مقدمه ای بر فهم قرآن ، جلسهٔ ۴
درسگفتارهای مقدمهای بر فهم قرآن، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه صنعتی شریف، جلسهی ۴، ۱۳۸۲
تعیینکنندگی جامعهی علمی از نظر فایرابند
جلسهی پیشین به ایدههای فایرابند پرداختیم و بیان شد که از نظر او در علم، این جامعهی علمی است که تعیینکنندگی دارد و نه روش علمی و جامعهی علمی هم مانند همهی سنتهای دارای ایدئولوژی، سازوکار غیرمعرفتی مشخصی دارد. مسلم امروز دیگر علم دعوی کشف حقیقت ندارد و فارغ از محتوای ایجابی، صرفاً اگر معرفتی، زمینهای در علم موجود نداشته باشد، خرافی تلقی میشود. نتایج علم نیز برای آن اعتباری فراهم نمیکند، زیرا برفرض صحت در عرض سرکوبی همهی روشها و زمینههای معرفتی همارز بوده است و این امکان مقایسه و ارزیابی را سلب میکند.
یکی از نمونههای خوبی که ذکر شد، بحث طبهای جایگزین بود که در عین التزام به روش تجربی، چون قابلیت فروکاست فیزیکالیستی نداشتند، طرد و مسکوت شدند. این طبها درواقع بر روند درونی انسان متمرکز است که از نظر علم معتبر نیست. چون اساساً برای علم، امور قابلارائه که بیرونی است، معتبر است. پزشکی درگذشته، متمرکز بر سازوکارهای درونی آدمی بود و برای آنها اعتباری قائل بود. مکانیزمهای درونی بدن، هم در درک بیماری و هم کشف علاج و داروهای مربوطه، نقش اساسی داشت دقیقاً مانند تعامل حیوانات با طبیعت. در این میان اطباء، کسانی بودند که هم نسبت به درون خود و حالات بدنی خود و هم نسبت آن با بیرون و طبیعت، دارای دریافتهای ویژهای بودند.
تأثیر تمرکز علم بر روش در ترتیب و ترکیب علوم
همین تمرکز علم بر روش و مبنای خاص، در ترکیب و ترتیب علوم در بسط خود مؤثر بوده و علوم موافق و همراستا مانند فیزیک و شیمی و زیست دارای گسترش و تقدم بیشتری نسبت به علومی مانند روانشناسی بودهاند و اگر مثلاً امر دیگری مانند ارتباط با نیازهای اساسی انسان، در کشف و بسط علوم دخیل بود، تقدم از آن روانشناسی میبود. گذشته از اینها در انقلابهای علمی، اغلب بهیکباره، تمام معارفی که بشر در تاریخ خود به دست آورده بود، انکار شد و دوباره از نقطه صفر شروع شد و دیگر اما رشد علوم بر مبنای علوم تجربی آزمایشگاهی بود.
دو زمینهی معرفتی گسترده و پر سابقه که یونگ هر دو را بهنوعی احیا میکند، یکی علم تعبیر رؤیا و دیگری کیمیاگری است که کیمیاگری اگرچه هدفش، ایجاد ارتباط عرفانی با طبیعت بود، اما موجودیتش در پیشینهی برخی علوم تجربی قرار گرفت. اساساً وقتی بسیاری نوابغ تاریخ مانند ابنسینا، در پی این زمینههای دانشی بودهاند، خیلی دشوار است که آنها را کاملاً پرتوپلا دانست.
به نظر با عقبهی گسستی که از سنت برای ما پدید آمده است، امروزه باید در پی جبران آن برآمد و راه آن تقویت برخوردهای طبیعی است. راهی که هایدگر برای رفع این معضل در پیش میگیرد، ریشهشناسی واژههاست. هایدگر مقالهای دارد تحت عنوان «عصر تصویر جهان» ترجمه یوسف اباذری که در ارغنون شمارهی ۱۱، ترجمهی آن آمده است. به نظر من یکی از فواید ارتباط با قرآن، مجالی است که برای مواجهه با برخورد طبیعی با دنیا برای ما فراهم میشود.
تقابل تعلیمات عمومی باتجربههای معنوی
همچنین در جلسهی پیشین بیان شد که تعلیمات عمومی با محوریت نگاه علمی، امری در تقابل باتجربههای معنوی است؛ و به برخی وجوه جزئیتر این تقابل هم اشاره شد که برخی از آنها را دوباره مرور میکنیم.
۱) نگاه علمی، مشاهدهی تغییرات است و زمان، مؤلفهی اصلی آن است و لازمهی تجربهی معنوی، سکون است. مثل سبک امپرسیونیسم در نقاشی یا هایکو در شعر ژاپنی.
۲) نگاه علمی در صدد راز زدایی از طبیعت است، ولی نگاه معنوی در صدد کشف رازهای طبیعت است.
۳) علم به صورت مطلق، مخالف نسبت دادن معنا به جهان است، اما در نگاه معنوی، همهچیز دارای معناست.
۴) جزئینگری نگاه علمی مانع فهم طرح کلی عالم است که مقصود نگاه معنوی است.
۵) در علم، فهم، متوقف بر بیان و عرضهی عمومی است ولی در نگاه معنوی ممکن است تجربه قابلبیان نباشد. در فرض بیان هم عموماً فاصلهی پر ناشدنیای میان تجربه و بیان آن است؛ زیرا زبان افزار خوبی برای بیان نیست؛ اما عدم بیان هم نشانهی عدم فهم نیست. تثبیت نگاه علمی بهواسطهی تعلیمات عمومی، باعث بیتوجهی ما به تجربیات درونی شده است و استمرار بیتوجهی، اصل تجربه و مواجههی با آن را نیز سلب میکند. فیلتر دائمی تفکر، مانع اصل تجربه و بسط آن میشود. عموماً این نگاه در انسان مستتر شده که به تجربهی درونی خود اعتنا و به آن نگاه استقلالی ندارد. البته اصل تأمل نسبت به تجربهی درونی انکار نمیشود، ولی اینکه تأمل بخواهد فیلتر دائمی تجربهی درونی باشد، این مقبول و ضروری نیست.
۶) همچنین یکی از اموری که تعلیمات عمومی تضعیف میکند، قدرت تخیل و برخی حواس درونی است. در مدرکات حواس درونی مثل هنر و عرفان، ما با یک بیضابطگی روبهرویم که همین دلیل اصلی عرفا بر طی طریق به همراهی استاد است. حواس درونی در اثر تعلیم و تربیت و توجه تقویت میشود. اساس نگاه نهادینهشدهی عمومی به دنیا، بهنوعی نگاه نیوتنی است که طبق آن، عالم، مجموعهی ذرات با قانونهای مشخص است. درواقع ما گلادیاتورهای نظام سرمایهداری هستیم و عادت به لحاظ ماشینی عالم پیدا کردهایم. یک راه رجوع به سنت و فهم آن، رجوع به اموری است که آینهای از سنت گذشته است و میتوانند سبب تقویت حواس درونی باشند. مثل تجربهی هنری، متن مقدس و غیره.
ارتباط نظام سرمایهداری با پیشرفت علم
در ادامهی مطالب جلسهی پیشین، به بحث ارتباط نظام سرمایهداری و پیشرفت علم میپردازیم؛ و این البته خود پدیدهی نوینی است. اگر از تأثیر مسائل نظامی در پیشرفت برخی علوم بگذریم که مقولهی جدایی است، روند انقلاب صنعتی در راستای تبدیل علم به خدمات و کالاست؛ و اساساً رسانه میتواند ابتدا نیازهایی را تولید کند که اصیل نیستند و بعد برای ارضای آنها کالاهایی را تولید کند. برخی فیلسوفان مارکسیسم روند گذار از مدرنیته و پستمدرنیته را در راستای همین پدیده ارزیابی میکنند. من از فکتهایی برای بیان این مطلب استفاده میکنم.
نظریهی کوپرنیک
یکی از انقلابهای علمی، متأثر از نظریهی کوپرنیک است. دلیل مخالفت با کپرنیک از نظر تاریخ علم، یک دلیل مذهبی و مخالفت کلیساییان بیان میشود، در حالی که این مطلب مشهور، از جوسازیهای رسانهای سرمایهداری است. واقع مطلب آن است که کلیسا با کپرنیک مخالفت میکرد و البته این کار نادرستی بوده است، اما صبغهی این مخالفت نه مذهبی بلکه علمی بود. نهاد کلیسا در آن زمان یک نهاد علمی مذهبی بود، نه صرفاً مذهبی. کپرنیک بعد از ارائهی نظریاتش از سوی نهاد کلیسا، غیر از مخالفت با متن مقدس با سؤالات علمی متعددی مواجه میشود که برای آنها پاسخی ندارد؛ و از این نظر خود او بیان نظریهاش را نه مربوط به یک فکت علمی بلکه مربوط به سهولت در محاسبه میداند. قسمت انقلاب کوپرنیکی از کتاب چیستی علم چالمرز را در این زمینه حتماً مطالعه کنید
نظریهی داروین
انقلاب علمی دیگر انقلاب داروینی ایست که باز هم مخالفت با آن را صرفاً مربوط به مذهب میدانند و اصلاً به مخالفتهای متعدد علمی با آن اشاره نمیشود. مثلاً مخالفت زبانشناسان که بر اساس شواهد زیستی معتقد به تکاملی بودن روند زبان در بشر نیستند و یا حلقههای مفقودهی تبیینی که خود زیست شناسان به آن اشاره کردهاند…
اصل موجبیت و ماتریالیسم
در کنار این دو فکت در تاریخ علم، میتوان به دو فرض متدولوژیک علم نیز اشاره کرد. یکی اصل موجبیت و دیگری ماتریالیسم. محتوای اصل اول، توجیه پدیدهها در زمینهی تعینگرایانه و محتوای اصل دوم، سخن گفتن در محدودهی امور مادی است. برخی فکتهای فیزیکی مثل روایتها از فیزیک کوانتوم، موجب نقض اصل موجبیت شد، بیآنکه در قوام اصل ماتریالیست خدشهای وارد آورد. دلیل آن هم تابو بودن این اصل و تقابل آن با مذهب است، به خلاف اصل موجبیت که مربوط به فلسفه و نه مذهب است.
وقتی لاپلاس ادعا کرد با داشتن شرایط اولیه، میتواند سرنوشت جهان را تا انتها بیان کند، ادعای او با واجدیت اختیار در انسان، در تنافی بود که البته اصلی بدیهی تلقی میشد. در این تقابل نظریهی لاپلاس پذیرفته شد، چون پشتوانهی آن ساینس و سویه الحادی آن بود.
به زبان فیلسوفان پستمدرن باید گفت: در هر دورهای، فرا روایتهایی علمی وجود دارد که اگرچه به صراحت ابراز نمیشوند، ولی بهنوعی پیرنگ علمیای هستند که دانشهای دیگر باید با آن خود را تطبیق کنند. یکی از این فراروایتها که مبدأش، نظریهی لاپلاس است و در اصل ماتریالیسم هم نمود دارد، نگاه ماشینی به دنیا است. تفاوت لحاظ دنیا به صورت ماشینی با لحاظ دنیا بر اساس دریافتهای درونی، تفاوت ارزشی است و البته حامی نگاه ماشینی، علم است. علم در یک روند رو به پیش، در ارزشگذاری خود، نگاه ارزشی درونی را طرد کرده است و بازگشت به آن برای علم نوعی عقبگرد است که از آن تن میزند.
تفاوت نوع مواجههی یونگ و نیچه با مدرنیزم
نوع مواجههی یونگ و نیچه نسبت به مدرنیزم در بیان این مطلب کارگشاست. نیچه و یونگ هر دو مدرنیزم را نفی میکنند اما نیچه دوباره ارجاع به سنتی در خود غرب یعنی فرهنگ دیونوزیسی میدهد، ولی یونگ به خطا بودن راه طی شدهی غرب از جمله سنت آن تأکید دارد. ارجاع نیچه به سنتی در غرب باعث شد که نظر او مقبول شود و در مقابل یونگ در مجامع علمی طرد شود.
یک روحیه خوار در خود مسلمانان این است که اگر دادههای دانشی در قرآن وجود دارد تا علم تأییدی برای آنها نمیآورد، مورد اعتنای آنها قرار نمیگیرد. مثلاً رؤیا و امکان تعبیر آن پیش از بیان کسانی چون یونگ، در قرآن آمده است، ولی اعتنا به این مسئله در قرآن، متأخر از یونگ است. خصوصیت یونگ این است که به تجربه بشری اعتماد دارد و زمانی که پشتوانهی فکتی، تجربهی عمومی بشر است، یونگ معتقد است باید به صحت آن اعتماد کرد؛ و از نظر یونگ مقابله با این ذهنیتهای عمومی میسر نیست. مثلاً اگر با اسطورههای بشری که پاسخی به نیازهای واقعی از انسانهاست، مقابله شود، در دورهی مدرن اسطورهای مثل بشقابپرنده را بر میسازند، زیرا آدمی گریزی از اسطوره ندارد.