مقدمه ای بر فهم قرآن ، جلسهٔ ۶
درسگفتارهای مقدمهای بر فهم قرآن، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه صنعتی شریف، جلسهی ۶، سال ۱۳۸۲
سهگانهی کودک، والد، بالغ و ویژگیهای هریک
در این جلسه بحث سهگانهی والد بالغ کودک را ادامه میدهیم. انسان در ابتدای زندگی فاقد جنبه بالغیت است و بیشتر متأثر از والد است و کمکم به سمت بالغیت میرود و در او تأثیرپذیری از والد کم میشود ولی کمتر اینگونه است که از بین برود. در کتاب وضعیت آخر (نوشتهی تامس آ. هریس؛ ترجمهی اسماعیل فصیح؛ نشر فرهنگ نشر نو) که پیشتر معرفی شد، فهرستی از نشانههای مشخصکنندهی هر سه عنوان آمده است که بر اساس این نشانهها نه به صورت قطعی اما تا حدودی میتوان به وجود هرکدام از اضلاع این سهگانه در فردی حکم کرد.
مثلاً بالغ به دور از قطعیت در سخن است به خلاف والد یا کودک. یا اینکه برای بالغ آگاهی و تفکر استقلالی و انتقادی ارزش والایی دارد، در برابر تبعیت و اطاعتپذیری والد و یا کودک. همچنین شخص تحت تأثیر والد بهشدت خواستار تعریف استانداردهاست. از این نظر در این نگرش والد سنتها امر منفیای نیست، چه به آن اذعان شود، مانند ایران یا نشود، مانند غرب. بهبیاندیگر میتوان گفت انسان بالغ از اتخاذ عقایدی خلاف اکثریت جامعه نگرانی ندارد.
سنت و والد سعی دارد افراد زودتر وارد عمل شوند. این کاری است که سنت علمی با تعلیمات عمومی بهصورت نامحسوس درصدد آن است. در مقابل اما بالغ درصدد تکمیل آگاهی فرد بهجای عمل سریع است. برای چنین کسی هم مواجههی درست با عقاید دیگر و هم فهم امکان خطا بودن آنچه فراگرفته دشوار است. همچنین سنت درصدد این است که کنشگر در عمل خویش به عادت برسد تا حدی که کنارهگیری از آن برایش دشوار باشد. ازقضا همین مانعی برای تجربههای معنوی است زیرا شخص تحت تأثیر والد با گمان اینکه تمام دانستنیها به او آموختهشده در برابر احساس شگفتی مقاومت میکند و آن را خطا میداند. در مقابل اما فرد تحت تأثیر بالغ، عاری از تعصب و واجد گشودگی است.
عموم کسانی که اهل نجات نیستند را میتوان در دودسته آورد. یا تابعان کودک و یا تابعان والدند. دسته اول افراد لذتگرا و گریزان از عقیده ورزیاند و دستهی دوم هم افراد تحت تأثیر والدند که از سر تهور آمادگی انجام هر خطا و جنایتی را دارند. در محذور میان دوگانهی کودک و والد باز به نظر کودک ترجیح دارد، چون تحت تأثیر کودک بودن کمتر میتواند به خطای بزرگ و جنایتی منتهی شود به خلاف تحت تأثیر والد بودن. روشهای بسیاری برای تضعیف والد وجود دارد که عمدهی آن مربوط به پنج سال ابتدایی زندگی کودک است که تحت تأثیر والدین است. بعدهاست که تعلیمات عمومی و جامعه به والد اضافه میشود. مثلاً رفتار فعال و مستقل از خانواده، از راههای خروج از تأثیر والد است. البته میان استقلال و غرور تفاوت است. معمولاً مخالفان پیامبران آنها را به غرور و مخالفت با راه گذشتگان منتسب میکردند.
بسیاری از مجموعههای نظری مثل یک دین خاص و یک زمینه علمی مشخص، در گذر تاریخ دچار انحرافهای جدیای میشوند که گاهی برای بسیاری معتقدان آنها در دورههای بعدی این انحرافها روشن نیست. طبیعتاً نقادی بالغ است که او را مصون از این انحرافات قرار میدهد. یکی از تحریفها در جامعه ما که به والد قوت بخشیده، معنای نادرست از آیهی ۲۳ سوره اسراء است که آیه معروفی هم هست. «وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا ۚ إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا ﴿٢٣﴾» در این آیه و آیاتی دیگر از قرآن هم بهصورت مطلق به احسان به پدر و مادر در ازای رنج و محنت آنها برای تربیت و رشد شخص اشارهشده و هم بهصراحت بر عدم اطاعت از آنها در انجام خواست غیر الهی آنها تأکید شده است. ولی عموماً معنای این آیه تحریفشده و در راستای غلبهی بیشتر والد رایج شده است.
عقاید انسان بالغ، دارای درجهبندیاند و بخشی از آنهم که به نظر او غیرمنطقی است، تعلیق شده است. به خلاف عقاید موروث از والد که پکیج و بسته است و ردهبندی هم ندارد. افراد تحت تأثیر والد، اگر گذار عقیدتی هم داشته باشند بهیکباره یک پکیج را به پکیج دیگری بدل میکنند؛ مانند برخی ایرانیهای مهاجر به غرب. چون باید والد حامی شخص باشد و زیست در سنت دیگری، حامیاش، سنت جدید میتواند باشد. در فیلم مشق شب کیارستمی (به نویسندگی و کارگردانی عباس کیارستمی به سال ۱۳۶۷) از بچهها پرسیده میشود بین مشق نوشتن و کارتون دیدن کدام را ترجیح میدهند و صرفاً یک نفر چیزی را میگوید که عقیدهی اوست.
انسان بالغ از اتخاذ عقایدی خلاف جمع هراس ندارد. اساساً او معتقد است که عقاید عمومی لزوماً یکسره درست نیستند. مثلاً یک عقیدهی جمعی مسلمین اعتقاد به تعدد معجزات پیامبر و عدم انحصار آن در قرآن کریم است که پیشتر بیان شد این اعتقاد برساختهای در اثر مواجهه با سایر ادیان است. هم لسان آیات شقالقمر (آیات ابتدایی سورهی قمر؛ اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ ﴿١﴾ وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ ﴿٢﴾) و هم افعال ماضی آن به قول سید قطب در تفسیر فنی (آفرینش هنری در قرآن، نوشتهی سید قطب، ترجمهی محمدمهدی فولادوند، نشر بنیاد قرآن) در راستای تصویرسازیها برای درک احوال قیامت است. اساساً مسلمین از ارتباط معجزه قرآن که زبانی است و مسئلهی خاتمیت غافلاند. حتی ممکن است عقیدهی بالغ امری باشد که در گسترهی تاریخ در اقلیت مطلق بوده است.
تکیه بر فطرت در این زمینه بسیار راهگشاست. البته کمتر در مورد احکام به لحاظ تخصصی بودن جاری است، اما روح بسیاری احکام مثل کشتن مرتد، علاوه بر نداشتن شاهدی از خود قرآن یا حتی روایات، مخالف فطرت است. مثلاً نجاست اهل کتاب برای یک فقه ناخوانده ولی آشنا با منطق قرآن. آیات مستند برای این حکم اصلاً دلالتی بر این مقوله ندارند. مثلاً آیه ۵۴ سوره مائده به عنوان مستند حکم ارتداد ذکر شده است. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّـهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّـهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ ۚ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿٥٤﴾» آیه میگوید: اگر شما از دین خود برگردید، خداوند کسان دیگری را خواهد آورد که او را دوست داشته باشند و خدا هم آنها را دوست داشته باشد. در این آیه هیچ سخنی از قتل مرتد نیست بلکه صرفاً میگوید ایمان نعمتی است که اگر مرتد شوید آن را از دست میدهید و اعمال شما حبط و بیاثر میشود. علاوه بر همه اینها باید اصلاً دید این حکم چگونه شرایط اجرایی شدن دارد. خصوصاً در زمانه امروز که لازمه اجرایی آن کشتن میلیونها نفر است.
مسئله دیگر استخاره است که در عرف رایج است و این مسئله شاهدی از روایات و آیات ندارد و خداوند تعهدی نداده که در برابر خواست انسانها به آنها یک بیت اطلاعات خوب یا بد بدهد. حتی همه علمای ردهی اول و بعضاً سنتیای مثل شهید دستغیب هم نسبت به این موضوع نظر منفی دارند. اگر فرض هم بگیریم چنین تعهدی از سوی خداوند وجود دارد، اصلاً در یک فضای تصمیمگیری پیچیده، این یک بیت اطلاعات به دردی نمیخورد. چون هر یک از دوگان خوب و بد، دهها زیرشاخه دارند که میتوانند خودشان خوب یا بد باشند. البته میان استخاره و تفال تفاوت است. تفال به این معناست که شما با نیتی قرآن را میگشایید و پس از خواندن آیهای به دریافتی در راستای قصد خود میرسید. مشکل اصلی استخاره این است که قرار است بر وفق آن عمل صورت گیرد؛ و مداومت بر آن هم فرد را به لحاظ درونی تضعیف و معتاد میکند.
بیان ویژگیهای دوقطبی زنانه و مردانه در فراروایت اندیشگانی
از نکات مثبت فلسفههای پستمدرن، نشان دادن فراروایتهایی اندیشگانی است که صورت ظاهر ندارند اما وجود دارند مثل فراروایت مکانیکی در قرن ۱۸ و ۱۹. فراروایت دیگری که از سنت علم هم پوشیدهتر است، مردانه نگری است. حتی غلبه علم و فلسفه در برابر هنر هم به این مسئله مربوط است. سنت فلسفی معاصر فمینیسم و نه نگاههای افراطی رایج هم به رفع این سوءتفاهم کمک میکند. فمینیسم در معنای واقعی آن اصالت بخشی به جنس مؤنث و ارزشهای حاصل از آن در برابر ارزشهای تاریخی تثبیتشدهی مردانه است. البته به قول دوبووار در کتاب جنس دوم (نوشته سیمون دوبوار، ترجمهی قاسم صنعوی، نشر توس) وجود جوامع زنسالار در تاریخ هم بیشتر شوخی است. هنوز هم نگاه مثبتی نسبت به تلاشهای فمینیستها وجود ندارد. کتاب زنان از دید مردان (نوشتهی بنوات گرو، ترجمهی محمدجعفر پوینده، نشر جامی) مجموعهی سخنان شخصیتهای مهم دربارهی زنان در طول تاریخ است. درمجموع شامل نگاههای بسیار وحشتناکی حتی پرسش از انسان بودن زنها است.
در فرهنگ معاصر ما دوقطبیهای متعددی وجود دارد که میتوان هر طرف از آنها را مربوط به یکی از دوگانهی زنانه و مردانه دانست. مثلاً تفکر (مردانه) در مقابل عاطفه و احساس (زنانه)، یا فرهنگ (مردانه) در برابر طبیعت (زنانه). مردان عموماً تحت تأثیر فرهنگ و نتایج آن مانند قوانین هستند تا جایی که آنها را از امور غیرواقعی تمیز نمیدهند، در مقابل زنان به خاطر نزدیکی به طبیعت، ارتباط نزدیکتری با واقعیت دارند. بیماری اسکیزوفرنی هم در میان مردان و خصوصاً مردان مجرد غلبهی بیشتری دارد. طبیعت از آنرو که مخلوق خداوند است، حتماً امر کاملتری از فرهنگ است و رفتار مطابق با آن نیز اینگونه است. آدمی از گرایش به فرهنگ گریزی ندارد. این تمایز او از سایر موجودات است، اما آدمی میتواند در فرهنگ خود را گم کند که این وضعیت برای مردان بیشتر رخ میدهد. مثلاً این ایده که نیل به حقیقت میتواند حاصل تأمل و گوشهنشینی باشد، از توابع چنین چیزی است؛ و باز مثلاً یک زن هیچگاه از ارزش زندگی غافل نمیشود به خلاف مرد که بهراحتی دچار این مسئله میشود.
دوقطبی دیگر (خودآگاهی) مردانه و ناخودآگاهی (زنانه) است. ناخودآگاه مجموعه اطلاعات حاصل از طبیعت و نه تفکر است. مکانیسمهای درونی آدمی که بخشی از طبیعت اویند، همیشه دارای محتوای قابلتوجهی بودند این در تفکر غرب و غلبه آن که صرفاً متوجه خودآگاهی است، مغفول واقع میشود. همین مسئله از وجوه انتقاد یونگ به فرهنگ غرب است. بهبیاندیگر فرهنگ غرب که علمگراست، محتوای ناخودآگاه را که شامل محتوای احساسی عاطفی است، غیردقیق و بیارزش میداند. زنان دارای احساسات متعدد و متنوعیاند که لزوماً قابلیت بیان هم ندارند. مشکل اصلی مردان هم در تعامل با زنان این است که صرفاً در محدودهی امور قابلبیان میاندیشند و زندگی میکنند؛ و برساختههای حوزهی بیان و کلام لزوماً منطبق بر درون نیستند.
دوقطبی دیگر زیبایی (زنانه) در مقابل قدرت (مردانه) است. در سنت دینی و عرفانی، زن را مظهر جمال و مرد را مظهر جلال میدانستند.
دوقطبی دیگر البته با تسامح هنر (زنانه) در مقابل علم (مردانه) است. علم در نسبت با تکنولوژی و سلطه است که کمتر نسبتی با زنان دارد. مردان به خلاف زنان نیاز بسیار شدیدی به کنترل اوضاع دارند. رشد هنر در زمینهی مردانه باعث رشد تکنیک در برابر محتوا بوده تا جایی که برخی شعر را صرفاً واقعهای در سطح الفاظ میدانند.
دوقطبی دیگر آفاق (زنانه) و انفس (مردانه) است. با آنکه هر دو مسیر یادشده در تجربه دینی منتج است، اما گرایش انفسی بیشتر در مردان و گرایش آفاقی به علت ارتباط بسیار نزدیکتر زن با طبیعت در او غالب است. عرفان کنونی نیز به علت رشد در سنت مردانه، متمایل به انفسی است. در تمامی دوقطبیهای یادشده، در زمینههای گوناگون مثل تربیت، تعلیم، ارزشگذاری و … غلبه با سویهی مردانه است.
تعدیل و تکمیل دوقطبی زنانه و مردانه در نگاه قرآن
در تمام دوقطبیهای ذکرشده باید حالت تعادل داشت و البته هرکدام از دو سوی دوقطبی، دیگری را تکمیل و تعدیل میکند. جهان فعلی حاصل رویکرد مردانه است و صرفاً در هنر و مذهب است که اصلاحات بسیار خوبی در این زمینه انجام شده است. باوجود تلاشها و روشنگریهای فمینیستها و البته تعدیل نگاههای افراطی دربارهی زنان، هنوز غلبه با سویهی مردانه است. جریان گستردهی بهظاهر فمینیستی اما درواقع ضدفمنیستی، درصدد اثبات زنان بهمثابهی مردان است که این در مقابل گرایش واقعی فمینیستی است که درصدد اثبات اعتبار ارزشهای زنانه در کنار ارزشهای مردانه است. یکی از کتابهای تأثیرگذار بر من در نوجوانی کتاب کوچکی بود شامل گزیدههایی از جملات اندیشمندان بزرگ. جملهای از فلورانس نایتینگل پایهگذار نهضت پرستاری در زمان جنگ جهانی در این کتاب بود که میگفت: زنها در سالهای اخیر هیچ نکردند جز سعی برای اینکه مردهای درجهی سومی باشند. در کتاب عقل مذکر بهخوبی گرایشهای مردانه و قدرت آنها در ساحات مختلف بشری نشان داده شده است.
در سوره روم «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿٢١﴾» سخن از عشق میان زن و مرد نه عشق افلاطونی به میان میآید. باید دید چه نکتهای در این علاقه، آن را جزء نشانههای وجود خداوند قرار داده است. احکام روابط زن و مرد علیالاصول از احکام اجتماعی است و تابع شرایط زمانه و زمینه و نسبت به نسخ و تغییر گشودهاند. مثلاً بردگی از احکامی است که در زمانهی ظهور اسلام جزء نظم اجتماعی بوده و توسط اسلام نه تائید و نه رد شده است؛ و امروزه هم به علت تغییر شرایط اقتصادی دیگر موضوعیت ندارد. طبیعتاً این احکام نباید ملاک و مبنای ارزشگذاری قرار گیرند. وجود چنین ملاکهایی که منعکسکنندهی شرایط زمانهاند، در قرآن مفیدند زیرا با داشتن این الگوها و شناخت شرایط صدور حکم میتوان در شرایط دیگر حدود تقریبی احکام جدید را تعیین کرد.
در شروع داستان مریم و بعد از نقل سخنان مادر مریم که بچهی در شکم خود را نذر معبد کرده بود و با دختر شدن این کودک متأسف میشود، عبارتی دارد که و لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنثَىٰ (٣٦/آل عمران﴾ . دو احتمال در معنا و مراد از این قسمت میرود. یکی آنکه این ادامهی سخن مادر مریم باشد و دیگری آنکه سخن خداوند باشد. در فرض اول که احتمال بیشتری هم دارد، تمام داستان مریم در راستای این است که نشان دهد سخن مادر مریم درست نبوده است. اگر فرض دوم باشد، نشانگر این است که ارزش زن از مرد بیشتر یا مساوی است.
آیههایی در قرآن هست که دلالت دارد که زنها به طبیعت نزدیکترند. مثلاً در مورد حضرت مریم سلامالله علیها آمده است که و وَأَنبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا ﴿٣٧/آل عمران﴾ یعنی مریم سلامالله علیها مانند یک گل پرورش پیدا کرده است. این ویژگی خیلی زنانه است و چنین تعبیری در مورد ابراهیم سلامالله علیها به کار نمیرود. البته این مسئله مربوط به ارزشگذاریهاست و نه احکامی که مربوط به ویژگیهای روانی زنان و مردان است؛ مانند ترجیح مردان بر زنان در شهادت دادن یا منع زنان از قضاوت یا مدیریت خانواده توسط مرد، به دلیل ضعف زن در ناحیهی حکم و قرارداد. بهطورکلی میتوان گفت پارهای از احکام جنبهی روانی داشته و بر اساس طبیعت زن و مردند.
قرآن در این دوقطبی در نقطهی وسط ایستاده است؛ زیرا از یکسو چون حقیقتی از جانب خداوند است و وجود داشته و تولید نشده، طبیعی است ولی از سوی دیگر چون کتاب است، پدیدهای فرهنگی است. از این نظر زن و مرد در مطالعهی قرآن به نقطهی تعادل میرسند و هرکدام برداشت ویژهای از قرآن دارند. ویژگی فرهنگی طبیعی بودن برای قرآن یک ویژگی انحصاری است و آن را پدیدهی کاملی میکند.
در مواجهه با قرآن باید از یکسو انتظارات خود از آن را در نظر بگیریم و از سوی دیگر باید دید تا چه اندازه به این انتظارات پاسخ داده شده است. اگر بهعنوان یک اصل موضوع در معجزه بودن قرآن تردید نداشته باشیم، وقتی موضوعاتی که در قرآن به آنها پرداختهشده است، مورد اقبال ما نباشد، باید در پی چرایی آن بود. مثلاً اگر ذهن ما مأنوس به فلسفه و استدلال باشد، بیان قرآن موافق انتظار ما نیست. پذیرش اصل موضوع بیانشده باعث میشود برخورد متواضعانهتری با قرآن داشته باشیم و به قرآن فرصت دهیم که نحوهی بیان و ایدههای خودش را برای ما مطرح کند.