیت علم فیزیک را با شرایط سیاسیای که الان در ایران داریم، میخواهم با کاری که کلاً سیاستمدارها میکنند یک مقایسهای انجام بدهم. در مورد ایران که همۀ ما با آن آشنا هستیم، ما چهل و خردهای سال پیش یک انقلابی کردیم، این انقلاب شعارهایی را مطرح کرده و این شعارها در طول زمان، اکثرشان محقق نشدند. حالا ما به یک شرایطی رسیدیم و سیاستمدار اصولاً کارش این است که شعار تولید کند. در علم سیاست میگویند که سیاستمدار کارش تولید شعار است. بعد وقتی که شعار محقق نمیشود، باید یکطوری حس رضایت آدمها را جلب بکند. ما در شرایطی هستیم که فرضاً هشت سال جنگیدیم و در طول این جنگ تاریخ مدوّنی وجود دارد که شعار چه بود، برای چه داریم میجنگیم؛ ما هدفمان این بود که رژیم صدام را سرنگون کنیم، هدفمان این بود از نظر استراتژیک وارد خاک عراق شویم، میخواستیم بصره را بگیریم، همۀ اینها چیزهایی است که آشکار و پنهان گفته شده و اهداف ما بوده و به هیچکدام اینها نرسیدیم. بعد از اینکه جنگ تمام میشود باید بگوییم که ما پیروز شدیم. باید یکطوری یا آن شعارها فراموش شود، اگر نه، تعبیرهایی جدیدی از آن شعارها مطرح کنیم و سعی کنیم این احساس را القا کنیم که مثلاً فرض کنید ما هدفمان حفظ تمامیت ارضی ایران بود که به آن رسیدیم. در حالی که وقتی تاریخ جنگ را نگاه میکنید میبینید که هدف ما این نبود. اگر هدف این بود خیلی زودتر از این میتوانستیم تمامیت ارضی خودمان را حفظ کنیم و صلح کنیم. انقلاب همینطور است؛ ما شعارهای بسیار بسیار ایدهآلی را مطرح کردیم، حالا به آنها نرسیدیم، حالا میخواهیم یکطوری بگوییم که اصل ماجرا مبارزه با آمریکا بود، در حالی که شما سال 57 میبینید اصلاً حرفی از آمریکا نیست. علم در چنین شرایطی قرار گرفته است. این انقلاب ایران، ویژگیهایش مانند هر انقلاب دیگری است؛ رفتار سیاستمدارهای ایران، رفتار سیاستمدارها به طوری کلی است. من از ایران مثال میزنم برای اینکه شما ایران را بیشتر میشناسید وگرنه میتوانم از آمریکا هم مثالهای مشابه بزنم. یکی از ویژگیهای یک انقلاب این است که با تحقیر به گذشتۀ خودش نگاه میکند. انقلاب ایران براساس تحقیر و کوبیدن هر چیزی که قبل از انقلاب وجود داشت پایهگذاری شد و همچنان این ادامه دارد. انقلاب علمی که ما را وارد پارادایم دوم کرد هم نسبت به علم ارسطویی ماقبل خودش همین حالت را داشته و دارد. ما دربارۀ اینکه گذشته چه کارهایی انجام میدادند چه در سیاست ایران، چه در علم دروغپردازی انجام میدهیم، تاریخسازی میکنیم و این به دلیل این است که میخواهیم بگوییم که الان در شرایط خوبی قرار داریم، دفاع کنیم از شرایط حال حاضر. این ویژگی آکادمی ویژگی سیاست است، ویژگی هر کسی است، ویژگی انسان است که میخواهد از هویت و موجودیت حال حاضر خودش دفاع کند. میخواهم بگویم الان بحث پیش برود، نسبت به علم جدید چیزی که در سیاست به آن «مهندسی رضایت» میگویند، یعنی طوری چیزهایی بگوییم که مردم راضی شوند، احساس کنند که الان در فیزیک نه تنها بحران وجود ندارد، مثلاً بحران تبیین وجود ندارد، بلکه به بهترین جای ممکن رسیدیم.
[۳۰:۰۰]
واقعاً من میتوانم نوشتههایی برایتان بیاورم در حد مقاله و کتاب که شعارهایی مانند شعارهای افراد سیاسی در مورد اوضاع خوب علم، مخصوصاً همین خداناباوران علمگرا به شدت روی این تأکید دارند که اوضاع علم بسیار ایدهآل است و اکثر شمایی که دارید الان این سخنرانی را گوش میدهید هم همین احساس را دارید که ما در یک شرایط بینظیری از نظر شناخت جهان، تکنولوژی هستیم و همۀ اینها دستاورد علم است، بنابراین باید یک حس رضایتی، احساس پیشرفت… چیزی که به آن الان اسطورۀ پیشرفت میگویند یکی از مهمترین ویژگیهای دنیای جدید است نه علم جدید. من میخواهم از این تمثیل استفاده کنم که بگویم وقتی من میگویم تبیین دچار بحران است، وقتی میگویم علم به اهداف از پیشتعیینشدۀ خودش نرسیده، این راهش این است که برویم ببینیم از ابتدا که این علم شروع شد، هدف از تبیین جهان چه بود، چکار میخواستیم بکنیم و الان داریم چکار میکنیم. پادزهر همۀ ادعاهای سیاسیون و کسانی که به ایدئولوژیهای خاصی معتقد هستند، دینی و غیر دینی این است که تاریخ را به آنها نشان دهیم. به آنها بگویید که ببینید ادعاها این بوده، در این تاریخ ادعا عوض شده، کوتاه آمدید، اینطور شده. الان چیزی که دارید میگویید آن چیزی که اول میگفتید نیست و اینکه به اینجا رسیدیم نتیجۀ راهی است که شما انتخاب کردید.
شما در سیاست به جمهوری اسلامی میتوانید به راحتی این حرف را بزنید برای اینکه کشورهای دیگری در این چهل و چند سال راههای دیگری را رفتند و ما آنها را میبینیم و میتوانیم به اینها بگوییم که شما میتوانستید کرۀ جنوبی باشید، میتوانستید این باشید، آن باشید، در حالی که در علم نمیتوانید این حرف را بزنید. ما چند کرۀ زمین که در یکی از آنها انقلاب علمی اتفاق افتاده باشد، در یکی نیفتاده باشد نداریم که آن را بزنیم به سر اینها بگوییم ببینید آنها تبیینشان را بهتر از ما دارند انجام میدهند. خیلی سخت است بحثکردن وقتی که شما نوع دیگری از پیشرفت علم را جلوی خودتان را نمیبینید؛ پیشرفت علم، نالج به معنای کلی. ما فقط یک ترندی، در واقع یک انقلابی شده، مثل اینکه یک کشور در دنیا باشد، خیلی راحت میشود ادعا کرد که کاری به غیر از این نمیشد کرد و ما در بهترین شرایط هستیم. این احساس من نسبت به اوضاع فعلی علم که نه به آن تبیینی که قرار بود برسیم رسیدیم، نه به آن یکپارچگی دانش که من در آن جلسه اشاره کردم، الان هم در موردش صحبت میکنم رسیدیم؛ بلکه به یک دانش چند پارچۀ یک مقدار حالت وصله پینهشده رسیدیم در فیزیک؛ و نه آن چیزهایی که قرار بود دربارۀ توجیه نظم، ریگالوریتی جهان توضیح دهیم؛ آنها را در واقع انجام دادیم برای اینکه بحثی که قرار بود دربارۀ قوانین علمی صورت بگیرد را به کلی فراموش کردیم.
اینها نکاتی است که من در سه موضوع دربارۀ تبیین و اینکه علم واقعاً الان تبیین میکند یا نه و آیا این همان چیزی است که قرار بود انجام بشود یا نه میخواهم صحبت کنم. آیا علم در حال حاضر یکپارچه هست یا نه و آیا لازم است دربارۀ قوانین علمی در فیزیک بحثی صورت بگیرد یا نه، اینها را میخواهم صحبت کنم، یک بخش آخری هم که امیدوارم به آن برسیم که بعضی از سؤالها در مورد این بود که حالا پارادایم دوم به بحران رسیده، پارادایم دوم مشکل دارد، شما پارادایم جایگزینی دارید یا نه؛ یعنی یک سؤال دربارۀ چه باید کرد. آیا این حرفها فایدهای دارد؟ من بیایم بگویم که مکانیک کوانتوم اینجایش اینگونه است، آنجایش اینگونه است، اتفاقاً آدمهای دینداری که موضعهایی بر علیه ایتئیسم علمگرا میگیرند، خیلی وقتها موضعشان این گونه است که مثلاً نظریۀ داروین اینجایش مشکل دارد، آن را توجیه نکرده، فلان فسیل پیدا نشده، مکانیک کوانتوم فلانجایش یک ایرادی وجود دارد، فلان پارادوکس را حل نکردیم؛ این نوع اپروچها به نظر چندان جالب نمیرسد، برای اینکه ساینتیستها میگویند شما اگر نظریۀ بهتری دارید بیاورید. بنابراین یک سؤال خوب این است که حالا که چه. پارادایم دوم مشکلاتی دارد، پارادایم سوم داری بیاوری بگذاری جلویش، بیاور ما ببینیم. این نکتهای است که امیدوارم آخر جلسه بشود به آن برسیم و امیدوارم انتظار نداشته باشید من پارادایم سوم را بیاورم بگذارم روی میز. ولی اینکه این بحثها به کجا میرسد و چرا ضروری است و چرا مهم است، این را سعی کنم به شما بگویم در عین حالی که دربارۀ پارادایم سوم هم نکاتی بگویم.
منظور از تبیین چیست
اولین قسمت سخنرانی بعد از این مقدمۀ تقریباً طولانی این است که دربارۀ اینکه تبیین چیست و الان در علم داریم چکار میکنیم، آیا داریم تبیین انجام میدهیم یا نه، میخواهم صحبت کنم. فکر میکنم اکثریت سؤالات در این زمینه بوده ولی واقعاً به دلیل اهمیتی که به آن بحث قانون علمی میدهم و دوست دارم که در این جلسه چیزهایی بگویم که در آن جلسۀ قبل گفته نشده، خیلی دلم میخواهد این قسمت کوتاه باشد هرچند که ممکن است موفق نشوم.
میخواهم یک خرده در مورد این صحبت کنم که منظور از تبیین چیست و توضیح بدهم بدون اینکه خیلی تکرار کنم که چرا پارادایم دوم، یعنی همین ساینسی که در آن هستیم تبیین را به درستی انجام نمیدهد؛ به درستی انجام نمیدهد یعنی آن تبیینی که بشود از آن، آن استدلال خداناباوران علمگرا را درآورد را انجام نمیدهد و اینکه چکار دارد میکند، بالاخره علم یک کاری دارد انجام میدهد و آن، آنی نیست که در آن استدلال و در آن هستۀ مرکزی استدلال آنها لازم است. تا دلتان بخواهد میتوانید در کتابهای فلسفۀ علم دربارۀ اکسپلنیشن و ساینتیفیکاکسپلنیشن مطلب پیدا کنید. شما میتوانید یک کورس دانشگاهی ارائه کنید دربارۀ ساینتیفیکاکسپلنیشن و اینکه چه مکتبهایی وجود دارد و این حرفها. راه بهتر و راهی که بهتر به نتیجه میرسد این است که به جای اینکه من تعریفی در یک پاراگراف انجام بدهم که بعد بیاییم روی واژهها که آیا این واژه در اینجا درست است یا نه بحث کنیم و بحث خیلی طولانی شود، با توجه به اینکه مستمعین هم من فکر نمیکنم انتظارشان از این سخنرانیها گوشکردن به سخنرانیهای فلسفۀ علم به معنای رسمی آن باشد، راه درست از نظر من این است که نمونه بیاوریم که تبیین چیست.
از نظر من خیلی واضح است که تبیین چه بوده و قرار بوده چه باشد. گاهی اوقات بحثکردن با الفاظ، دیفینیشن ارائهکردن موضوع را بیشتر لوث و مبهم میکند به جای اینکه توضیح دهد. بهترین راه از نظر من این است که شما نمونههای موفق تبیین را بیاورید مثال بزنید، نمونۀ بد تبیین را بیاورید، معلوم میشود که تبیین چیست؛ به هر حال منظور ما از تبیین چه بوده و چکار میخواهیم بکنیم و در آن استدلال به چه چیزی به عنوان تبیین احتیاج داریم. بگذارید من تبیینهای خوب علمی دربارۀ طبیعت را برایتان مثال بزنم. کسوف یک پدیدهای است، یک مقدار هم برای مردمی که مشاهده میکردند ترسناک بود خورشیدگرفتگی کامل، نمیفهمیدند این پدیده چیست و بعداً ما فهمیدیم که کسوف چیست، تبیین کردیم. یک پدیدۀ طبیعی را که ناشناخته بود برای ما تبیین کردیم. چه گفتیم؟ گفتیم ببینید کسوف یعنی افتادن سایۀ ماه روی زمین. خورشید حرکت میکند، ماه حرکت میکند، زمین حرکت میکند… مهم نیست الان من بگویم کدامشان واقعاً حرکت میکند. این اجرام حرکتهایی دارند… چون اول که این تبیین کشف شد، فکر میکردند که خورشید حرکت میکند، ماه حرکت میکند، زمین ثابت است، در این تبیین مهم نیست که اینگونه فکر کنید یا کپرنیکی. مهم این است که بالاخره این اشیاء، اجرام نسبت به همدیگر حرکتهای انتقالی دارند و در این مسیر ماه بین زمین و خورشید قرار میگیرد و سایهاش روی زمین میافتد؛ این یک تبیین بسیار بسیار خوبی از یک پدیدۀ نسبتاً عجیب و شگفتانگیزی است که ممکن است در ابتدای تاریخ بشر اصلاً نمیفهمیدند که چه اتفاقی دارد میافتد و اسطوره برایش میساختند. یک تبیین طبیعی است. برای اینکه بگویم تبیین خوب چیست، ببینید شما یک پدیدۀ ناشناخته را که در طبیعت اتفاق میافتد با یک اجزاء شناختهشدهای، زمین، ماه، خورشید را همۀ ما میفهمیم یعنی چه، حرکتشان را هم میبینیم و کاملاً این منطقی است که این آنجا قرار بگیرد سایه میافتد، بنابراین من یک توضیحی پیدا میکنم که وقتی این توضیح را یک نفر میشنود، احساس میکند دقیقاً میفهمد که حالا کسوف چطور اتفاق میافتد و خوبی این تبیین این است که حالا که من فهمیدم که کسوف چیست و چرا اتفاق میافتد میتوانم پیشبینی کنم که حرکت ماه را مطالعه کنم، حرکت زمین مطالعه شود، مدارهایش را پیدا کنم و پیشبینی کنم که کی دوباره کسوف اتفاق میافتد، کما اینکه الان این کار را داریم میکنیم.
تبیین به ما جواب اینکه چرا یک پدیده اتفاق میافتد، آن پدیده در واقع چیست و اگر تبیین خوبی باشد به ما این قدرت را میدهد دربارۀ آینده هم یک پیشگویی بکنیم، اینها نمونۀ یک تبیین علمی است، این تبیین، توسط عوامل طبیعیِ شناختهشده توسط ما صورت گرفته است و به ما قدرت درک و پیشگویی میدهد و الگوی خوبی است برای اینکه ما بفهمیم که یک تبیین یعنی چه.
تبیین رقیب، یک نفر بیاید بگوید که فرشتگان خسوف و کسوف وجود دارند و این فرشتهها هر وقتی میآیند و جلوی ماه را میگیرند، حالا این فرشته ممکن است یک نفر بگوید اژدهاهایی وجود دارند و میآیند این کار را انجام میدهند و خسوف و کسوف میشود. این تبیین بد است، اولاً دارد به عواملی که ما نمیشناسیم ارجاع میدهد؛ ما فرشتۀ خسوف و کسوف تا حالا نشنیدیم، بنابراین مشکل را نه تنها حل نمیکند بلکه غامضتر میکند، برای اینکه من کسوف برای من شناختهشدهتر است تا فرشتۀ خسوف و کسوف. قدرت پیشگویی هم که به من نمیدهد، چون معلوم نیست که این فرشتهها دفعۀ بعد کی میآیند. بنابراین مطلقاً این تبیین نه تنها علمی نیست، تبیین بدی هم هست، اصلاً واژۀ علمی را بگذارید کنار. تبیین خوب آن است که موضوع را برای من روشنتر از آنی که هست بکند، علتی که میآورد برای من شناختهشده… وقتی آن را میشنوم احساس کنم یک مسئلهای برایم حل شده در حالی این تبیین دوم را که میشنوم تازه مسائل جدیدی برایم مطرح میشود به اضافۀ اینکه به هیچوجه به من قدرت پیشگویی نمیدهد و قدرت مقابله نمیدهد و هیچ چیزی برای من ندارد. این نمونۀ یک تبیین اسطورهای یا غیرعلمی.
بنابراین اینکه تبیین پاسخگفتن به اینکه یک پدیده چرا اتفاق میافتد، چگونه… من در خیلی از سؤالها این را دیدم که انگار من منظورم از اینکه چرا اتفاق میافتد یعنی یکطور علت غایی برایش بیاوریم. چرا اتفاق میافتد، یعنی علتش چیست. حالا میخواهید علت غایی بگویید، میخواهید فاعلی بگویید، من نمیدانم چرا، ربطی به غایت ندارد. من الان به شما گفتم که کسوف چرا اتفاق میافتد، چگونه اتفاق میافتد، این یعنی تبیین. یک چیزی درک من برای اینکه توضیح بدهم دربارۀ اینکه علم چکار میکند، یک چیزی در مقابل یا در کنار تبیین هست که کاملاً باید این را در علم متمایز کنیم و آن هم توصیف است؛ یک دیسکریپشن (description) در مقابل اکسپلنیشن (explanation). ما خیلی وقتها در علم کاری که داریم انجام میدهیم از جنس تبیین نیست بلکه دیسکریپشن داریم انجام میدهیم، توصیف داریم میکنیم.
[۴۵:۰۰]
مدل کپرنیکی توصیفی است، توصیفی از جهان طبیعت است و منظومۀ شمسی را دارد برای ما توصیف میکند به نحوی که غیر از آن توصیف اولی است؛ تبیین نمیکند. کپرنیک به ما نمیگوید که چرا این سیارات در مدارهایی در اطراف خورشید دارند حرکت میکنند. دربارۀ شکل مدارها توصیف میکند ولی تبیین نمیکند، دربارۀ حرکتشان، سرعت حرکتشان و خیلی جزئیات دیگری که در توصیفش وجود دارد، دلیلی بیان نمیکند؛ چرایی و چگونگی و اینها نیست، به ما میگوید که چه هست، منظومۀ شمسی چیست. تیکوبراهه هم کاری که بعد از کپرنیک انجام میدهد این است که این توصیف را دقیقتر میکند. حتی کپلر هم قوانینی که بیان میکند در جهت توصیف است، در جهت تبیین نیست. کپلر به ما میگوید که این مدارها بیضی هستند. خورشید در یکی از کانونهای بیضی قرار گرفته، سرعت حرکت طبق این قانون مثلاً با فلان مساحتی که به ما نشان میدهد متناسب است و خیلی خیلی دقیقتر توصیف میکند. بگذارید به جای اینکه بگویم دقیقتر، بگویم فشردهتر. شما فرض کنید تیکوبراهه همۀ این حرفها را زده به یک معنایی ولی وقتی شما سه قانون کپلر را میخوانید، یک توصیف فشردهای از آن چیزی که کپرنیک و تیکوبراهه انجام بوده بودند پیدا میکنید. همچنان کپلر به ما دربارۀ اینکه چرا این حرکتها دارند صورت میگیرند، چرا این مدار بیضی است، توضیحی نمیدهد؛ بنابراین کپلر تبیین نمیکند، توصیف بهتری میکند برای اینکه توصیفش فشردهتر است. ویژگیهایی در مورد مدارها میگوید، بیضیبودن آنها را میگوید، بنابراین به نحوی پیشرفت نسبت به کار کپرنیک و تیکوبراهه است. اما نیوتن شروع به تبیینکردن میکند. من دارم به همان ترتیب تاریخی جلو میآیم؛ برای اینکه خود این ماجرای منظومۀ شمسی بسیار در تاریخ علم، تاریخ پارادایم دوم اهمیت اساسی داشته است. نیوتن تبیین میکند. نیوتن میآید قوانین مکانیک دربارۀ حرکت را بیان میکند؛ قوانین یعنی اینکه اجسام چرا حرکت میکنند، نیرو به آنها وارد میشود، شتاب میگیرند. نیرو عمل و عکسالعمل دارد. سه قانون بیان میکند که این قوانین، قوانین حرکت به طور کلی در طبیعت هستند، در زمین و آسمان. بعد میآید برای شما بیان میکند که یک قانون عمومی جاذبه وجود دارد که هر دو جرمی اگر فاصلهشان را بدانید، طبق یک فرمولی به همدیگر نیرویی وارد میکنند و شما وقتی که قوانین نیوتن، قوانین مکانیک و قانون جاذبۀ عمومی آن را درک کنید با استفاده از ریاضیاتی که دکارت و نیوتن ابداع کردند در واقع میتوانید فرمولهایی بنویسید، یعنی بگویید که من فهمیدم که چنین نیرویی وجود دارد، نیرو به این شکل شتاب ایجاد میکند و بنابراین میتوانید معادلۀ دیفرانسیلی بنویسید که آن بیضیها را برایتان به عنوان پاسخ تولید کند. شما یک تبیین دارید؛ یعنی الان اگر من بپرسم که چرا ماه در چنین مسیری حرکت میکند، سرعتش این است؟ آن چیزهایی که کپرنیک، تیکوبراهه و کپلر توصیف کرده بودند، چرا قوانین توصیفی کپلر درست هستند؟ برای اینکه یک قانون عمومی جاذبه وجود دارد. این واقعاً مانند همان مسئلۀ کسوف و خسوف ما را به یک چیزهایی… مفهوم جرم، فاصله و اینها کم و بیش برای ما آشناست، مفهوم نیرو برای ما آشناست و اینها کنار همدیگر قرار میگیرند، چهار قانون به معنای واقعی کلمه ساده، قابل فهم به ما فرمولهایی میدهند که تبیین میکنند که چرا قوانین کپلر درست هستند، چرا خورشید اینجاست، این سیارات اینجا هستند و اینگونه دارند حرکت میکنند، با این سرعت حرکت میکنند و الی آخر. حداقل میشود گفت که نیوتن تبیین یک چیزی را شروع کرده، حالا اگر شما بگویید این تبیین کامل نیست، بله، به دلایلی تبیین ممکن است کامل نباشد؛ برای اینکه نیوتن نمیگوید که قانون جاذبۀ عمومی بیانشده چرا درست است، چطور عمل میکند، این نیرو از کجا میآید. چیزهایی همچنان مبهم است. همه چیز توضیح داده نشده، ولی میتوانید بگویید که تبیین آغاز شده، برای اینکه به نوعی از چرایی یک چیزی دارید صحبت میکنید، علت حرکت را دارید میگویید. علت اینکه چرا این سرعت اینقدر است، مدارها چرا بیضی هستند را دارید بحث میکنید.
اعتراض بارکلی
شاید برایتان این جالب باشد که از ابتدا که تئوری نیوتن شروع شد، اعتراضهایی وجود داشت که معروفترین آن شاید… من با ارجاع به مقالات پوپر دارم میگویم. که معروفترین آن اعتراض یک فیلسوف معروفی که شاید اسمش را شنیده باشید؛ فیلسوف معروف ایرلندی به اسم جورج بارکلی. بارکلی از روز اول آمد گفت که این کاری که شما دارید میکنید تبیین نیست. ممکن است به نظر تبیین برسد ولی یک مشکلی دارد و من میخواهم بگویم که همینطور که تاریخ علم پیش رفت، فهمیدیم که بله، واقعاً آن اعتراضهایی که از روز اول… حالا جالبتر شاید برایتان این باشد که از روز اول به این متد کلیای که در پارادایم دوم صورت میگیرد و شاید بشود گفت که منشأ آن گالیله است در زمان گالیله تذکرات فلسفیای داده شد که این راه، راه تبیین و شناخت طبیعت نیست. و من الان میخواهم بگویم که اعتراض بارکلی چه بود و الان ما در قرن بیست و یکم میفهمیم که بارکلی حق داشته است و مشکل این شبه تبیینها چیست.
به نظر میرسد نیوتن دارد تبیین میکند، همه احساس میکردند که یک اکسپلنیشن خوبی برای حرکت سیارات منظومۀ شمسی پیدا شده ولی درست نیست؛ این تبیین نیست. نکتهای که میخواهم بگویم این است که همچنان نیوتن یک توصیف فشردهتر دارد ارائه میکند. حالا چرا؟ بحث فلسفی آن این بود که شما وقتی که یک مدلی را میسازید و این مدل را نشان میدهید… مثلاً نیوتن یک مدل محاسباتی برای ما ساخته، میگوید: اگر نیروی جاذبهای وجود داشته باشد، اگر به قوانین مکانیک اعتقاد داشته باشید، آنگاه من یک مدل ریاضی ارائه میدهم، محاسباتی میکنم و به شما نشان میدهم که این مدارها از آن درمیآید. حرف بارکلی این است که حرف همۀ کسانی که به اصطلاح اینسترومنتالیستی به علم نگاه میکردند. اینگونه که پوپر میگوید اولین آدمی که اینسترومنتالیسم را مطرح کرد بارکلی بوده، الان که یکی از مکاتب فلسفۀ علم است که اسم پیدا کرده و در حال حاضر همه با احترام به آن شاید نگاه میکنند بلکه شاید اکثریت ساینتیستها به علم اینگونه نگاه میکنند. مشکلی در واقع بارکلی مطرح میکند این است که شما یک راه محاسبه دارید نشان میدهید که اگر به این چیزها معتقد باشیم اینها درمیآیند و به من هیچ توضیحی نمیدهید که اولاً این اصولی که از آن حرف میزند که نیرویی وجود دارد و اینها، واقعاً آیا وجود دارد یا نه؛ توضیحی دربارۀ قوانین خودتان که میگذارید نمیدهید، اثباتی ارائه نمیدهید و بعد وقتی که جلوتر میروید فقط میگویید که ببینید یک اکسپریمنتی را با آن توجیه میکنم. نکتۀ اصلی این است که به هیچوجه به اصطلاح حالت اکسکلوسیو ندارد، شما نمیتوانید بگویید که مدل دیگری نیست که همین چیز را برای من توجیه نکند. صرف اینکه شما یک مدلی میسازید که یک تعداد آبزرویشن و اکسپریمنت را توجیه میکند، معنیاش این نیست که این تنها توجیه ممکن است، شما میخواهید از این نتیجه بگیرید که واقعاً یک نیروی جاذبهای وجود دارد، واقعاً قوانین مکانیک درست هستند، در حالی که شما کاری که دارید میکنید این است که یکی از شاید صدها مدل ممکن را برای توجیه بعضی از آبزرویشنها و اکسپریمنتهایی که تا الان تولید شده ارائه میکنید و این به هیچوجه نتیجه نمیدهد که این اصول شما درست است و مدل شما درست است. چیزی که الان همۀ ما میدانیم که اینطور است. اتفاقی که افتاد در واقع این بود که فیلسوفهای پیشرویی در زمان گالیله… من دوست دارم احترام بگذاریم به آدمهایی که در اوج تئوری نیوتن جرأت کردند و این حرفها را زدند. امروز همۀ ما میدانیم که مدل نیوتن غلط بوده است. همۀ ما میدانیم که نیروی جاذبه وجود نداشته در حالی که تا اواخر قرن نوزدهم مطلقاً حرف این فیلسوفها شنیده نشد و همه توجیه خوبی که نیوتن برای مدارهای منظومۀ شمسی ارائه کرده بود را به عنوان تبیین علمی، به عنوان اینکه ما فهمیدیم همانطوری که میفهمیم که چرا کسوف اتفاق میافتد، ما فهمیدیم که منظومۀ شمسی به این شکل است، ما فهمیدیم چرا مدارها بیضی هستند، چرا خورشید در یکی از کانونهایش قرار دارد، چرا با این سرعت حرکت میکند، واقعاً احساس… من میخواهم به تاریخ علم مراجعه کنید مانند تاریخ انقلاب، ببینید حرف این بوده که این چیزها تبیین شد، ما فهمیدیم، آسمان و زمین متحد شدند، تا اواخر نوزدهم این احساس وجود داشت، در حالی که فیلسوفهایی بودند که یک چیز خیلی سادهای را داشتند میگفتند؛ اینکه شما یک مدل ارائه بدهید، با فرضهایی یک چیزهایی را توجیه کنید، فردا ممکن است مدل دیگری همین چیزها را توجیه کند. شما چطور میتوانید بگویید که آن مدل دوم درست است یا مدل اول؟ من نمیدانم ولی شاید یک جواب محتمل به بارکلی این بوده که چه مدلی؟ اگر مدلی داری بیاور. و بارکلی مدل دیگری نداشت.
تا زمانی که انیشتین در ابتدای قرن بیستم مدل دیگری برای جاذبه، مدل دیگری برای مکانیک ارائه کرد که کاری که برای ما انجام میدهد این است که همۀ آن چیزهایی را که مدل نیوتن توجیه میکرد و تبیین میکرد را تبیین میکند. من یک بازیای با واژۀ تبیین میکنم که متأسفانه بد فهمیده میشود. من میخواهم بگویم که نیوتن فکر میکرد تبیین میکند، انیشتین هم اگر فکر کند دارد تبیین میکند. به همان معنایی که نیوتن تبیین میکرد، این هم دارد تبیین میکند. این هم یک مدل جدید ارائه داده، همان ایراد بارکلی به این مدل و هر مدلی دیگری که در پارادایم دوم مطرح میشود، وارد است.
تفاوت بین قوانین طبیعت بنیادی و غیر بنیادی
یک پرانتز خیلی مهم که باید زودتر میگفتم؛ این چیزهایی که گفتم را خواهش میکنم در ذهنتان باشد، برای اینکه کاملاً یک چیزی است که فراموش کردم بگویم. ببینید مثلاً در قرن نوزدهم آن چیزهایی که به عنوان فلسفۀ علم مطرح بوده، یک تمایزی قائل میشدند که یک مقدار کمرنگ شده، یعنی الان شما در آموزش عمومی فلسفۀ علم شاید این را اینقدری که قبلاً پررنگ بوده نبینید. من فکر میکنم در مقالات هیول دیدم که یک ریاضیدان و فیلسوف علم قرن نوزدهم است ولی مطمئن نیستم، نگاه کردم پیدا نکردم آن مقالهای را که به صراحت این تمایز را بیان کرده بود، تمایز بین قوانین بنیادی و غیر بنیادی.
قوانین طبیعت بنیادی و غیر بنیادی دارند؛ یعنی چه؟ این نکتۀ خیلی مهمی است. فکر میکنم باعث بدفهمی در سخنرانی اول من شد که اگر این تمایز را خوب بیان کنم آن ابهام امیدوارم برطرف شود. اینکه من به حالت اکستریم میگویم تقریباً علم هیچ چیزی را تبیین نمیکند، مثلاً یک نفر بگوید علم دارد کسوف و خسوف را تبیین میکند، تو چه میگویی هیچ چیز را. یک نفر بعد از جلسه، در همان جلسه این سؤال را شاید به یک معنایی پرسید. میخواهم این را یک خرده پررنگ کنم. ببینید آن جایی از علم که ممکن است با فلسفه یا الهیات یک کانتکت یا همپوشانیای پیدا کند بحث دربارۀ قوانینی است که به اصطلاح قرن نوزدهمی به آن قوانین بنیادی میگفتند.
[۱:۰۰:۰۰]
یعنی مثلاً اگر من قوانینی دربارۀ گازها کشف کنم یا قانونی در شیمی کشف کنم یا مثلاً کسوف و خسوف را تبیین کنم. شما میدانید کسوف و خسوف را ساینتیستها در پارادایم دوم برای ما تبیین نکردند، در یونان این کشف شده بود که کسوف و خسوف اینگونه اتفاق میافتد. در یک لِولی از کشف قوانین و تبیین پدیدههای طبیعی اصولاً مشکلی وجود ندارد، یعنی مثلاً فرض کنید هیچ آدم دینداری یا هیچ فیلسوف خداباوری یا هیچ فیلسوفی که به خود بنیادبودن و خودبسندهبودن طبیعت اعتقاد ندارد، مطلقاً مشکلی پیدا نمیکند که شما بعضی از پدیدههای طبیعی را به صورت طبیعی تبیین کنید. من غذا میخورم، سیر میشوم، یک سنگی از یک جایی میاندازم، زمین میخورد، هر پدیدهای که اطرافتان میبینید در شیمی، در زندگی خودتان میتوانید تبیینهای طبیعی برایش داشته باشید، اینها که به جایی برنمیخورد. یعنی نقطۀ مقابل طبیعتگرایی این نیست که بگوییم هیچ پدیدۀ طبیعی تبیین طبیعی ندارد. کجا ممکن است تعارض پیش بیاید؟ آن جایی که به روشنی در فلسفۀ علم قرن نوزدهم در لیترچر به آن میگفتند قوانین بنیادی. قوانین بنیادی یعنی اینکه در پارادایم دوم مثلاً ما معتقدیم که جهان از ذرّاتی تشکیل شده، این ذرّات بوسیلۀ قوانینی، تحت تأثیر نیروها و میدانهایی حرکت میکنند و هر چه که در طبیعت اتفاق میافتد، نتیجۀ اثر این قوانین است. فلان قانون در شیمی قانون بنیادی نیست. قانونهای بنیادی آن قوانینی هستند یعنی شناخت بنیادیای که فیزیک قرار است به ما بدهد، علم قرار است به ما بدهد این است که جهان از چه چیز تشکیل شده و چرا حرکت میکند، طبق چه قوانینی؛ و بعد این حرکتها حالا با استفاده از ریاضیات، محاسباتی که انجام میدهیم، قوانین آمار به ما در لِولهای بالاتر فیزیک را که شناختیم، شیمی، زیستشناسی و خیلی چیزهای دیگر را براساس این قوانین تبیین میکنیم، نشان میدهیم آن قوانینی که آنجا به طور تجربی پیدا شده، به طور آماری از همین قوانین نتیجه میشوند. نکته این است که آنجایی که ممکن است کانفیلکتی ایجاد شود، همپوشانیای ایجاد شود بین علم و فلسفه قسمت قوانین بنیادین است؛ آیا ما میتوانیم قوانین بنیادین را در علم تبیین کنیم یا نه، وگرنه کسوف و خسوف را تبیین میکنیم، چه مشکلی دارد؟ چه ارتباطی با فلسفه یا با دین پیدا میکند؟ در واقع اعتقاد به اینکه برخی از پدیدههای طبیعی تبیین طبیعی دارند که نه تنها مشکل کسی نبوده، بلکه عموماً فلاسفه میل داشتند همینگونه نگاه کنند. اگر، من این اگر را باز رویش تأکید میکنم، اگر جایی مشکلی ممکن بود ایجاد شود، این بود که آیا قوانین بنیادینی که پارادایم دوم دارد کشف میکند واقعاً همین قوانین درست هستند؟ و اگر این قوانین را ما کشف کنیم، به معنی این است که طبیعت خودبسنده است؟
یک اعتراض شاید این بود که همهاش داریم دربارۀ فیزیک بحث میکنیم. قسمت فاندامنتال ساینس فیزیک است که قرار است این قوانین بنیادی را برای ما توضیح دهد. مدل ابتداییای که در پارادایم دوم به صراحت به وسیلۀ دکارت مطرح شد نه به وسیلۀ گالیله، حالا حداقل به اسم دکارت شهرت پیدا کرده، برای اینکه در آثار گالیله هم نطفهاش دیده میشود، این چیزی بود که به آن میگویند جسمگرایی مکانیکی؛ یعنی اجسامی وجود دارند، طبیعت تشکیل شده از… مثل یکطور اتمیسم یک خرده پیشرفتهتر، چون دکارت حتی نور را هم وارد این مسئله میکرد، آن جسمگرایی خودش. مثل اینکه ذرّاتی وجود دارند، براساس قوانینی حرکت میکنند و کل چیزی که در طبیعت اتفاق میافتد به این شکل تبیین میشود؛ بنابراین آن بخش اصلی تبیین جهان در جهان طبیعت در پارادایم قرار بوده اینگونه اتفاق بیفتد. دقیقاً اینگونه است که الان قانون جاذبۀ عمومی نیوتن یکی از این قوانین بنیادی است. هیول اگر اشتباه نکنم، مقالهاش را پیدا نکردم، مثالش برای قانون فاندامنتال قانون جاذبۀ عمومی نیوتن است. این یک قانونی است که به ما میگوید که اجسام به همدیگر چه نیرویی وارد میکنند و چطور حرکت میکنند.
ادامه اعتراضات به مسئله تبیین
به اینجا رسیدم که فیلسوفانی بودند به اعتبار پوپر، فکر میکنم اولین فردی که صراحتاً این مسئله را مطرح کرد که یک دیدگاهی اینسترومنتالیستی داشتند. آن چیزی که به عنوان تبیین علمی توسط نیوتن ارائه شده بود را به عنوان تبیین نمیدیدند، به عنوان یک اینسترومنت میدیدند؛ میگفتند: شما یک ابزار محاسباتی ساختید که این ابزار میتواند پدیدهها، آبزرویشنها یا اکسپریمنتهایی را توجیه یا پیشگویی کند و دلیلی نداریم که چنین چیزهایی واقعیت داشته باشد. من فشار بحثم این است که این مقاومت علمگراها در مقابل اینکه هر چه نیوتن گفت غلط بود را بشکنم. بارها من دیدم که حتی فیزیکدانهای رسمی کی خرده جدّی هم حساسیت نشان میدهند نسبت به اینکه تمام فیزیک نیوتنی مطلقاً غلط بود. من به هر معنایی که شما بگویید که هر چه نیوتن گفت غلط است. هی میخواهند توجیه کنند که نه، نظریۀ نسبیت انیشتین هم ادامۀ نظریۀ نیوتن است، نظریۀ نسبیت انیشتین هم در حالتهایی به نظریۀ نیوتن تبدیل میشود، این حالت خاص آن است؛ ببینید نیوتن به ما چه گفت؟ چطور تبیین کرد؟ نیوتن به ما گفت که هر دو جرمی، یعنی اصل اساسی این بود که باور کنید که هر جرمی در جهان به جرم دیگر طبق یک قانون عمومی این مقدار نیرو وارد میکند. بعد تبیینی که در مورد منظومۀ شمسی داریم این است که سیارات توسط خورشید دارند کشیده میشوند، به وسیلۀ یک نیرویی. به قول ادینگتون، تاد یک کششی اینجا وجود دارد. آنها دارند با یک سرعتی حرکت میکنند، این کشش باعث میشود که از خورشید دور نشوند. این دقیقاً مانند این است که من یک توپی را با طناب ببندم و دور خودم بچرخانم. اگر این طناب پاره شود، به خط مستقیم حرکت میکند، چون این طناب به آن یک نیرویی وارد میکند، این شروع به چرخیدن به دور من میکند. تصویری که نیوتن از جهان ارائه میداد این بود که اجرام بر همدیگر نیرو وارد میکنند، قوانین مکانیک را بیان کرده بود که این نیرو چگونه شتاب ایجاد میکند، گشتاور چیست، همۀ اینها را توضیح داده بود، براساس اینها یک معادلۀ دیفرانسیل مرتبۀ دوم مینوشت، آن بیضیها را درمیآورد. هر چه نیوتن گفته غلط است. یعنی طبق نظریۀ نسبیت خاص و عام انیشتین هر چه نیوتن گفته مطلقاً غلط است. یعنی اجسام بر همدیگر نیرو وارد نمیکنند، فضا سه بعدی اقلیدسی نیست، زمان مستقل از فضا نیست. اینها همه در نظریههای دکارت و نیوتن چنین مدلی به ما ارائه شده است. حتی سرعتها از قانون جمع سرعت گالیله پیروی نمیکند. چیزی که ما دربارۀ جهان به آن اعتقاد داریم مثلاً فرض کنید اینکه در جهان نیوتنی فضا نامتناهی است غلط است. من میخواهم بگویم نیوتن یک گزاره گفته باشد که این درست مانده باشد. اگر یک چیزی پیدا کنید هنر کردید. به طور شگفتانگیزی هر چه در مدل نیوتن هست غلط است. فرمولش هم غلط است، فرمولش هم در واقع یک فرمولی است که تقریباً کار میکند، تا یک جایی اکسپریمنتها و مشاهدات ما را توجیه میکرد و این را اگر نمیدانید بدانید که قانون جاذبۀ نیوتن اینگونه نیوتن کشفش کرد، این چیز پنهانی نیست، که نیوتن قانون جاذبه، ثابت جاذبه، اینکه نیرو با حاصل ضرب جرمها و با عکس مجذور فاصله متناسب است، این را اینگونه کشف کرد که اگر این را بپذیریم آن مدارهای بیضی درمیآید. نیوتن احتیاج به یک معادلۀ دیفرانسیلی براساس مکانیک خودش داشت، نیرویی را باید جایگذاری میکرد که این مدارها با این ویژگیها دربیاید و قانون خودش را اینگونه پیدا کرد، ثابت خودش را هم محاسبه کرد. اساسش این بود که منظومۀ شمسی را توجیه کند. یک نظریۀ بسیار موفقی از نظر محاسباتی و پیشگویی، چون آن مدارها را به دست آورد.
چیزی که دوست دارم بگویم این است که یک افسانهای وجود دارد که نیوتن یک روزی زیر یک درختی نشسته بود، مثلاً درخت سیب، بعد همینطور که داشت فکر میکرد به مسائل عمیق فیزیکی، یک دفعه یک سیبی از درخت به زمین افتاد. نیوتن براساس مکانیکی که در ذهن خودش داشت به این فکر کرد که این سیب چرا به سمت زمین حرکت کرد، پس نیرویی به آن وارد شده است. چه چیزی این نیرو وارد کرده؟ این به زمین افتاد، زمین این نیرو را به این سیب وارد کرده، بنابراین زمین به همۀ اشیاء دارد نیرو وارد میکند و این میتواند یک قانون کلی باشد، اجرام بر همدیگر نیرو وارد میکنند. همینجا استاپ بکنید. زمین به آن سیب نیرویی وارد نکرده، یعنی این لحظۀ کشف جاودانی و بینظیر نیوتن که لحظۀ نقطۀ عطف ساینس حساب میشود، نیوتن اشتباه کرد. طبق نظریۀ نسبیت عام انیشتین زمین به آن سیب بیچاره نیرویی وارد نکرده بود. آن سیب در واقع در فضا و زمان انحناپیداکردۀ اطراف جرم زمین به خط مستقیم در ژئودزیکی که در نظر اون سیب خط مستقیم بود حرکت بود و به زمین اصابت کرد. چرا نمیخواهید قبول کنید که هر چه نیوتن گفت اشتباه است؟ نیوتن یک مدل محاسباتی کاملاً نادرست، از نظر تبیینی… من وقتی میگویم کسوف این است، خسوف این است، تبیین میکنم، در واقع یک داستان برای شما تعریف میکنم. کسوف یعنی اینکه ماه حرکت میکند، خورشید حرکت میکند، زمین حرکت میکند، اینها اینگونه در یک خط مستقیم قرار میگیرند. روایت نیوتن از اینکه چرا سیارات حرکت میکنند کلاً اشتباه بود. ببینید فرمولها که اشتباه است، فرمولها تقریبیاند. داستان هم که اشتباه هست، چه چیز آن درست است؟ به خدا قسم شما اگر الان بروید در حوزۀ علمیۀ قم، بگویید که شیخ انصاری آمده، با چیزهایی که شیخ طوسی گفته مخالفت کرده، چیز دیگری گفته است. همین برخورد را با شما میکنند. هر طوری شده میخواهند توجیه کنند که این فقهی که ما الان مثلاً از شیخ انصاری گرفتیم همانی است که شیخ طوسی داشته است.
اینجا دقیقاً من میخواهم بگویم که مسئلۀ علمگراها این است که علم دقیقاً مثل یک معبد، مثل یک عقیدهای شبیه به دین برای آنها است. سخت است برایشان که بگویند بزرگترین ساینتیست دنیا هر چه گفت اشتباه بود و یک مدل و یک تبیینی ارائه کرد که نادرست بود. الان ما به کجا رسیدیم؟ بعد از اینکه فهمیدیم که تمام آن قدرت تبیینی که نظریۀ نیوتن داشت اشتباه بود، همه را غلط فهمیده بودیم. چیزی که نظریۀ جایگزین میگوید این است که اولاً فضا-زمان به آن شکل نیوتنی وجود ندارد، زمان مستقل از فضا نیست، فضا و زمان اقلیدسی نیست، هندسۀ آن ریمانی است، اجرام فضا-زمان اطراف خودشان را خمیده میکنند، اجرام در فضا-زمان خمیدۀ اطراف خودشان روی ژئودزیکها که مثل خط مستقیم برایشان میماند دارند حرکت آزادانه میکنند و این یک داستان جدیدی در علم است. اینسترومنتالیسم یعنی این داستانها بگذارید کنار، یک فرمولی ارائه کردیم، راستش را بگوییم، راستش این است که کاری که ما در پارادایم داریم میکنیم این است که یک سری آبزرویشن و اکسپریمنت داریم، یک مدل ریاضی برایش ارائه میکنیم که اینها را توجیه میکند. این مدلهای ریاضی در ذهن ما داستانهایی تولید میکنند که آن داستانها معتبر نیست. این داستانها را از علم بگذارید کنار. و دقیقاً آن داستانها بودند که تبیین بودند. اگر شما به علم اینسترومنتالیستی نگاه کنید، کاری که انجام میدهید ادامۀ توصیف است. در واقع به جای اینکه مدارهای بیضی را برای من در منظومۀ شمسی رسم کنید و بگویید که هر کدام چگونه هستند و چگونه نیستند، انگار برای من یک دیسکریپشن کامپکتتر، فشردهتر، همانطوری که کپلر یک مرحله تیکوبراهه را فشرده کرد، توصیف منظومۀ شمسی، شما میتوانید بگویید که نیوتن یک مرحله آن را فشردهتر کرد.
[۱:۱۵:۰۰]
حالا داستان آن را بگذارید کنار، یک معادلات دیفرانسیلی نهایتاً به من داد و یک شیوۀ محاسبهای که آن مدارهای بیضی از درونش درمیآمد؛ بنابراین به جای اینکه من بیایم یک قوانین توصیفی پیچیدهای را بیان کنم، قوانین سادهتری را بیان کردم که آن مدارها از آن درمیآمد و بسیار مهمتر این است که آن فشردگی باعث میشود که برد توصیف من بیشتر شود. با همان ابزار، با همان متد، با همان دستگاه اصل موضوعی محاسباتی میتوانم پدیدههای دیگری در کرۀ زمین و آسمان را هم توجیه کنم، بنابراین هر چقدر که این توصیفها فشردهتر میشوند، به من قدرت توصیفی بیشتری میدهد. تبیین را بگذاریم کنار. ما نمیدانیم چرا این کرات دارند حرکت میکنند، فکر میکردیم که در اثر نیروی جاذبه است، بعد فهمیدیم که نیرویی وجود ندارد.
این سؤال را در آن جلسه مطرح کردم که باز سوءتفاهم پیش آورد، برای اینکه از کلمۀ ایمان استفاده کردم. در انگلیسی belief و faith داریم، که faith ایمان است، belief باید بگوییم باور. ما یک خرده در زبان فارسی از این کلمۀ باور انگار به اندازه کافی استفاده نمیکنیم. فیلسوفها خیلی خوب استفاده میکنند. من پرسیدم که آیا کسی ایمان دارد به اینکه داستانی که انیشتین میگوید درست است یا غلط است؛ منظورم باور است. الان شما باورتان میشود اگر عاقل باشید باورتان میشود که این مدل نسبیتی انیشتین مدل نهایی است؟ یعنی واقعاً باورتان میشود که فضا-زمان خمیده میشود و این حرفها؟ چرا باورتان نمیشوید. چون این یک باور غیرموجهی است. به همان دلیلی که نظریۀ نیوتن جایگزین پیدا کرد و داستان عوض شد، به همین دلیل این فرمولها و داستانهای مربوط به آنها نیز عوض خواهد شد. وقتی فرمولها را عوض میکنید، داستانتان هم باید عوض شود؛ باید حرف از فضای ریمانی بزنید، حرف از خمیدگی space-time بزنید. دیگر نمیتوانید آن داستان نیوتن را تعریف کنید. تبیینها که به ما چرایی را میگویند این داستانهاست. نیوتن چرایی که مطرح میکرد و توجیه و تبیینی که ارائه میداد براساس وجود نیروی جاذبه و قوانین مکانیک بود. قوانین مکانیک اشکال پیدا کردند، چون اصلاً مفهوم زمان اشکال پیدا کرد، مفهوم مکان اشکال پیدا کرد، سرعت عوض شد، جمع سرعتها گالیلهای نیست. اینها دیگر خیلی چیزهای بیسیک و پایهای بودند که در نسبیت عوض شدند. و مهمتر در نظریۀ نیوتن آن قانون جاذبۀ عمومی هم غلط است؛ یعنی نیروی جاذبهای وجود ندارد و بنابراین کل تبیین اشتباه است.
ما الان در فیزیک مدرن به اینجا رسیدیم که ما مدلهای ریاضی میسازیم، هیچ لازم نیست و احمقانه است اصلاً اگر یک فیزیکدانی باور داشته باشد که الان مدل فرمولاسیون فیزیک کوانتومی، در واقع دستگاه اصلی موضوعی آن واقعاً درست است، به معنای اینکه نهایی است و همین فرمولها و همین تعبیرهایی که وجود دارد یا ندارد آخر ساینس است، نسبیت انیشتین هم آخر مثلاً فرض کنید راه توجیهکردن و تبیینکردن جهان کهکشانهاست و این حرفها. اینها حرفهای نه تنها کاملاً غیرضروری بلکه حرفهای کاملاً ناموجّهی است. یعنی ما در پارادایم دوم به اینجا رسیدیم که کاری که داریم انجام میدهیم این است که براساس میزان مشاهدات و اکسپریمنتهایی که در این لحظه داریم، مدلهای محاسباتی تا حد ممکن محاسباتی ریاضی ارائه میدهیم که بتوانیم آن اکسپریمنتها را توجیه کنیم. این مدلها ممکن است در ذهن ما داستانهایی تولید کند، تعبیر و تفسیرهایی در موردشان بکنید که آنها معتبر نیستند برای اینکه این مدلها عوض میشوند، بنابراین ما به قسمت تبیینی علم باید با شک و تردید نگاه کنیم. تبیین نیوتن دربارۀ قوانین فاندامنتالی که منظومۀ شمسی را دارند به حرکت درمیآورند کاملاً اشتباه بود و طبیعی است که فکر کنیم که نسبیت عام هم به همان طریق اشتباه است.
اینکه من میگویم تقریباً هیچ چیز را تبیین نمیکند، شیوهای که ما در پارادایم دوم از زمان گالیله پیش گرفتیم که یک مدل بسازیم، اکسپریمنتهایی که موجود است، آبزرویشنها را با آن توجیه کنیم، حالا با هزاران پیشفرض مثل اینکه قوانین ریاضی هستند و این حرفها… حالا من یک خرده جلوتر شاید در مورد پیشفرضها یک مقدار بیشتر صحبت کنم. این متد کلاً از روز اول در بحثهایی که با گالیله کردند، فلاسفه گفتند که این قدرت تبیینی ندارد، دارید اینسترومنت درست میکنید و همینطور که جلو رفتیم بیشتر فهمیدیم و عملاً وقتی که مکانیک نیوتنی، فیزیک نیوتنی شکست، به عینه دیدیم که این واقعاً قدرت تبیین ندارد و آن قسمت تبیینی آن ایراد دارد. ما اینسترومنتهایی تولید میکنیم که اینها چیزی را تبیین نمیکنند. حالتهای حادتر از آن چیزی که بارکلی میگفت هم الان در فلسفۀ علم گفته میشود. مثلاً شما اگر به اینسترومنتالیس، به ورژنهای جدیدتر نگاه کنید میبینید که اوضاع خیلی بدتر از آنی است که حتی بارکلی و اینها میگفتند. این اساس حرفی است که من دارم میزنم که وقتی میگویم که علم پارادایم دوم، علم جدید، ساینس تبیین انجام نمیدهد.
آن مثال یک باکس اسرارآمیزی که چیزهایی از آن بیرون میآید و اینکه حدس بزنیم که داخلش چرخدندههایی هست و این حرفها را برای همین زدم که امیدوارم اگر گوش نکردید بروید آن را گوش دهید. در واقع قسمت مرکزی سخنرانی اول من دربارۀ همین بود که با یک تمثیلی به شما بفهمانم اینگونه نمیشود تبیین ارائه کرد. بنابراین اینکه قدرت تبیینی ساینس اینگونه است، این یک چیزی است که به نظر من مهم است. یک مثالی اینجا نوشتم، چون میدانم که همچنان کسانی که بسیار ارادت دارند نسبت به ساینس همچنان مقاومت خواهند کرد که فیزیک نیوتنی به نحوی درست بود و یک مقداری درست بود و این حرفها. من مثالی که میخواهم برای شما بزنم این است که فکر کنید سؤال این است که نسبت محیط دایره به قطرش چیست. عدد π چه مقدار است؟ یک نفر بیاید با قاطعیت به شما بگوید ۳/۰۲ نسبت محیط هر دایرهای به قطر آن ۳/۰۲ است. من بگویم تو داری غلط میگویی. یک نفر بیاید بگوید آقا این ۳/۱۴ با خردهای است. بد نگفت که، ۳/۰۲ تقریباً همین بود دیگر. میشد با آن خیلی محاسبات انجام داد. نکته این است که اگر من بگویم تقریباً ۳/۰۲، بگویم من نمیدانم چقدر است، تقریباً چیزی حدود ۳/۰۲، من نمیگویم این آقا غلط گفته. اگر بیاید قاطعانه مشت بزند روی میز، بگوید نسبت محیط هر دایرهای به قطر آن ۳/۰۲ است، من میگویم این هر چه گفته غلط است. چیزی که ما به عنوان فیزیک نیوتنی در تمام اسناد و مدارک تاریخی موجود میگفتیم این بود که مشت میزدیم روی میز، ما فیزیکدانها، ما ساینتیستها… من دارم به یک چیز تاریخی واضح اشاره میکنم. همه میگفتیم که قانون جاذبۀ عمومی نیوتن همین است. فرمولش همین است، تقریبی هم در کار نیست. تقریبش فقط در آن ضریب ثابت است که تا حالا چند رقم اعشار محاسبه کنیم. فکر میکردیم قانون را کشف کردیم که این غلط است. بگویید من نمیدانم. دقیقش را نمیدانم، حدوداً این قدر. چیزی که الان ما در فیزیک سعی میکنیم اینگونه حرف بزنیم و بعضیها همین الان هم نسبت به این ممکن است حسّاسیت نشان دهند. واقعاً تئوری آو اوریثینگ هم اگر کشف شود یک مدلی است که مشکلاتی را در فیزیک حل کرده و ممکن است مدل جایگزینی داشته باشد که ما از آن خبر نداریم. بنابراین اصولاً این پارادایم، ذاتاً از روز اول فلاسفه گفتند، بعضی از فیزیکدانها گوش نکردند، مشت زدند روی میز، حالا به اینجا رسیدیم که… لاپلاس مشت زد روی میز، برای اینکه وقتی میگوید که من منظومۀ شمسی را نوشتم تمام شد، یعنی اینکه همه چیز توجیه شده، کار شناخت منظومۀ شمسی تمام شد؛ بعداً دیدیم که عطارد اعوجاجهایی دارد که با مدل لاپلاس درنمیآید، چیزی تمام نشده بود، بلکه از اساس همه چیز غلط از آب درآمد.
مثال دیگر که شاید مثال بهتری باشد این است که شما فکر کنید ما قوانین طبیعیای داریم که مثلاً به طور تمثیلی یک دایره است. کاری که علم دارد برای ما میکند این است که با استفاده از چند ضلعیهایی این دایره را تقریب میزند؛ داریم برای قوانین طبیعی، قوانین تقریبی بیان میکنیم. هر بار یک چندضلعیای داخل این دایره محاط میکنم، یک بخشی از این دایره پوشیده نمیشود. وقتی یک نقطهای پیدا میکنم که داخل دایره است ولی در چند ضلعی نیست، تعداد ضلعهای چند ضلعیام را زیاد میکنم به طوری که یک چندضلعی بوجود میآید که آن قبلی داخلش است و یک مقدار به دایره نزدیکتر شدم. باز بعد از یک مدتی یک نقطهای پیدا میشود که آن چند ضلعی آن را نمیپوشاند، باز این کار را تکرار میکنم. این مثال از نظر من جالبیاش به این است که به نظر من واقعاً کاری که علم دارد میکند شبیه به این است و نکته این است که میتوانیم بعد از یک مدتی به این نتیجه برسیم که اصلاً شاید آن چیزی که ما داریم تقریب میزنیم چند ضلعی نیست، یک چیز دیگری است. یک شکلی به غیر از چند ضلعی است؛ بنابراین این مسیر هرگز تمام نخواهد شد و قوانین هرگز پیدا نخواهند شد، بلکه تقریبهایی از آن به دست میآید. اگر اینگونه به علم نگاه کنیم فکر میکنم به یک دیدگاه متعادلتر و بهتری رسیدیم.
نتیجه گیری خداناباوران علمگرا از علم
برگردیم به اول صحبتمان، این کاری که علم انجام میدهد نتیجۀ فلسفیای که خداناباوران علمگرا میخواهند از علم بگیرند را برایشان به ارمغان نمیآورد، برای اینکه آنها نیاز دارند که به ما بگویند که علم دارد جهان طبیعت را واقعاً تبیین میکند، یعنی به ما میگوید که چیزهایی که در طبیعت است چرا دارد اتفاق میافتد و عوامل طبیعی دارد و مطلقاً ما تبیینی انجام نمیدهیم که بخواهیم چنین ادعایی کنیم. در واقع ما شبهتبیینها و توصیفهای فشردهای داریم که این توصیفهای فشرده به هیچوجه فرم تبیین به معنای فلسفی و علمیاش را ندارد.
اصلاً شما فکر کنید که قوانین حاکم بر طبیعت ریاضی نیستند. یعنی این فرض، اشتباه از اینجا شروع شده که از زمان گالیله ما به متمتیزیشن (mathematician) روی آوردیم و با این فرض و باور که واقعاً قوانینی که جهان را دارند اداره میکنند ریاضی هستند. اینکه ما میتوانیم با ریاضیات به نحوۀ عملکرد قوانین طبیعت نزدیک شویم یک بحث است، مثل اینکه با چند ضلعیها میتوانیم یک دایره را تقریب بزنیم یک بحث است، ولی اینکه آیا ممکن است قوانین ریاضی نباشند یا بخشی از آن با ریاضیات قابل بیان نیستند یا به قول پنروز ریاضیاتشان کامپیوتیشنال نیست. ممکن است اینگونه باشد و کلاً این پروژه تا بینهایت ادامه پیدا کند نه به علت اینکه ما وقت نداریم، برای اینکه جنس آن چیزی که داریم تقریب میزنیم از این جنس نیست.
[۱:۳۰:۰۰]
اتفاقاً این پروسهای که پیش آمده که هی تقریب میزنیم و هی نمیشود، آدم را باید به این فکر بیندازد که این ابزار تقریب، این چیزی که دنبالش هستیم چند ضلعی است، غلط است، یک چیز دیگری است و به همین دلیل است که به آن نمیتوانیم برسیم. من همۀ اینها را دارم میگویم، ببینم یکطوری میتوانم در ذهن آدمها این مسئله را حل کنم که هر چه نیوتن گفت غلط بود. نیوتن یک داستانی گفت که غلط بود، فرمولهایش هم تقریبی هستند. ولی مشت میزدیم روی میز، میگفتیم که کشف کردم، تبیین کردم. علم دارد توصیف فشرده انجام میدهد.
من حرفهایم اینگونه خلاصه میکنم. توصیفکردن قوانین طبیعی، توصیفکردن طبیعت، هیچ نتیجۀ فلسفیای که بخواهیم بگیریم که علم دارد قوانین را کشف میکند و نشان میدهد که خودبسنده است، هیچکدام از اینها دیگر درنمیآید. ما با یک جهان ریگولار مواجه هستیم و ریگالوریتی آن را داریم توصیف میکنیم. از این توصیف ریگالوریتی فواید زیادی مانند تکنولوژی عایدمان میشود ولی جنبۀ شناختی آن جنبۀ تبیینی ندارد و ما نمیدانیم آن قوانین چرا هستند، چه هستند. حالا جدای از اینکه نمیدانیم قوانین چرا هستند و چه هستند، خود قوانین را نمیدانیم چه هستند که حالا بخواهیم دربارۀ اینکه از کجا آمدند و اینها بحث کنیم. یک چیزی برای محاسبه ارائه میدهیم، اسمش را اشتباهاً قانون طبیعت میگذاریم؛ مثل اینکه قوانینی در طبیعت هست، من دارم فرمولهای ریاضی مینویسم که به طور فشردهای آثار آن قوانین واقعی را برای من توصیف و بیان میکند. امیدوارم توضیحاتم روشنتر شده باشد.
برویم سراغ دومین نکته. در انقلاب علمی به ما وعده داده شد که قوانین طبیعت ریاضی هستند، این قوانین را میتوانیم کشف کنیم، به ما وعده داده شد که به یک تئوری یکپارچهای دربارۀ قوانین طبیعی خواهیم رسید. چه کسی این وعده را داد؟ در واقع این وعده را کسی به آن شکل نداد ولی وقتی که نیوتن قوانین خودش را بیان کرد، فیزیک نیوتنی بوجود آمد، این حس یکپارچگی آسمان و زمین خیلی هیجانانگیز بود. دوران قبل از انقلاب، مثلاً در دوران ماقبل گالیله و فلسفۀ ارسطویی احتمالاً شاید این را شنیده باشید که آسمان به عنوان یک بخشی از طبیعت یک چیز بود، زمین یک چیز دیگر. اصلاً جنس چیزهایی که در آسمان بود با جنس چیزهایی که در زمین بود یکی نبود؛ آن یک عالم دیگری بود. خیلی ابهت داشت، خیلی هیجانانگیز بود که نیوتن نشان داد یا فکر میکردند که نشان داد که قوانینی که در آسمان برقرار است همان چیزی است که در زمین وجود دارد. سیب به همان دلیلی میافتد که زمین دارد دور خورشید میچرخد با همان نیرو. حالا شیمی آن را نیوتن نگفته ولی علم جدید به اینجا رسید که عناصری که در زمین وجود دارند، همانهایی هستند که آسمان را شکل دادند. ما یک جنس اجسام دوگانهای در جهان نداریم، قوانین دوگانه نداریم، بنابراین یک یونیفیکیشن فوقالعاده جالبی بین آسمان و زمین و هر چه که در جهان هست بوجود آمد. یکی از چیزهایی که من در آن جلسه گفتم، باز مورد اعتراض و سؤال قرار گرفت.
اتفاقاً فکر میکنم این قسمتش از همه بیشتر حالت تند و گزنده داشت که این چه حرفی است که مثلاً شما میزنید، یک چیز خیلی بدیهی است. بعد از اینکه فیزیک یک مدت از فیزیک نیوتن دور شد و نظریۀ نسبیت بوجود آمد و مکانیک کوانتوم، ما به جایی رسیدیم که باز دوباره در بیان، در توجیه و تبیین یا به قول من کامپکتدیسکریپشن طبیعت دچار دوگانگیهایی شدیم. یعنی الان ما در فیزیک مدرن، یک نظریهای مثل فیزیک نیوتنی نداریم که آسمان و زمین با هم یکی باشند، الان ما یک تمایزی داریم بین لِول میکروسکوپیک، ساباتمیک که مکانیک کوانتوم آنجا حکمفرماست و یک چیزی برای کهکشانها، مثلاً برای حرکت سیارات که نظریۀ نسبیت آنجا برقرار است.
این آدمی من به او میگویم نگارندۀ ناشناس، بگذارید من چند جمله بخوانم، «ایشان در مثالی عجیب قوانین فیزیک را در سطح ماکروسکوپیک و میکروسکوپیک مجزا میدانند و میپرسند حد مرزی قوانین کوانتوم کجاست» یا مثلاً میگویند که «این به معنای جدایی علم فیزیک آن چنان که ایشان به عمد یا سهو مایلند وانمود کنند نیست، کل دانش کاملاً یکپارچه و مقوّم یکدیگر است» تکبیر… این حس مکتبیبودن و اینها را من در این جملهها امیدوارم… برآشفتگی از اینکه چرا این حرف را میزنی، این ما هستیم که وابسته به فلان این کار را میکنیم. بعد جالب است، یک خرده جلوتر «شاید قوانین نسبیت و کوانتوم نیز احتمالاً در ذیل نظریات جامع با همدیگر جمع شوند». صد سال است که ما یک نظریۀ نسبیت داریم، یک نظریۀ کوانتوم داریم و اینها با همدیگر جمع نمیشوند. این همه شعار و اینکه عجیب است و فلان و اینها را شما گفتید و میدانید که قوانین نسبیت و قوانین کوانتوم… ما دو نظریه الان در فیزیک داریم. این مسئلۀ کوانتوم گرویتی چیست؟ ما در لِول میکروسکوپیک نمیتوانیم نظریۀ نسبیت عام انیشتین… نمیدانیم گرویتی آنجا چطور اثر میکند. بنابراین ما الان دو نظریه در فیزیک داریم، نظریۀ نسبیت عام و نظریۀ نسبیت خاص در کمتر از ده سال از بوجودآمدن این دو نظریه… نسبیت خاص را دیراک با مکانیک کوانتوم تلفیق کرد، مکانیک کوانتوم نسبیتی بوجود آمد، آن قسمت عام آن نزدیک صد سال است که فیزیکدانها مشکل اصلی زندگیشان این است که این دو را با همدیگر یک نظریۀ یونیفاید بکنند و نمیشود. یک موقع اسمش یونیفیکیشن نیروهای طبیعت بود، بعد اسمش شد تئوری آو اوریثینگ. دنبال همین هستند دیگر، مثل یک جام مقدسی است. شما هم این را میدانید. الان فیزیک مدرن توصیف دو پارچهای از عالم، حداقل دو پارچه ارائه میدهد و این دو با همدیگر ناسازگار هستند. برای گرویتی یک نظریه داریم، برای مکانیک کوانتوم هم یک نظریۀ دیگر است و اینها را با همدیگر نمیتوانیم تلفیق کنیم. این یک نکتۀ خیلی سادهای است. بنابراین واضح است که آن یکپارچگی مکانیک نیوتنی، فیزیک نیوتنی دیگر وجود ندارد.
اما یک نکتۀ دیگر… ببینید «منتها در ابعاد ماکروسکوپیک تابع احتمال آنقدر به صفر نزدیک میشود که عملاً…» ایشان دارند میگویند که آن فیزیک کوانتومی میکروسکوپی را برایش توجیه میکنیم در ماکروسکوپیک هم برقرار است، مثلاً چه؟ اینکه «تابع احتمال آنقدر به صفر نزدیک میشود، که عملاً نیازی به آن نیست. همچنان که نسبیت در سرعتهای عادی قابل اعمال است، اما اثر آن چندان ناچیز است که قوانین نیوتن برای محاسبات کفایت میکند.» یعنی تصور این است که مکانیک کوانتوم یکطوری تبدیل میشود به مکانیک نیوتن، همانطوری که نظریۀ نسبیت تبدیل میشود به… سرعتها اگر خیلی بالا نباشد و ابعاد اگر فلان نباشند، اینها تبدیل میشوند به مکانیک نیوتن.
باور نمیکنند در فیزیک چیزی به اسم فیزیک نیوتنی وجود ندارد. هیچ ربطی ندارد این موضوع، از خواب بیدار شوید. مهم نیست که مکانیک کوانتوم به نیوتن تبدیل میشود، مهم نیست که نظریۀ نسبیت را میتوانید در حد فیزیک نیوتنی پایین بیاورید. فیزیک نیوتنی دیگر وجود ندارد، الان بیشتر از صد سال است فیزیک نیوتنی وجود ندارد. خانمها فیزیک نیوتنی وجود ندارد، آقایان فیزیک نیوتنی وجود ندارد. مهندسها از آن استفاده میکنند. در علم فیزیک چیزی به اسم فیزیک نیوتنی باقی نمانده که من بخواهم بگویم که این به آن تبدیل میشود؛ ربطی ندارد. دو نظریه ما در فیزیک داریم، نظریۀ نسبیت و نظریۀ کوانتوم و اینها با همدیگر ناسازگار هستند.
حرفهایی که زده میشود براساس سوءتفاهمهایی است، مثلاً غالباً من دیدم دربارۀ قضیۀ ارنفست سوءتفاهم وجود دارد که این چه چیزی دربارۀ تبدیلشدن مکانیک کوانتوم به مکانیک نیوتنی میگوید. اما کل ماجرا این است که دو نظریه داریم، این نظریهها با همدیگر ناسازگار هستند و صد سال است مسئلۀ اصلی فیزیک… یعنی کسی فیزیک خوانده باشد، یک کتابی دیده باشد این را میداند که این مسئله… همانطوری که ایشان میداند. «شاید قوانین نسبیت و کوانتوم نیز، شاید احتمالاً در ذیل نظریات جامعی فلان بشوند»، این یعنی ایشان میداند که این مشکل وجود دارد و ما هم همین را داریم میگوییم؛ اما حالا که این سؤال مطرح شد من میخواهم بیشتر بگویم، یعنی یک مسئلهای را مطرح کنم که در آن جلسه در پاسخ به سؤالاتی که آخر جلسه بود من یک چیزی گفتم، همین که مرز بین میکروسکوپیک ماکروسکوپیک… میخواهم آن چیزی که در ذهنم بوده و این حرف را زدم را باز کنم، برای اینکه میتواند اوضاع را بدتر بکند. من چرا میخواهم اوضاع بدتر شود؟ برای اینکه دوست دارم که از این شرایط بحران تبیین ببینیم میتوانیم خارج شویم یا نه. تبلیغکردن بر علیه نظام سیاسی موجود معنیاش این نیست که من از کشور خودم بدم میآید، مسئله این است که دوست دارم در یک کشور بهتری زندگی کنم؛ در مورد فیزیک هم همینطور است.
ببینید یک مجموعه پارادوکس وجود دارد در مورد مکانیک کوانتوم وجود دارد. چیزی که در ذهن من بوده، من رفتم دوباره بخشهای زیادی از متن پیادهسازی آن سخنرانی، نه همۀ آن را نگاه کردم که ببینم چه گفتهام، نکند چیزی گفتهام که سوءتفاهم ایجاد شده که من منظورم چیز دیگری بوده. به صراحت در سخنرانیام همین را گفتم که نسبیت و کوانتوم با همدیگر سازگار نیستند و کوانتوم گرویتی مشکل دارد و این حرفها. اما در آخر در جواب یک سؤالی بحث از اینکه مشکلی که وجود دارد این است که مرز بین میکروسکوپیک، ماکروسکوپیک وجود ندارد و معلوم نیست چه هست، یک چیزی گفتم که الان میخواهم بگویم که چیزی که در ذهنم بوده و آن حرف را زدم، چه هست و چرا خیلی مسئلۀ جدّیای است.
یک مجموعه پارادوکس در مکانیک کوانتوم وجود دارد که اینها صد سال سابقه دارند. و هستند فیزیکدانهای قابل احترام و بزرگی که این پارادوکسها را نقض یعنی باطلکنندۀ مکانیک کوانتوم، در این حد حاد به نظرشان میرسد؛ که وجود این پارادوکسها نشان میدهد که اصلاً مکانیک کوانتوم غلط است. پنروز چنین موضعی دارد. در یکی از کتابهایش اگر اشتباه نکنم در امپررز نیو مایند (Emperor’s New Mind) دربارۀ این پارادوکسها صحبت میکند و همین حرف را میخواهد بزند. پنروز جزء معدود فیزیکدانهایی است که معتقدند فرمولاسیون مکانیک کوانتوم ایراد دارد و با این فرمولاسیون نمیتوانیم به کوانتوم گرویتی برسیم. این باید عوض شود. این پارادوکسها که معروفترین آنها و شاید شروعکنندۀ آنها پارادوکس معروف گربۀ شرودینگر است، من میخواهم در حد دو سه دقیقه بگویم که این پارادوکس چه هست و مشکلی که ایجاد میکند چیست و چرا من آن حرف را زدم، منظورم از این حرف چه بوده است.
ببینید پارادوکس گربۀ شرودینگر، خیلی بخواهم ابسترکت و سریع بگویم این است… ببخشید از کسانی که مکانیک کوانتوم اصلاً نمیدانند، ممکن است چیزی که من میگویم برایشان یک مقدار مفهوم نباشد. من سعی میکنم طوری بگویم که ربطی به فرمولاسیون مکانیک کوانتوم پیدا نکند. بالاخره یک چیزی در آن هست که ممکن است فهمش سخت باشد. نگاه مکانیک کوانتوم به استیتهای ساباتمیک، مثلاً اسپین یک الکترون این است که نه اینکه من الان نمیدانم که اسپین الکترون بالاست یا پایین است، آزمایش انجام میدهم میفهمم بالاست. چیزی که مکانیک کوانتوم به من میدهد یک چیز خیلی عجیبی است، آن هم این است که تا قبل از اینکه من آزمایش انجام بدهم، اسپین الکترون اینگونه نیست که بالا یا پایین است، در یک سوپرپوزیشنی (superposition)، در یک برهمنهی مختلطی، با ضرایب مختلط از استیت بالا و پایین قرار دارد؛ یعنی یک نقطهای در یک فضای هیلبرت مثلاً وجود دارد. فضای هیلبرت مختلط است، من وقتی آزمایش انجام میدهم این استیت آن، نه اینکه معلوم میشود، استیت آن فیکس میشود، یکطوری تعیین میشود که بالا باشد یا پایین باشد.
[۱:۴۵:۰۰]
پارادوکسهایی مانند گربۀ شرودینگر از این درمیآید که وجود استیتهای به صورت برهمنهی سوپرپوزیشن از دو حالت، در جهان ماکروسکوپیک بیمعنا و ابسرد (absurd)، پوچ و بیمعناست؛ چرا؟ یک آزمایشی به این صورت ترتیب بدهید. بیایید در یک باکس، یک استیت ساباتمیک، یک الکترون بگذارید که اسپین آن در حالت سوپرپوزیشن باشد. هنوز من مشاهده انجام ندادم که بفهمم این بالا است یا پایین است، بنابراین در یک حالت سوپرپوزیشنی قرار دارد. این را وصل به یک جعبهای کنید که در آن یک گربه قرار دارد. یعنی میکروسکوپیک را به ماکروسکوپیک وصل کنید. این گربه کنارش یک ظرف سیانور است، اگر آن اسپین بالا باشد، بخار این سیانور گربه را میکشد، اگر پایین باشد، گربه زنده میماند. حالا مسئله این است که من وقتی که این جعبۀ سمت راست را آزمایشی رویش انجام دهم، مثلاً استیت بالاست، بعد گربه را نگاه کنم، ببینم مُرد. اگر استیت پایین بود گربه را نگاه کنم ببینم… حالا سؤال این است، پارادوکس این است، قبل از اینکه من آزمایش انجام بدهم گربه زنده است یا مرده؟ شما اگر بگویید که گربه قبل از اینکه آزمایش انجام بدهم زنده است، یعنی آن اسپین به سمت بالاست، در حالی که آنجا سوپر… در واقع شما هیچ چارهای ندارید. در اصل پارادوکس گربۀ شرودینگر این را میگوید که چارهای ندارید به غیر از اینکه بگویید گربۀ شرودینگر در یک سوپرپوزیشنی از زندهبودن و مردهبودن قرار دارد تا اینکه در جعبه را باز کنید. من میدانم که در جهان ماکروسکوپیک چیزی به عنوان سوپرپوزیشن نداریم. یعنی شما به یک پزشک مثلاً بگویید من الان در سوپرپوزیشن مردهبودن و زندهبودن قرار دارم، از لحاظ پزشکی مردن یک فرایند ایرریور… اصلاً تعریفش این است، شما در پزشکی مردن را تعریف میکنید، یعنی یک فرایند ایرریوری، برگشتناپذیری است که مثلاً سلولهای مغز فلان قدرش نابود میشوند. بنابراین ما چیزی در ماکروسکوپیک در مورد… چرا شرودینگر گربه را مثال زده؟ برای اینکه مسئله زندهبودن و مردهبودن بشود که دیگر هیچ کس نتواند بگوید که من درکی دارم از اینکه سوپرپوزیشن مختلط مردهبودن-زندهبودن یعنی چه. صد سال است این پارادوکس وجود دارد. همین الان که من دارم با شما صحبت میکنم هم دارند در مورد این پارادوکس کار میکنند و مقاله مینویسند.
در واقع تعبیر شخصی من این است که مشکلی که این پارادوکسها دارند مطرح میکنند این است که مرزی بین میکروسکوپیک و ماکروسکوپیک وجود ندارد که شما بگویید که تا اینجا سوپرپوزیشنها وجود دارند، به حیات که میرسند که وجود ندارد. چون میشود میکروسکوپیک را به ماکروسکوپیک تا هر چقدر که میخواهم وصل کنم، بنابراین پارادوکسهایی تولید میشود، بنابراین درک میکروسکوپیک من با ماکروسکوپیک من جاهایی تلاقی پیدا میکند و مکانیک کوانتوم با درکمان از ماکروسکوپیک نمیخواند. من مجدد تأکید میکنم، اولاً صدها بلکه هزارها مقاله دربارۀ گربۀ شرودینگر وجود دارد. اکثر فیزیکدانهای بزرگ در مورد آن اظهانظر کردند در جهت تلاش برای حل آن، برای گفتن اینکه قابل حل نیست، برای اینکه بگویند از نظر آزمایشی قابل انجام هست یا نیست. همۀ این بحثها وجود دارد، همچنان هم ادامه دارد و بنابراین ما اینجا یک مشکلی با مکانیک کوانتوم داریم که همان مسئلۀ تفسیر دوگانه در نگاه به میکروسکوپیک و ماکروسکوپیک هستیم. اگر کسی راهحلی برای گربۀ شرودینگر میداند بیاد مطرح کند. به نظر من این مشکل اساسیای بوده که همچنان وجود دارد.
انقلاب علمی یک شعاری که ما یکپارچه کردیم و اینها وجود داشت که این را هم میبینیم که از بین رفته است. چون هر آکادمیای دوست دارد که نسبت به فعالیتهای خودش رضایت ایجاد کند، همانطوری که هر سیاستمداری و هر صاحب قدرت و صاحب مال و صاحب شخصیت و همه دوست دارند که رضایت ایجاد کنند، من اساس حرفم این است که آکادمیهای ساینتیفیک مثلاً فیزیکدانها دارند رضایت مصنوعی ایجاد میکنند. واقعیت این است که ما به شعارهایی که میدادیم، به آرزوهایی که داشتیم نرسیدیم. ما دوست داشتیم واقعاً تبیین کنیم و دوست داشتیم اوضاع مانند همان دوران نیوتن… اینکه میبینیم در مقابل اینکه نظریۀ نیوتن نابود شد مقاومت وجود دارد، این است که به قول روانکاوها ساینس دچار یک فیکسیشنی… ما از دوران فیزیک نیوتنی لذتی بردیم که نمیخواهیم قبول کنیم که لذت اشتباهی بردیم. ذهنیت مخصوصاً ایتئیستها در فیزیک نیوتنی دچار فیکسیشن شده است. من یک بار در یک جلسهای بودم در انجمن حکمت فلسفه خیلی وقت قبل، سخنران آقای دکتر نسرین بود و اگر اشتباه نکنم داشت مقالۀ دنت را شرح میکرد. در آن مقاله یک جملهای وجود داشت که فرض کنید جهان لاپلاس است. اگر قرار است من یک مقالهای بخوانم که به من بگوید فرض کنید جهان لاپلاسی است، بعد برود جلو، خب من میدانم جهان لاپلاسی نیست، یعنی چه فرض کنید جهان لاپلاسی است. همین احساس به من دست داد اینها اینقدر دوست داشتند و دوست دارند که جهان اینگونه بود که نمیخواهند دست بردارند. ببینید الان چکار دارند میکنند برای این احساس رضایت؛ خطرناک است.
جدای از مسئلۀ خداباوری و خداناباوری این دغدغه را داشته باشید که برای پیشرفت فیزیک خطرناک است. اگر ما به یک جایی رسیدیم، بنبستهایی داریم، مثل همانطوری که انیشتین آمد پیشفرضهای بسیار اساسی را زیر سؤال برد، فیزیک را وارد مرحلۀ جدیدی کرد، ما به جای گفتن افسانههایی که مردم را در خواب کنیم و آنها را راضی کنیم، بیاییم واقعیت اینکه بحرانهایی وجود دارد را ببینیم، این بحرانها در سطوح بسیار عمیقی هستند تا سطوح پایینتر را هم ممکن است بشود یک پیشفرضهایی را عوض کرد. الان حرف از این است که بیشتر از این نمیشود تبیین کرد. برای اینکه در شما رضایت ایجاد کنند، میگویند اصولاً ما فهممان مدلبِیسد است. یک اصطلاحاتی درست کردند که بحث را کشاندند به لایههای اپیستیمولوژیک که اصلاً ما نمیتوانیم بیشتر از این بفهمیم. درک بشر در همین حد است. من چون قبلاً یک سخنرانیای در دانشگاه صنعتی شریف کردم دربارۀ پیشفرضهای فیزیک و آنجا این مسئله را گفتم، خیلی مسئلۀ مهمی است که آیا ما مجاز هستیم وقتی به مشکلاتی برخوردیم برویم پیشفرضهای بسیار بسیار اساسی مانند اپیستیمولوژیک و متافیزیک و اینها را دست بزنیم در حالی که هنوز جای کار دارد که بعضی از پیشفرضهای متمتیکالی که دربارۀ فضا و زمان و اینها کردیم را دست بزنیم. من شما را به آن سخنرانی ارجاع میدهم ولی این مسئله بسیار مهم است. این نگارندۀ ناشناس حتی تلاش کرده است که از فنومن کانت استفاده کند برای اینکه یکطوری بگوید که اصلاً کار علم این نیست. به خدا من واقعاً نمیدانم کانت در قبر خودش چکار دارد میکند. این بحثها هیچ ربطی به نومن فنومن کانتی ندارد. اینکه من یک پارادایم ایجاد کنم که در یک حدی به من شناخت میدهد که بسیار محدود است، به دلیل متد و مشکلاتی که در پیشفرضهایش است، بعد بیایم بگویم. مردم بیایند اعتراض کنند تو چرا فقط اینقدر به من علم دادی، من بگویم فنومن آن همین است، بقیۀ آن را که تو دنبالش هستی نومن است. کانت بیچاره این حرف را نمیزد.
قوانین طبیعت
اگر یادتان باشد گفتم میخواهم بیشتر وقت بگذارم دربارۀ قوانین صحبت کنم. من بارها در مورد این صحبت کردم که دربارۀ مسئلۀ قوانین طبیعی و اینکه ما داریم قانونهای طبیعی را کشف میکنیم یک مشکلی وجود دارد. اینکه این قوانین ریاضی هستند، نیستند، آن بحثهایی که در زمینۀ تبیین گفتم، جدای از این مسئله است. من یک چیزی را مدام میگویم و بارها مورد سؤال قرار گرفته که یعنی چه؛ آن هم این است که ما وقتی حرف از یک قانون میزنیم، وقتی میگوییم قانون جاذبۀ نیوتن، وقتی میگوییم قوانین نسبیت عام انیشتین، دربارۀ اینکه این قوانین چه هستند، از کجا آمدهاند در علم بحث کنیم. نگارندۀ ناشناس یک جایی گفته که اصلاً از اول قرار نبوده دانش چنین امری را بیان کند که قوانین از کجا آمده. تاریخ علم نشان میدهد که از اول قرار بوده که ما دربارۀ قوانین، به اصطلاح ایمپلمنتیشن قوانین بحث کنیم. این از یک جایی فراموش شد، نه اینکه از اول قرار نبود. این یکی از بزرگترین مشکلات فیزیک مدرن است. این را من نمیگویم، فیزیکدانهای معتبری هم هستند که الان نوک اصلی پیکان انتقادشان یا پیشنهادشان برای پیشرفت فیزیک این است که بحث قوانین باز شود و جدی گرفته شود. قوانین چه هستند؟ یعنی چه قانون نیروی جاذبه؟ من بارها این حرف را زدم، سعی کردم این را بگویم. یک مقالهای هست خانم کارترایت که یک فیلسوف علم ایتئیست است معرفی کردند تحت عنوان «No God, No Laws» که خیلی سعی کرده ساده بیان کند که این مسئلۀ قبول وجود قوانین طبیعی چه مشکلی ایجاد میکند.
نکتهای که بارها من گفتم این است که از لحاظ فلسفی وقتی میگویم اعتقاد دارم که قوانین طبیعی وجود دارند، بنابراین باید اونتولوژی داشته باشم، من باید بگویم قوانین فیزیک چه هستند. معمولاً اینگونه میگویم جنسشان چیست، کجا وجود دارند. خانم کارترایت میگوید که اعتقاد به وجود قوانین طبیعی مانند اعتقاد به وجود عوالم افلاطونی است، مثل ماوراءالطبیعت است. بنابراین نمیشود خداناباور باشی، نمیشود بگویی No God، بعد به Law اعتقاد داشته باشی. آن مقاله، مقالۀ خیلی روشنی است که میتوانید مراجعه کنید؛ در چند صفحه خیلی ساده سعی کرده که بیان کند، حالا نمیدانم چقدر قانعکننده است.
من یک مقدار میخواهم در این مورد بیشتر صحبت بکنم، چون پرسشهایی که در مورد آن سخنرانی تورنتوی من هم بود زیاد شنیدم که در مورد این پرسیدند. شما را به تاریخ علم ارجاع میدهم، مثلاً در مورد نیوتن، نیوتن در کتاب اصلی خودش، «پرینسیپیا» صراحتاً اعلام کرد که من این قانون جاذبۀ عمومی را میگویم که اجرام چنین نیرویی بر همدیگر وارد میکنند به این مقدار و هیچ توضیحی نمیدهم که چرا، چگونه. دربارۀ این قانون را فرض میکنم و محاسبات خودم را ارائه میدهم، اما در سالهای طولانی بعد از چاپ «پرینسیپیا»، نیوتن درگیر بحث و نوشتن و نامهنگاری و حرفزدن دربارۀ چگونگی و چرایی قانون جاذبه بود. منظور نیوتن این نبود که لازم نیست در مورد این صحبت کرد، گفت من در این کتاب در مورد این بحث نمیکنم.
[۲:۰۰:۰۰]
یک کتابی به زبان فارسی ترجمه شده تحت عنوان «نیوتن فیلسوف» از یک نویسندهای به اسم آندرو جانیاک که میتوانید به آن مراجعه کنید که یک بخش قابل ملاحظهای از آن دربارۀ مباحث مربوط به چگونگی ایمپلیمنتیشن قانون جاذبۀ نیوتن است. جرمها برای چه و چطور به همدیگر نیرو وارد میکنند. کلی در این مورد لایبنیتس، هویگنس، نیوتن نظریهپردازی کردند. این که قرار نیست ما بگوییم که این قوانین چه هستند و… همینطوری من بگویم یک قانون ریاضی را بنویسم و بعد بگویم ببین محاسبه کردم و اصلاً وظیفۀ خودم ندانم بگویم که این نیرو چیست، چرا و چگونه دارد اثر میکند یا حتی از کجا آمده، حرفی که الان دیویس به عنوان فیزیکدان امروزی میزند. حتی از کجا آمده. ما الان اجسامی داریم، حرکت میکنند، ذراتی داریم، یک چیزی هم داریم به اسم قانون، همانطوری که کنجکاویم آن ها تاریخچهای دارند یا ندارند، از کجا آمدهاند، در مورد این چیزی که به آن قانون میگوییم و معتقدیم وجود دارد، باید فیزیکدان یک حرفی بزند.
بگذارید من بار یک نکتهای از این نگارندۀ ناشناس بخوانم، نوشتهاند که “زمانی چنین گلهای موجه است که معلوم نیست قانون چه هست و از کجا آمده که خود راهکاری ارائه کنید” بعد میگویند که اگر اعلام کنید که واضع آن خداست، بعد چیزی حل نمیشود. اتفاقاً حرف من برعکس است؛ من میگویم فیزیک باید دنبال این باشد. الان وقتی شما از قوانین حرف نمیزنید مثل این است که دارید از یک چیز ماوراءالطبیعی صحبت میکنید. من یک آدمی مثل دیویس و هزاران نفر دیگر در طول تاریخ، بحث این است که اینها باید ایمپلیمنتیشن فیزیکیشان را پیدا کنند. بگذارید من یک مثال بزنم. من میخواهم بگویم که همانطوری که آدمهایی الان معتقدند که این بحث قوانین چگونگی اثرکردنشان حتی از کجا آمدن آنها میتواند عامل اصلی پیشبرندۀ فیزیک در سالهای آینده باشد. مثال خیلی خوب آن این است، یک موقعی وقتی که برادههای آهن را اطراف یک آهنربا قرار میدادند، میگفتند که ببینید اینها شکل میگیرند، اینجا یک چیزی به اسم میدان مغناطیسی فرض میکردند که در هر نقطه از این میدان مغناطیسی یک بردار نیرو وجود دارد و این حرفها، شما اگر از فیزیکدانها در آن زمان در ابتدای کار میپرسیدید، به شما میگفتند: میدان مغناطیسی یک فرضیۀ ریاضی است. آن چیزی که واقعاً وجود دارد این است که اینها نیرو وارد میکنند. ما میدان نیرو، میدان برداری را در نظر میگیریم که در هر نقطه از آن که اگر یک بار واحدی یا چیزی آنجا قرار بگیرد، آن نیرویی که به آن وارد میشود را نمایش میدهیم؛ یک اینسترومنت ریاضی. یک نفر از خودش میپرسد این نیرو چیست. ببینید اهمیت آن در این است که تاریخ علم پیش رفت و به این نتیجه رسیدند که آن میدانی که آنجا میکشیدیم یک فرضیۀ ریاضی نیست، بلکه واقعاً وجود دارد. یک چیزی به اسم میدان وجود دارد. میدان الکترومغناطیسی دیگر یک فرضیۀ ریاضی نیست؛ میدان الکترومغناطیسی یک هویت فیزیکی واقعی است. آن چیزی که اول همینطوری میگفتیم مثلاً فرض کنید اینجا یک میدان برداری کشیدم و اینها، بعداً معلوم شد که میدان الکترومغناطیسی وجود دارد، یکی از مهمترین هویتهای موجود در طبیعت و فیزیک است. میدان الکترومغناطیسی همان چیزی است که ما به آن میگوییم یک بخشی از آن نور است. میدان الکترومغناطیسی فرض نیست، یک چیزی است که الان امواجش توسط ماهوارهها دارد میآید، تصاویر تلویزیونی را میبینید، صدای من را دارید میشنوید. بنابراین یک بخشی از فیزیک از درون کنجکاوی اینکه این نیروی الکترومغناطیسی چیست، آیا این میدان برداری واقعی است یا غیر واقعی است درمیآید و درآمده است.
بگذارید من یک تمثیل به کار ببرم. فرض کنید من در ساختمان پژوهشگاهی که کار میکنم ایستادم؛ چون آنجا به ذهنم رسیده، میخواهم عیناً همان چیزی که آنجا به ذهنم رسیده را به شما بگویم. یک توپی را در حیاط میبینم، بعد از یک مدتی میبینم این توپ حرکت کرد. این توپ حرکت کرد، سؤال من این است که این توپ چرا حرکت کرد؟ حالا تئوریهایی وجود دارد؛ یک نخ مرئی به آن وصل بود، آن را کشید. باد آمد نیرو وارد این را حرکت داد، شیب روی زمین وجود داشت و این روی آن شیب حرکت کرد. هر کدام از اینها را که بگویید، هر تبیینی برای حرکت این توپ انجام بدهید، شما را ملزم میکند که به وجود یک چیزی اعتقاد پیدا کنید. یک نخ نامرئی، یک چیزی باید آنجا وجود داشته باشد. جریان هوا، هوا باید وجود داشته باشد و جریان داشته باشد. زمین باید زیر این توپ وجود داشته باشد و زمین باید شیب داشته باشد. من تمثیل را اینگونه برایتان ادامه بدهم. بیایید این جهان لاپلاسی منقرضشده را در نظر بگیرید، فکر کنید یک تعداد توپ میکروسکوپیک، ماکروسکوپیک فرق نمیکند، یک تعداد گوی در نظر بگیرید، بعد از یک مدتی شما میبینید که اینها به سمت همدیگر یا حالا به یک طرفی دارند حرکت میکنند. از شما پرسیده میشود این توپها چرا دارند حرکت میکنند؟ شما میگویید تحت تأثیر نیروی جاذبه. طبق قوانین نیوتن. بلافاصله مسئله این است که یا باید بگویید اینها با نخ به هم وصل هستند، یا باید بگویید اینها در یک سیالی قرار دارند و این سیال مثلاً فرض کنید دارد حرکت میکند؛ چیزی که بیشتر نیوتن سعی میکرد چنین حرفی بزند. یک چیزی باید بگویید، جادو که نیست که این توپها حرکت کردند. طبق قانونی که شما روی کاغذ فرمولش را نوشتهاید در جهان خارج اتفاقی نمیافتد. این توپها حرکت کردند برای اینکه یک چیزی آنجا هست. نخ است؟ منظورم از نخ یک نخ میکروسکوپیک… قانون باید ایمیلیمنتیشن فیزیکی داشته باشد؛ صرف اینکه من بگویم یک قانونی وجود دارد یا مثلاً فرض کنید اینها اینطوری هستند، ویژگی اجسام این است که اینطور… ویژگی اجسام این است که اینطور جواب این سؤال نیست. الان اگر شما معتقدید به اینکه مثلاً نظریۀ نسبیت عام درست است، میگویید که این سیاره دارد در یک ژئودزیک فضا-زمان خمیده حرکت میکند، در واقع دارید میگویید که واقعاً، مثل همان که در شیب دارد حرکت میکند، واقعاً یک چیزی وجود دارد به اسم فضا-زمان که یک ژئودزیکها یعنی دارید یک شیء عجیبی را مثل اتر که قبل از نسبیت خاص انیشتین وجود داشت، وجود یک چیزی را با ویژگیهایی فرض میکنید. هر قانونی ایمپلیمنتیشن دارد، چرا این مهم است؟ شما یک لحظه فکر کنید که واقعاً اینگونه نگاه کردید به نظریۀ نسبیت انیشتین یا مدل لاپلاسی را در نظر بگیرید فکر کنید که مثلاً یک سیالی وجود دارد، به یک چیزی مثل اتر که اینگونه توجیه میکردند فکر کنید. برگردیم به همان دوران نیوتن، یک لحظه فکر کنید یک نفر به شما بگوید که اگر چنین سیالی وجود دارد، این خودش هم جرم دارد، بنابراین باید قبول کنید که هر چقدر هم این جرم کم باشد، بالاخره یک هویت فیزیکی و جسمانی دارد، بنابراین یک چیزی مثل جرم میشود برایش در نظر گرفت. من دارم تخیلی حرف بزنم، برای اینکه اصل حرفی که نیوتن میزد الان درست است. حالا طرف میتواند بگوید پس طبق قانون جاذبه این خودش میتواند اختلالاتی در جذب اجرام ایجاد کند ولو خیلی کوچک. متوجه هستید منظورم چیست؟ میخواهم بگویم وقتی شما ایمپلیمنتیشن فیزیکی برای قوانین پیدا کردید، خود آن ایمپلیمنتیشن فیزیکی، آن پیادهسازی فیزیکی نحوۀ تحقق فیزیکی قانون، ممکن است اثرهای فیزیکی داشته باشد که شما آن را حساب نمیکنید. بنابراین حرفنزدن دربارۀ قانون، گفتن اینکه بحث دربارۀ قانون جزء فیزیک نیست… یک اتفاق عجیبی افتاده، من نمیدانم در چه تاریخی این اتفاق افتاده، ولی شما تاریخ علم را که نگاه میکنید، از زمانی که نیوتن فیزیک نیوتنی را گفته تا دوران لاپلاس تا یک جایی بحث از اینکه قانون جاذبه چیست و چطور اثر میکند خیلی داغ است، بعد یکی دو نسل که میگذرد اصلاً دیگر این بحث نیست. یعنی لاپلاس وقتی میگوید که جهان انگار از یک سری توپ تشکیل شده که تحت مکانیک نیوتنی دارند حرکت میکنند واقعاً فکر میکند که توپهایی هستند و خلأ و دیگر هیچ. اصلاً انگار لازم نیست چیزی دیگری در جهان وجود داشته باشد، برای اینکه آن قانون اعمال شود. یک عدهای میگویند که این به دلیل اینکه دقیقاً نچراللا (natural law) یک مفهوم قرون وسطایی دینی بود و احساسشان این بود که خداوند قوانینی وضع کرده که در عالم امر اینها تحقق دارند و بعد بر جهان جسمانی حرکت میکنند، در واقع یک چیز ماوراءالطبیعی فرض میکردند، تصورشان از قانون چنین چیزی بود. انگار این تصور بدون اینکه ناخودآگاه یکطوری وارد ذهن مردم شد که بله، آن قانون دیگر جزء فیزیک نیست، آن انگار یک چیزی در آسمان بالاست و همین حرفی که خانم کارترایت به عنوان یک ایتئیست میزند. من به عنوان یک آدمی که ایتئیست نیستم، قانون در عالم امر باشد، بالاخره این چطور روی این عالم غیر امر دارد اثرگذاری انجام میدهد. یک فیزیکدان غیرایتئیست هم نمیتواند بگوید که این قانونها یک جایی در آسمان افلاطونی هستند، بعد برود پی کارش.
شما میتوانید یک کتاب بنویسید مثل نیوتن، بگویید من فعلاً این بحث را نمیکنم ولی نمیتوانید بگویید که این بحث باقی نمانده است. نمیدانم چقدر مثالها و حرفهایی که زدم این مشکل را حل کرد که قانون ایمپلیمنتیشن میخواهد. من چند دقیقه دربارۀ اینکه آیا ما مجاز هستیم این حرفها را بزنیم؟ وقتی که پارادایم سومی ارائه نمیکنیم، نقزدن به پارادایم دوم مجاز است یا نه؟ اولاً، وقتی که از پارادایم دوم، یک عده آدم به طور غیرمجازی میخواهند نتایج فلسفی مورد علاقۀ خودشان را بگیرند، بله ما مجازیم که جلوی آن حرفهای گزاف را بگیریم و لااقل یکی از اهداف من از آن سخنرانی تورنتو این بود. بنابراین در مقابل کسانی که حرفهای پرت و پلا میزنند، نتایج چرند میخواهند بگیرند، علم را میخواهند به عنوان یک پشتوانهای برای اعتقاد به خداناباوری و غیرضروریبودن اعتقاد به خداباوری که اینها بحثهای فلسفی است که علم نمیتواند در آنها… این پارادایم دوم مطلقاً نمیتواند اثرگذاری داشته باشد در آن بحثها. وقتی استفاده میکنند به شدت هم استفاده میکنند، با صدای بلند و تکرارش سعی میکنند که جا بیندازند این را که انگار پشتوانۀ ماست، بله ما باید آن بحثها را حتماً انجام بدهیم. اما من یک هدف جدای از این بحث مقابله با یک تعداد خداناباور… من به خداناباور قزمیت میگویم برای اینکه خداناباور یک خرده جدیتر از آدمهایی مانند داوکینز، اینها آدمهایی هستند که درک فلسفیشان در حدّ همان قزمیتبودن است. حالا حرفهایی زدند، منتها چون خیلی معروف شده، آدم احساس میکند باید عکسالعمل نشان بدهد و الّا واقعاً بحثهایی که خداناباوران علمگرا انجام میدهند از دیدگاه فلسفی و علمی جدی نیست. اما یک نکتۀ بسیار مهم که دغدغۀ شخصی من است و ربطی به اینکه این آدمها حرفهای گزاف یا غیرگزاف میزنند ندارد، آیندۀ فیزیک است. آیا ما برای اینکه فیزیک به یک آیندۀ روشنتری برسد این بحرانها را مطرح کنیم، کار خوبی میکنیم؟ بله. حتی اگر پارادایم سوم را ندانیم که چیست؟ بله. برای اینکه تا این آگاهی بوجود نیاید که… من هزاران بار این را در دانشجوها و دانشمندها دیدم که اصلاً نمیفهمند انگار در یک پارادایم جدید هستند. اگر اسمی بگذاریم، وقتی میگویید ساینس احساسشان این است که همین است دیگر، دانش بشری همین است. میگویند. جملههایی به این شکل را من میتوانم هزاران نمونه پیدا کنم که انگار علم اینگونه فقط بدست میآید، متد این است.
[۲:۱۵:۰۰]
اصلاً به پیشفرضها هم که فکر نمیکنند. تا اینها را روشن نکنید، به مردم نگویید شما دارید با این متد کار میکنید، میتواند متد دیگری وجود داشته باشد. شما با این پیشفرضها، با دهها بلکه صدها پیشفرض دارید کار میکنید. چه اپیستیمولوژیک، چه متافیزیکال، چه دربارۀ ریاضیات، چه دربارۀ… اگر اینها را به مردم نگویید، چه امیدی هست به اینکه دست به کار شوند؟ اگر نگویید که جای خالی برای بحث در مورد قانون در فیزیک مانده، اگر آقای دیویس فشار نیاورد که باید بفهمیم که این قوانین چه هستند، از کجا آمدهاند و این جزء فیزیک است… صد سال است که گیر کردیم در اینکه ریاضیات مکانیک کوانتومی را که نمیدانیم درست است را با ریاضیات نسبیتی که نمیدانیم درست است در یک چیزی که نمیدانیم درست است تلفیق کنیم و به آن بگوییم تئوری آو اوریثینگ و خوشحال شویم. چطور میشود این فضا را شکست؟ در دانشکدۀ فیزیک که این حرفها را گوش نمیدهند. شما را اخراج میکنند اگر چنین حرفهایی بزنید. مثل همین ماجرایی که در دانشگاه صنعتی شریف بوجود آمد و منجر شد به اینکه یک گروه فلسفۀ علم جدا شود؛ برای اینکه این بحثها اصلاً در دانشکدۀ فیزیک قابل طرح نیست. کجا قابل طرح است؟ بالاخره باید این حرفها را زد. اما آیا من ایدههایی دارم، دیگران ایدههایی دارند دربارۀ پارادایم سوم؟ بله. ما چکارهایی میتوانیم بکنیم؟ مثلاً فرض کنید شما بیایید یک کتاب بنویس، سعی کن تمام پیشفرض… مانند این سخنرانی مقدماتیای که در دانشکدۀ فیزیک کردم. یک وظیفه و کار کاملاً موجه بسیار مهم این است که آدمهایی بیایند کتابهایی بنویسند، تمام پیشفرضهای ممکنی که به ذهنشان میرسد که الان داریم با آنها کار میکنیم و از خیلی از آنها خبر نداریم و رسماً اعلام نشده را اعلام کنیم. ما دربارۀ مکان و فضا، دربارۀ زمان یک تصوراتی وارد علم کردیم، آن چیزی که تحت عنوان جسمگرایی مکانیکی از زمان دکارت باب شد، یک پیشفرضی است. همۀ اینها را هزاران، دهها، صدها پیشفرض بیاییم بگوییم، هایرارکی برایشان درست کنیم، این یک فعالیتی است که میتواند به ما کمک کند که ببینیم که کجاهایش غیربدیهی و احتمالاً نادرست است و سعی کنیم که اصلاح کنیم.
من تصورم این است که یک سایت درست کنید که آدمها بیایند اینترکشن هم داشته باشد، یک بخشی از آن پیشفرضها باشند. یک بخشی از آن همۀ فعالیتهای فراوانی باشد که در چند صد سال اخیر به طور آلترنتیو انجام شده و شما از آن بیخبر هستید؛ برای اینکه در کتابهای درسی آموزش عمومی علم نیست. چند نفر مثلاً در بیولوژی رابرت روزن را میشناسند که کلاً یک پارادایم جدیدی پیشنهاد داد؟ چند نفر آدم دکترای فیزیک گرفتند و ایدههای دیوید بوهْم را شنیدند؟ شهن مجید را چند نفر میشناسند؟ صدها اسم وجود دارد که شما اگر اینها را یک جایی جمع کنید و آدمها… ببینید یک مشکل این است که این کارها بشدت پراکنده انجام میشود و بنابراین آدمها ممکن است کار تکراری کنند، چون از کار همدیگر خبر ندارند. یک بار این است که به من بگویید پارادایم سوم را بگذار روی میز، یک بار اینکه به من بگویید که داری کار خوبی میکنی، پارادایم دوم را روشن میکنی و راهکاریی که ممکن است به پارادایم سوم منجر شود را ارائه میدهی.
این فعالیت خوبی است. این در جهت پیشرفت علم است. تمام حرفهایی که خداناباورهای علمگرا چون نیاز دارند برای ادعای خودشان که بگویند علم بسیار موفق بوده و الان تئوری آو اوریثینگ هم کشف میشود و کارمان تمام میشود، اینها همه ضد علم هستند، همانطوری که مذهبیها ضد علم هستند وقتی که مقاومت میکنند در مقابل اینکه… به محض اینکه یک گپی، یک جایی یک مشکلی پیدا میشود در تئوری داروین، میچسبند که این دیگر توجیه طبیعی ندارد. هر عقیدهای شما داشته باشید، دینی یا غیردینی، ضد دینی، خدا را نخواهید قبول کنید، یعنی میل نداشته باشید ماوراءالطبیعت را قبول کنید، هر ایدئولوژیای داشته باشید خارج از فعالیت ساینتیفیک یکطوری جلوی فعالیت ساینتیفیک میتواند بگیرد. بنابراین چه باید کرد، یک مجموعه فعالیت میشود تعریف کرد که شما پارادایم دوم را بهتر بشناسید، ویژگیها و محدودیتهایش را شناسایی کنید، ضعفهایشان را ببینید، دربارۀ فعالیتهایی که صدها هزاران ساینتیستی که، بعضیها گمنام هستند، انجام دادند، بیایید کتاب بنویسید، سایت طراحی کنید و وقتی این کارها کردید، امیدوار باشید که بالاخره انباشتهشدن این فعالیتها به نوعی به یک انقلاب علمی جدید حتی منجر بشود. حالا در حد گالیله، که اصلاً به کل پارادایم گسستگی پیدا کند تا حدودی، حالا بعضیها ممکن است آنجا را هم گسستگی نبینند یا مانند انیشتین که یک سری پیشفرضهای فیزیکی بسیار بسیار بنیادی را دستکاری کند. به جای زورزدن اینکه مسائل را همینطور که دارد پیش میرود، پیش ببریم.
ببخشید از اینکه دو ساعت و خردهای صحبت کردم. فکر میکنم خیلی چیز مانده است که بگویم، امیدوارم اساس حرفها و سؤالهایی پرسیده شده بود را جواب داده باشم. مطمئناً جزئیاتی باقی مانده است. مثلاً در مورد گالیله من چیزهایی گفتم، چون قرار است یک سخنرانی بکنم که بخش خوبی از آن دربارۀ جریان گالیله باشد این بحث را اینجا باز نکردم ولی یک ایرادی که به سخنرانی قبلی من گرفته بودند این بود که یکطوری تحلیلی که دربارۀ جریان گالیله و مخالفت کلیسا با گالیله انجام دادم غلط بود و ماجرا واقعاً مقابلۀ کلیسا با علم بوده و این حرفها. چون خیلی موضوع جالبی برای خود من است، من حتماً در مورد این مفصل صحبت میکنم. این سخنرانی را خراب میکرد اگر میآمدم چنین بخشی هم در سخنرانیام میگنجاندم. امیدوارم که چیز مهمی نمانده باشد. در سخنرانی بعدیای که قرار است برای گروه فلسفۀ علم شریف انجام شود، موضوع گالیله را احتمالاً در همان جلسۀ اولش میگویم.
ممنون که تا الان صبر کردید. فکر میکنم بشود سؤال جواب کرد در حد چند دقیقه اگر مایل باشید. کسی سؤالی دارد؟
– ببخشید استاد، من یک نکتهای به ذهنم رسید، سؤال نیست. داشتید راجع به این میگفتید که میگویند که کوانتوم تبدیل به نظریۀ نیوتن میشود یا مثلاً نسبیت هم تبدیل میشود، میشود طوری دیگری جواب داد، اینکه هر نظریهای بخواهد بیاید، شرطش این است که آزمایشها را توجیه کند، پس خودبخود هر نظریهای که بخواهد بیاید و مورد قبول واقع شود باید تبدیل شود به نظریۀ نیوتن در اسکیل نیوتنی. در حقیقت نمیتواند نظریهای بیاید که ردش کند.
مسئله این است که شما میتوانید از لحاظ ریاضی فرمولاسیون را تبدیل کنید، این ضروری نیست واقعاً. یعنی اینکه مثلاً یک عمل حدّی از لحاظ ریاضی انجام دهید، فرمولها تبدیل شوند، این ضروری نیست. فکر میکنم میشود تئوری جدیدی بر یک مبنایی نوشت که این کار انجام نشود. در اصل من این را گفتم برای اینکه تأکید کنم که چیزی به اسم فیزیک نیوتنی وجود ندارد در فیزیک. مهندسها دارند از آن استفاده میکنند، بنابراین چیزی تبدیل بشود یا نشود… مهم این است که نسبیت عام و کوانتوم با همدیگر، یعنی آن دو چیز اصلیای که الان برای توصیف جهان داریم، با همدیگر تلفیق شوند. نکتهای که شما میگویید در واقع در آن مثال چند ضلعی منظورتان این است که هر چند ضلعی جدیدی قطعاً چند ضعلی قبل از خودش را در خودش دارد دیگر، یعنی مشاهدات قبلیای که آن توجیه میکرده را این باید توجیه کند.